علی حضرتی: غمناک بود دیکتاتوری فیلم «شهرک» به ایران امروز نسبت داده شود
فیلم «شهرک» به تهیهکنندگی علی سرتیپی و کارگردانی علی حضرتی به ظاهر داستان سادهای دارد، قصه جوانی که عاشق و شیفته سینما و دنیای بازیگری است و برای رسیدن به آرزو و علاقهاش حاضر میشود پای تعهدی سخت و طاقتفرسا را امضا کند، اما فیلمساز در پس روایت این قصه ساده، یک دنیای جدید با قواعد تازه میسازد و حرف تازهای بیان میکند.
تینا جلالی : فیلم «شهرک» به تهیهکنندگی علی سرتیپی و کارگردانی علی حضرتی به ظاهر داستان سادهای دارد، قصه جوانی که عاشق و شیفته سینما و دنیای بازیگری است و برای رسیدن به آرزو و علاقهاش حاضر میشود پای تعهدی سخت و طاقتفرسا را امضا کند، اما فیلمساز در پس روایت این قصه ساده، یک دنیای جدید با قواعد تازه میسازد و حرف تازهای بیان میکند، به عبارتی آنچه در لایههای زیرین فیلم اتفاق میافتد تفسیرهای زیادی را دربرمیگیرد و خوانشهای متفاوتی را شامل میشود. از تعبیر یک فیلم مستقل سیاسی درباره فرآیند جذب و آمادهسازی نیروی انسانی توسط سازمانها و گروههای مبارز تا فیلمی روانشناختی درباره فرآیند شستوشوی مغزها و اثری با بنمایههای فلسفی از جمله آفرینش و جبر و اختیار...
با علی حضرتی کارگردان و نویسنده این فیلم گفتوگویی انجام دادیم و نظر او را درباره مضمون و ساختار فیلم جویا شدیم که در ادامه میخوانید.
از زمان ساخته شدن و اکران عمومی فیلم «شهرک» فاصله زیادی گرفتیم. به نظر میرسد در حال حاضر راحتتر بتوانیم درباره این فیلم صحبت کنیم، واقعیتش این است که «شهرک» در قالب فیلمهای معمول و آپارتمانی سینما قرار نمیگیرد، به اذعان بسیاری از کارشناسان و منتقدان، فیلم سوژه متفاوت و ایده جدیدی دارد، از آنجایی که فیلم درباره مرز بین حقیقت و تخیل است و فیلم بین جهان واقعی و غیرواقعی در نوسان است در وهله اول بفرمایید دیدگاه شما نسبت به هستی و جهان چیست؟
قصه «شهرک» مرز بین سینما و زندگی واقعی یا دوگانه حقیقت و مجاز و از این جنس دوگانهها قرار میگیرد، درواقع مخاطب از جایی به بعد با خودش فکر میکند این داستان محدود به فیلم سینمایی نیست بلکه بازتعریف از زندگی روزمره همه آدمهاست، یا ممکن است مخاطب دیگری تعریفی با خودش داشته باشد که این فیلم ارتباط بین شهروند و جامعه با حکومتش است و از سوی دیگر نظر مخاطبینی را شاهد بودم که در این فیلم انسان را با جهان و هستی و جبر و اختیار نسبت داده بودند. اما وقتی ما در مورد پروسه ساخت یک فیلم صحبت میکنیم در این پدیده همه این مفاهیم نهفته است.
چطور؟
چون وقتی یک فیلم سینمایی را میبینید، در واقع بازنمایی از یک زندگی واقعی است، آدمهایی ساخته میشوند، قصهای روایت میشود، فیلم شروع و پایانی دارد، به فراخور قصههای مختلف جامعه کوچک شکل میگیرد، بستر ساخت یک «فیلم» یا «فیلم در فیلم» این امکان را به ما میدهد جهانی که در آن زندگی میکنیم مرور کنیم و ببینیم، چیزهایی که به آن فکر نمیکنیم یا کمتر فکر میکنیم مفاهیمی مثل هویت، اجتماع، خانواده عشق و... چقدر برایمان تازه و حتی عجیب و غریب میتواند باشد.
