چکیده| گفت‌وگوی تصویری کیوان کثیریان با محمدرضا اصلانی و نوید پورمحمدرضا:

اگر تقاضا از آدم‌ها کار نکردن به معنی مبارزه باشد و آن آدم منزوی و کوچک شود برای ما یک وجدان معذب به همراه می‌آورد

کد خبر: 658248
|
۱۴۰۳/۰۲/۰۵ ۱۷:۰۰:۲۳
| |

کیوان کثیریان، روزنامه‌نگار در جدیدترین برنامه «خط فرضی» به گفت‌وگو و تبادل‌نظر با محمدرضا اصلانی فیلمساز و نوید پورمحمدرضا پژوهشگر نشسته است. در بخشی که در ادامه آن را می‌خوانید و می‌بینید؛ مجری و مهمانان به شرایط سینما بعد از وقایع 1401 و شرایط اخلاقی و حرفه‌ای آن پرداخته‌اند. 

به گزارش اعتمادآنلاین، در ادامه این توضیحات را بخوانید:

 

اگر ساکن چنین لحظه‌ای در تاریخ هستی باید بهایش را هم بپردازی؛ بهایش طبعاً زنده‌بادها و مرده‌بادهای لحظه‌ای، کنار گذاشتن آدم‌ها، بازجویی کردن از آنها، تحسین آنها یا بالا بردن‌شان است

 

*به هر حال خیلی از کارگردان‌ها و به‌ خصوص بازیگران زن ممکن است شرایطی که در آن هستند را قبول نداشته باشند ولی اجبار هم این وسط مهم است. هم از این راه زندگی می‌کنند و هم کار حرفه‌ایشان است. مگر اینکه در خانه بنشینند و دیگر کار نکنند. دوراهی‌هایی جلوی روی آدم‌ها وجود دارد که گاهی انسان‌ها را سردرگم هم می‌کند. یعنی باید یا صفر باشی یا صد. اگر بخواهی فعالیت کنی انگ وسط‌باز به تو می‌خورد. می‌خواهم بگویم این خط‌کشی با توجه به ملزوماتی که زندگی هر کسی دارد، چطور توجیه می‌شود؟

پورمحمدرضا: همیشه این‌طور فکر می‌کنم و می‌خواهم این‌طور توضیح بدهم. من فکر می‌کنم این بهایی است که به شکل اجتناب‌ناپذیری همه‌مان باید بپردازیم؛ حالا که در این لحظه و این مقطع از تاریخ این کشور زندگی می‌کنیم چون این لحظه خیلی مهم است. شاید صد سال بعد کسانی که بعد از ما می‌آیند، نوستالژی دوران ما را پیدا کنند از حیث هیجانی که ما تجربه می‌کردیم. شما از تعبیر دوراهه‌‌‌ها استفاده کردید. می‌گویند در دوره‌ای زندگی می‌کردند که انگار دوره روزمره‌ای نبوده، حیات به جای اینکه روزمره باشد حیات قهرمانانه بوده. هر کنشی می‌توانسته یک معنای مازادی داشته باشد. من می‌گویم اگر باور داشته باشیم که در چنین لحظه مهمی زندگی می‌کنیم، ما که نمی‌توانیم صد سال بعد را ببینیم اما وقتی با ۱۰۰ سال و ۲۰۰ سال قبل مقایسه‌اش می‌کنیم، متوجه می‌شویم اگر نه مهم‌ترین اما لحظه مهم و تعیین‌کننده‌ای است. از لحظه‌های خنثی نیست که زندگی روزمره روتین و کارکردی جلو برود و هر کسی هم کار خودش را بکند. اگر ساکن چنین لحظه‌ای در تاریخ هستی باید بهایش را هم بپردازی. بهایش طبعاً زنده‌بادها و مرده‌بادهای لحظه‌ای، کنار گذاشتن آدم‌ها، بازجویی کردن از آنها، تحسین آنها یا بالا بردن‌شان است و اینها در لحظه ممکن است جایشان با هم عوض شود. همه اینها چیزهایی بود که بعد از شهریور ۱۴۰۱ همه‌مان بیش‌و‌کم به شکلی تجربه‌اش می‌کردیم.

من بر حسب معلمی خودم این را تجربه می‌کردم؛ به عنوان یک معلم باید چه‌کار کنی؟ باید کلاً کنار بکشی یا باید ادامه بدهی یا ادامه دادن هم که فقط صفر و یک نیست. مساله چطور ادامه دادن و با چه کیفیتی ادامه دادن است. و این از آن لحظه‌هایی است که همیشه فکر می‌کنم باید با دیگران هم مشورت کنی. باید ببینی نظر دیگران چیست. این پیوند برقرار می‌کند با ایده اشغال فضایی که طرح کردید. تصور من این بود که در نهایت ای کاش معلم‌ها کنار نکشند. ای کاش معلمی ادامه پیدا کند منتها در شکل و شمایل دیگری. در گفت‌وگو با بچه‌هایی که قرار است با آنها کار کنیم، اصلاً فکر کردن به اینکه آینده کلاس را باید چطور تعریف کنیم. لحظه‌ای که باید جزوه‌ای که تا الان داشتی را کنار بگذاری و به یک کلاس بی‌جزوه فکر کنی، به این فکر کنی که حالا چه می‌شود کرد. ولی اگر بخواهی کلاس را رها بکنی من فکر می‌کنم بله می‌تواند برای خودت غمگین باشد یا برای کسانی که یک دوره‌ای با تو کار کرده‌اند، ولی آن دوره تو را خیلی زود فراموش خواهد کرد و نهادی که تو در آن کار می‌کنی فکر می‌کنم بیش‌وکم از این موضوع استقبال هم بکند چون در حقیقت می‌تواند خیلی راحت‌تر با هزینه کمتر و مطمئن‌تر به آدمی برسد که آدم نیست. یک انسان غنی نیست، ابزار است.