سوال را از این جهت پرسیدم که فیلم قبلی شما «سازهای ناکوک» هم جهان متفاوتی داشت و اساسا تهیهکننده فیلمهای مشابهی در این زمینه بودید. مخاطب خاص را بیشتر در نظر میگیرید یا اینکه سوالم را بهتر است اینگونه مطرح کنم که مخاطب را به تفکر دعوت میکنید.
خیر، من در ساخت فیلمهایم، فقط مخاطب خاص را درنظر نمیگیرم، بالاخص در مورد فیلم «شهرک» که محدود به مخاطب خاص و عام نیست، شاید به مخاطب کمدقت و با دقت تقسیم میشود. معتقدم مواجهه مخاطبان ما با فیلمهای سینمایی یا سریال به دو دسته تقسیم میشود؛ عدهای تلاش میکنند با دقت فیلمها را ببینند و دستهای هم هستند که گوشی چک میکنند یا حین تماشا کاری انجام میدهند و دقت کافی ندارند، البته خیلی از آثار سینمایی حتی در جهان هست که نیاز به دقت کافی ندارد اما «شهرک» از آن دست آثاری است که بادقت باید دید و بعد ببینیم آیا میتوانیم با فیلم ارتباط برقرار کنیم یا نه.
از همان اول مخاطب گسترده را در نظر داشتید؟
بله از همان اول حین نگارش فیلمنامه «شهرک» تا انتهای فیلمبرداری در ذهنم بود تا مخاطب گستردهتری را درگیر فیلم کنم و فکر میکنم فیلم هم خودش چنین پتانسیلی داشت.
اساسا ارتباط مخاطب با فیلم مقوله بسیار پیچیدهای است، موافقید؟
به نظرم حتی با استناد به آمار و ارقام و فروش نمیتوان نتیجه نهایی گرفت، شما ببینید یک فیلم ساخته میشود کیفیت خوب یا بد یک بحث است، بعد از ساخت اثر و نمایش در جشنواره، در اکران عمومی بهشدت به نظر سینمادار و پخشکنندهها وابسته است و با فیلمهایی که در همان زمان اکران هستند ارتباط دارد. نمایش فیلمهای کمدی در آن زمان سرنوشت یک فیلم را تغییر میدهند، زمانی که فیلم اکران میشود تداخل با مناسبتها سرنوشت فیلم را تغییر میدهد، حال جامعه در آن زمان مهم است، به عنوان مثال بعد از اتفاقات مهسا امینی اگر بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم اکران میشد مردم به فیلمها واکنش نشان نمیدادند، چنین نکاتی در کنار هم ترکیب بسیار پیچیده از تحلیل مخاطب عام و استقبال او از یک فیلم در اکران را میسازد که در موفقیت اکران عمومی اثر هم بسیار پیشبرنده است و همین کار را برای فیلمساز سخت میکند. این مستلزم این است هم فیلمساز و هم سینمادار، هم پخشکننده و هم مردمی که سینما را دنبال میکنند با دقت این فضا را رصد کنند و همگی دست به دست هم دهند تا بتوان کارهای نوآورانهای در اکران عمومی فیلمها کرد تا بتوان در این مقوله پوستاندازی کرد وگرنه دچار دور باطل و تکرار مکررات میشویم و شاهدیم فیلمهایی که بیشترین خنده را از مخاطب میگیرند و کمدی هستند در سینماها بیشتر اکران میشوند و بیشتر فروش میکنند.