تجربه در عمل گسترش می‌یابد؛ تجربه متوقف دیگر تجربه نیست و از میان می‌رود و لطمه بزرگی است

*اتفاقی است که می‌افتد، جایگزین‌های آدم‌ها را با خودشان که قیاس می‌کنید در همه حوزه‌ها...

پورمحمدرضا: کمی تند گفتم آدم نیست. منظورم این است که درون ندارد، یک زندگی درونی ندارد چون بلندگوی تو است.

*صلاحیت معلمی را همه که ندارند اما جایگزین می‌شوند و سر کلاس می‌آیند و همان کار را انجام می‌دهند، ولی بدون هیچ عمق و کیفیتی.

پورمحمدرضا: گالری‌دارها، فیلمسازان، نقاشان در آن ماه‌ها این مساله‌ را داشتند. نکته‌ای که آقای اصلانی می‌گوید خیلی نکته مهمی است، درست است که ما می‌گوییم هنر ولی در عین حال امکان معیشت و تداوم زندگی این آدم‌ها هم هست. یعنی چطور این آدم می‌تواند زنده بماند و کار کند؟ بهایش را می‌پردازیم.

*شاید فقط هم معیشت نباشد معیشت بخش مهمی است. یک بخش این است که شاید اگر کار نکند از بین می‌رود.

پورمحمدرضا: افسرده می‌شود.

اصلانی: تجربه‌اش را از دست می‌دهد.

*در واقع زنده بودنش به این است که این کار را انجام دهد حالا با هر کیفیتی.

اصلانی: تجربه در عمل گسترش می‌یابد. تجربه متوقف دیگر تجربه نیست و از میان می‌رود و لطمه بزرگی است.

اگر تقاضای ما از آدم‌ها بی‌عملی و کار نکردن تحت هر شرایطی باشد و این را بر مقاومت و مبارزه تفسیر کنیم، ولی آن آدم در انزوای خودش کوچک‌تر، تنهاتر و ناچیزتر شود برای ما یک وجدان معذب به همراه خواهد آورد

*باید بدون صفر و صد کردنش با وجوه مختلفش ارزیابی کرد.

پورمحمدرضا: ضمن اینکه یک نکته هم این است که من می‌فهمم بخشی از بهایی که پرداخت می‌کنیم قضاوت‌های قطعی است و ممکن است کلاً این تعبیر که وجود دارد تو را کنسل کنند. ولی شاید در یک نگاه گشوده‌تر هم بتوانیم به اصلاح تدریجی آدم‌ها... کسی که کار می‌کند یعنی تصمیم گرفته در چنین دورانی کار کند و چیزی را بسازد، بنویسد و برپا کند، باید به این هم فکر کنیم که این آدم هم در مسیر این تجربه و برپا کردن و ساختن، یک چیز بطئی است و او هم دائماً خودش را اصلاح می‌کند. ممکن است یک لحظه ساختن را کنار بگذارد و متوجه شود دیگر ممکن نیست. ممکن است شاخ و برگ‌های تازه یا جهت‌گیری‌های تازه‌ای به خودش بگیرد. می‌خواهم بگویم بنابراین کسی هم که کار می‌کند خود این را باید در مسیر ببینی. در نهایت در این بده‌بستان، کار کردن با سیستم یا کار کردن درون این بستر، تو چه تغییر و تحولاتی را از سر می‌گذرانی. برگردم به نکته‌ای که کمی قبل‌تر اشاره کردید. در نهایت فکر می‌کنم اگر تقاضای ما از آدم‌ها بی‌عملی و کار نکردن تحت هر شرایطی باشد، و این را بر مقاومت و مبارزه تفسیر کنیم، ولی اگر آن آدم که ما چنین تصویر ایده‌آلی را از او می‌خواهیم در انزوای خودش کوچک و کوچک‌تر، تنها و تنهاتر، ناچیز و ناچیزتر شود، فکر می‌کنم اگر خودمان از یک آینده خیالی به گذشته نگاه کنیم، برای ما یک وجدان معذب را به همراه خواهد آورد. نمی‌توانیم ساده از کنار این عبور کنیم که خواست ما به نابودی یک انسان، کسی که می‌خواست کار کند منتهی شده.

 

دیدگاه تان را بنویسید