البته با یک نگاه واقعبینانه سینما نیاز به تنوع موضوع و همه نوع ژانری دارد و باید گفت فیلمهای کمدی نیاز سینماست، اما اینکه فیلمهای با جنبههای ابتذال و لودگی اکثر سالنها را به تسخیر خود درآورند و اساسا فضا را برای فیلمهای حاوی تفکر تنگ کنند و مخاطب را از این فیلمها دور کنند خوب نیست. نظر شما در این باره چیست؟
مشخصا درباره این سوال نظری ندارم؛ چون به شکل حرفهای فیلمهای کمدی سینما را دنبال نکردم. حتی فیلمهای کمدی که در حال حاضر بر پرده سینماهاست، برای همین نظر کارشناسی درباره سینمای کمدی و ابتذال ندارم. به نظرم مسوولان سینما یا اصلا مخاطبانی که چنین فیلمهایی را دنبال میکنند باید در مورد این سوال نظر بدهند، اما فکر میکنم مخاطبان بالقوه سینما بسیار گسترده هستند، به نظرم از دهههای پیش سینمای ایران جنسی از مخاطب را از دست داده و آنها با سینما قهر کردهاند که از قضا مخاطبان فیلمهای جدی به شمار میرفتند. فیلمهایی از جنس هامون و حتی اجارهنشینها و بعضا سرنوشت سینمای ایران با تماشای یکسری فیلمها و با صف بستن جلوی سینماها تغییر میدادند و مسیر فیلمسازی را به سمت دیگری میبردند.
اما بحث مهمی که در این مفهوم نهفته است بحث سلیقهسازی است، به نظرم جامعه باید سلیقهاش کمکم ساخته شود و اگر همینجوری سلیقه مخاطبان رها شود نتایج خوبی به بار نمیآورد، در این میان تلویزیون که رسانه فراگیرتری است, نقش مهمی دارد.
شما ببینید سالهایی که تلویزیون آثار فاخر و برنامههای جذابتری پخش میکرد (حتی اشاره به سالهای دور ندارم) به همان میزان در سینما هم فیلمهای فاخر بیشتری تولید میشد، منظورم سریالهایی است که ماه رمضان پخش میشد و مخاطبان را درگیر خود میکرد.
همین ده، پانزده سال پیش، خیلی عقبتر نرویم، سریالها مفاهیم عرفانی داشت، اندک پیچیدگیهایی داشت. همین باعث میشد مخاطب ذهنش عادت کند که اثر میتواند در لایههای زیرین و عمیق عرفانی و انسانی روایت شود. با زبان ساده و حتی با ضعفهایی که سریالها داشتند مخاطب را درگیر خود میکردند ولی وقتی تلویزیون کارکردش را ازدست داده و آثارش سطحی و ضعیف شدند این کمکم در مخاطب عام و توده تاثیر میگذارد. طبعا فیلمسازهای غیرپیشرو هم دنبال همین مسیر میروند چون هم به لحاظ اقتصادی تامین شدهاند و هم احتمال اینکه آینده کاریشان تضمین شود، زیاد است.
بپردازیم به فیلم شهرک. تفسیرهای مختلفی درباره این فیلم نوشته شده البته که «شهرک» به ذات فیلمی چند لایه و چند وجهی است، اما برای من این سوال وجود داشت زمانی که فیلمنامه را مینوشتید به این تفسیرها و تأویلها فکر میکردید؟ یا اینکه خود فیلم ذهنیتهای مختلفی را برای مخاطبان فراهم کرد.
وقتی فیلمنامه تمام شد، با مرور چند باره فیلمنامه نوشته شده حدس میزدم قصه تأویلپذیر و چندلایه است، اتفاقا همین برای من خیلی جذاب آمد. اولین بازخوردهایی که از فیلمنامه گرفتم مطمئن شدم که با اثری تفسیرپذیر و چندوجهی مواجه شدم که فراتر از نویسنده و صاحب اثر است، همین چند لایه بودن باعث میشد که با آن محتاطانه برخورد میکردم و اجازه نمیدادم نظر شخصیام به عنوان نویسنده و کارگردان در کار بیاید چون به جریان قصه خلل وارد میکرد، از همین رو تا جایی که توانستم از این روایت محافظت کردم و اجازه دادم تأویلپذیری آن بماند و درگیر خودنمایی سینمایی نشوم.
باهم مرور کنیم تفسیرهایی که سویههای مختلفی داشت، بعضی معتقد بودند داستان، لوکیشن و کاراکترهای فیلم به گونهای به تصویر کشیده شده که میتوان آن را یک فیلم مستقل سیاسی درباره فرآیند جذب و آمادهسازی نیروی انسانی توسط سازمانها و گروههای مبارز دانست. منتقدی گفته بود «شهرک» میتواند فیلمی روانشناختی درباره فرآیند شستوشوی مغزی تلقی شود. حتی «شهرک» را میتوان فیلمی در ژانر انتقادی-اجتماعی نیز محسوب کرد یا حتی فیلمی با سوژه آشنای مثلث عشقی. بنمایههای فلسفی فیلمنامه ازجمله فلسفه آفرینش و جبر و اختیار را نیز نمیتوان نادیده گرفت. نظر شما درباره این نگاهها چیست؟
بله، نظر منتقدان را تا جایی که بتوانم میخوانم و با ذرهبین دنبال نظراتی هستم که هم برای آینده کاریام به عنوان نویسنده و کارگردان مناسب باشد و به من کمک کند و هم فیدبکهایی مختلف درباره «شهرک» را بدانم و از زوایای مختلف میتواند مرا سورپرایز کند، همانطور که اشاره کردید نظرات و بازخوردها بسیار مختلف و متنوع بود، عدهای از نسل جدید دهه هشتادی معتقد بودند فیلم زندگی ساده و واقعی که هر روز ما انجام میدهیم را نشان میدهد، به عقیده آنها ما هر روز یکسری کارها میکنیم بدون کاغذ، اما فرهاد در «شهرک» همان کارها را میکند اما با کاغذ، شاید کاغذ زندگی ما نامرئی است، ازسوی دیگر تحلیلهایی که فیلم را نسبت داده بودند به جریانها و ساختارهای سیاسی، این تنوع برای من جذاب بود، ولی با کمی ریز شدن روی مثالهایی که منتقدان و مخاطبان راجع به این فیلم اشاره میکنند در تمام آنها به یک باریکه مشترک میرسیم و آن هم یک قانون و سیستم حکمفرماست، مثل اینکه وقتی که ما به دنیا میآییم، یکسری قوانین همراه ما هست یا به ما تعلیم داده میشود که تو شغلت این است و این کارها را باید بکنی و اسمت این است و در جامعه چنین نسبتی داری و الی آخر... یا اینکه در ساختارهای سیاسی بستهتر و توتالیتر چنین چیزی نمود پیدا میکند، تمام این موارد برای من بسیار جذاب بود.
نکتهای که بسیار قابل اهمیت است اینکه لایه رویی و در اساس فیلم «شهرک» درباره سینما و عشق به ساحت سینما و بازیگری است که در بستر عاشقانه روایت میشود. سینما جنبهها و بخشهای مختلفی دارد، اساسا چرا سینما و بازیگری را برای روایت انتخاب کردید؟
سینما و بازیگری از این منظر برایم مهم است که منجر به خلق میشود، هنر اصولا در آن خلق هست، در سینما و بازیگری این خلق به واقعیت و حقیقت زندگی بسیار نزدیکتر میشود، در یک اثر انسان با همه خصوصیاتش خلق میشود یا یک کارگردان و نویسنده فیلمنامه یک زندگی را به وجود میآورد که لزوما وجود نداشته، این مرز همیشه برای من جذاب بوده که ذاتش امکان تأویلپذیری دارد و حالا اگر در متد اکتینگ ترکیب شود که بازیگر باید در نقش فرو رود، اینجا یک از خودبیگانگی و مسخشدنی را میتوان مستتر دید. نمونههای زیادی را در این باره هم در فیلمهای ایران و هم در خارج که توسط بازیگران منجر به خلق شده، میتوان دید مثل دنیل دی لوئیس، در ایران هم همینطور البته شاید فیلمهای ایرانی به این شدت و غلظت نیست، اما کارگردانهای سختگیری داریم که حین ساخت فیلم ارتباط بازیگران را با جهان بیرون از فیلم و حتی پشت صحنه قطع میکنند برای اینکه فضای فیلم یکدست ساخته شود و همچنین میل به بازیگر شدن و شهرت و علاقهای که در یک جوان عاشق بازیگری وجود دارد و موتور محرکی میشود تا او شرایط عجیب را بپذیرد البته در نگاه اول شرایط برای او سخت به نظر نمیرسد اما هرچه جلوتر میرود و مقررات را میپذیرد وضعیت برای او دشوار میشود، این نکاتی بود که برایم جذاب بود.
نکته مهی که در فیلم شهرک وجود دارد اینکه مخاطب با «شهرک» مواجه میشود که ساکنان آن با دو عنصر مورد تهاجم فکری قرار میگیرند؛ ابتدا «حافظه» از آنها گرفته میشود و در امتداد آن «هویتشان» این میزان سختگیری در تغییر و تحول شخصیت برای رسیدن به خود بیگانگی جالب است اما چرا؟ مخاطب لحظههایی دلش برای شخصیت فرهاد میسوخت.
در واقع اصل تصمیم سخت است که یک انسان از هویتی که ساخته شده، دور شود و تبدیل به دیگری شود، آن چیزی که برای اوست را از او بگیرید و تبدیل به آدم و شخصیت دیگر شود یعنی نوید کاملا به فرهاد تبدیل شود. این تغییر ساده نیست و فوقالعاده سخت است، از آنجایی که فیلم سینمایی میساختیم باید با المانهای سینمایی این موارد را پیش میبردیم و نشان میدادیم و تغییر را باید بیرونی نشان میدادیم، نمیتوانستیم این تغییر را در اتفاقات درونی نشان دهیم، هر تغییر از نوید به فرهاد باید در بیرون رخ میداد که این همزمان شامل تغییرات درونی هم بود، مثل عشقی که به فرشته پیدا کرده بود، در روزهای سختی که میگذراند، فرشته به واسطه اشاراتی که در فیلم میشود نزدیک این پسر بود، طبیعتا وقتی کسی روزهای سختی که تحت فشار است با کسی بگذراند، احتمالا آن شخص گزینه جدیتری است برای اینکه با او حرف بزند و همدمش شود، فرشته در این فیلم در لحظات سخت نزدیک فرهاد بود، یک زمانی فرهاد به خودش میآید که میبیند در یک فضای زیبای بارانی و همصحبتی عاشق هم شده است و بعد از اینکه عاشق شده تازه متوجه میشود که باید عاشق میشد و از اینجا به بعد تقدم و تاخر از بین میرود. اشاره به سختی تغییر شخصیت کردید، میخواهم بگویم خروج از کالبد و شخصیت واقعی و اجتماعی و فردی و ورود و تبدیل شدن به آدم دیگر که یک سیستم میخواهد ، در ذاتش سخت است.
بعضی منتقدان فیلم را با کتاب جرج اورول 1984 مقایسه کرده بودند و اینکه فیلم «شهرک» به حکومتهای توتالیتر اشاره دارد، حتی با شرایط امروز جامعه ایران مقایسه شده بود.
این رمان یکی از آثار مورد علاقه خودم و بسیاری از علاقهمندان فرهنگ و هنر است، البته اشاره به فیلمها و کتابها و حتی سریالهای دیگری هم شده از جمله اسکویید گیم، ترومن شو، گیم دیوید فینچر، یا تعدادی از آثار لانتیموس، خبرنگار یکی از رسانهها به کارهای هاکسلی اشاره کرده بود و کتابهای جزیره یا دنیای قشنگ نو مدنظرش بود.
این آثار اصلا شبیه به هم نیستند.
هیچکدام شبیه شهرک نیستند و شهرک هم شبیه هیچکدام این فیلمها نیست، ولی یک مخرج و نقطه مشترک دارند خط آرمان شهری یا پادآرمانشهری است که در همه این آثار وجود دارد و در شهرک هم وجود دارد، وقتی «شهرک» را میساختیم، هم بازیگران و هم عوامل پشت صحنه که فیلمنامه را میخواندند حس سنگینی و ترس و وهم از موقعیت شهرک به آنها دست میداد، ما فکر میکردیم این فضایی است که ساخته ذهن نویسنده است که میسازیم، اما وقتی فیلم اکران شد بسیار متاسف شدم که به شرایط امروز کشور نسبت داده شد، یعنی از منظر سیاسی و حکومتی در فیلم با یک فضای بسته و شبهدیکتاتوری مواجه هستیم که یا باید قوانین را بپذیری یا از آن شهرک بروی، بعد از دو سال این جملات برای مخاطب به یکباره آشنا شد و به این جمله معروف که «هر کسی نمیتواند در این کشور زندگی کند جمع کند برود» و جملاتی از این دست نسبت داده شد. برایم غمناک بود سیستم سنگین و دیکتاتوری و پادآرمانشهری فیلم «شهرک» به امروز ایران نسبت داده شود.
یک لایه جذاب دیگر در تحلیلها هم بازخورد نسل جدید و دهه هشتادیها بود که فضای فیلم را با گیمهایی که با آنها وقت میگذرانند، نسبت دادهاند. قبول دارید؟ اصلا تشابهاتی با سریال اسکویید گیم شده بود.
یکی از جذابترین بازخوردها، واکنشهای مخاطب نسل جدید بود. همه ما کم و بیش دوست داریم با نسل جدید ارتباط برقرار کنیم، خصوصا از اتفاقات سال گذشته اهمیت نسل جدید برای همه ثابت شد. دیدم درصد بالایی از نسل جدید ارتباط خوبی با فیلم گرفتند، مشخصا با چند نفر صحبت کردم، ذهن این دهه باگیم و متاورس آشناست، با مرز بین فضای مجازی و دنیای واقعی آشناست، این نکات ذهن این جوانها را پیچیده کرده، در اطراف خودم میبینم بچههای کوچکی که از سن کم یوتیوب میبینند ساعتها با آیپد بازی میکنند از آن طرف رویشان را بر میگردانند و زندگی معمول و واقعی خود را دارند، اما در دهههای قبل اینگونه نبود. ما در جوانی و نوجوانی با این فضا آشنا شدیم، در آن سن و آن زاویه دید هضمش کردیم، به عبارتی آنچه ما در جوانی دیدیم، نسل بعدی در خردسالی درک کرده و این دوگانه را خیلی خوب میداند، چنین چیزی نشاندهنده این است که مخاطب نه باهوشتر که متفاوت و جالبی به نسبت نسل قبل هستند. درباره شباهت به سریال اسکویید گیم این نکته را بگویم که ما در صداگذاری و پس تولید فیلم بودیم که خبر و تیزر سریال اسکویید گیم منتشر شد، واقعیتش را بخواهید نگران شدم که شبیه «شهرک» نباشد حتی از سر نگرانی سریال را ندیدم اما بعد که خط داستانی را خواندم و با چند دوست مشورت کردم دیدم فقط شباهت در فضای کلی و پاد آرمانشهری است.
چرا کارگردان را در فیلم معرفی نمیکنید. یادم هست وقتی فیلم درباره الی ساخته شده بود همه کنجکاو بودند بدانند الی مخفف شده چه اسمی است که اگر اشتباه نکنم کارگردان به مخاطب واگذار کرد. خوب است اینجا بفرمایید کارگردان مدنظر شما چه کسی بود؟
نمیتوانم و دوست ندارم نظر شخصی را در فیلم القا کنم، چون که احساس میکنم با ابراز نظر شخصی فیلم، دایره دید خودم محدود میشود، درحالی که هر اثری موجود زنده است و خودش باید کار خودش را پیش ببرد، اما تاکید داشتم کارگردان دیده نشود اما آثارش دیده شود و ما از تصمیمات و تغییراتی که رخ میدهد میفهمیم کسی هست و این برای ما حس غریب و آشنایی دارد اما خط قرمز برای من این بود که کارگردان نباید دیده شود.
این سوال را شاید باید اول میپرسیدم، مشخصا بفرمایید این ایده چگونه و چطور برای شما شکل گرفت؟ ممکن است نگاهی به فیلمهای نمایش ترومن و فیلمهای مشابه داشته باشید؟ یا سینمای برگمن و...
به نظرم نمیتوان مشخص صحبت کرد که من به سراغ ایده رفتم یا ایده به سراغم آمد. قدرت اختیار با صاحب اثر نیست، ایده وقتی به ذهنم آمد به نظرم برای ذهن من بسیار بزرگ بود.
چرا؟
چون احساس میکردم، نتوانم بر ابعاد و لایههای مختلفش مسلط شوم، ولی تحتتاثیر این آثاری که نام بردید، نبودم اما نمیتوانم یک نکته را نگویم اینکه تایم زیادی از زندگیام را به فیلم دیدن و کتاب خواندن میگذرانم و همه این موارد به تجارت ذهنی تبدیل میشود و حین نگارش فیلمنامه یا ساخت فیلم از ناخودآگاه من نکاتی بیرون میآید از این حیث نمیتوانم بگویم سهم فیلمها یا کتابهایی که خواندم و تاثیرپذیری آنها در فیلم شهرک صفر است. حتما کتابهایی که خواندم، فیلمهایی که دیدم، ارتباطم با آدمها و تجربههایم در ساخت فیلم در توسعه این ایده بسیار موثر بود.
از همان ابتدای نگارش، این بازیگران در ذهن شما بودند؟
دوسالی از آن زمان گذشته است اما آنچه در خاطرم است اینکه همه بازیگران انتخاب اولم بودند ولی در میان عوامل اولین کسی که به او فکر کردم کاظم سیاحی بود، درست است که به لحاظ حضور در فیلم پررنگ نیست اما در عمق باورپذیری شهرک، قواعد و سختگیریها، نقش کاظم سیاحی در فیلم بسیار تاثیرگذار بود، به همین دلیل از همان ابتدا میدانستم که کاظم سیاحی را میخواهم، اما سختی کار و فشار روحی بیش از همه بر دوش ساعد بود چون نقش پیچیدهای را بازی میکرد و در وهله بعد مهتاب.
شرایط سینمای این روزها را برای ادامه فعالیت چگونه میبینید؟ عدهای از همکاران شما معتقدند تنوع ژانر در سینما نداریم از طرف دیگر سینمای اجتماعی هم دستخوش تغییراتی شده، تحلیل شما چیست؟ خاصه اینکه سینما در بخش سختافزار هم با مشقتهای زیادی برای تولید فیلم همراه است.
به نظرم در حال حاضر سینمای ایران به دو نوع کمدی و جدی تقسیم شده، سینمای جدی هم که عمدتا تکیه بر مسائل و موضوعات اجتماعی بوده که از قضا موفق بودند از آقای فرهادی تا دوستان دیگر که در داخل و بینالملل هم موفقیتهایی را به دست آوردند. به نظرم دوستانی که سینمای اجتماعی کار میکنند روزهای سختی را میگذرانند، چراکه از سویی اجتماع و جامعه به سویی میرود که خواه ناخواه فیلمساز از آن عقب است، میدانیم که فیلمساز باید همیشه پیشتاز باشد اما در حال حاضر پیشتازی را فیلمسازان از دست میدهند، از سوی دیگر حتی اگر بخواهند تلاش کنند نمیدانم نهادهای نظارتی و وزارت ارشاد همسو هستند با تصویر واقعی و خالصی که آنها از جامعه میخواهند نشان دهند یا خیر؟ چه برای خودشان و چه برای اکران و مخاطب. اما معتقدم وجه جدی سینما هیچوقت از دور خارج نخواهد شد و جریانساز است حتی محدودیتها که هیچ، سریالها و پلتفرمها هم جای سینمای جدی را نمیتوانند بگیرند. به نظرم فیلمسازها، انرژی صد برابر قبل باید بگذارند و امیدوارم ناامید نشوند و دست از کار نکشند و هر طور که شده فیلمهایی که باید ساخته شود بسازند. به هر سختی این دوران هم سپری میشود ولی مهم است که در این دوره هم فیلمهای جریانساز در سینمای ایران ساخته شود.
و صحبت پایانی؟
برای من «شهرک» شروع یک فضا و جریان جدید بود. امیدوارم فیلمسازان دیگر هم با جسارت تمام به سمت ایدههایی که در سر دارند و فکر میکنند باید ساخته شود بروند، ما یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم در این یکبار کمی باید مجنونوار زندگی و کار کرد.
دیدگاه تان را بنویسید