نگاهی به دعوای زلاتان و لبرون جیمز؛ کدامیک درست میگوید؟
یک سوال مهم: آیا اظهارنظر ورزشکاران سرشناس که مخاطبین زیادی دارند در رابطه با مسائل غیرورزشی از جمله سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعی کار درستی است یا خیر؟ این سوالی است با قدمت بسیار طولانی.
اعتمادآنلاین| یک سوال مهم: آیا اظهارنظر ورزشکاران سرشناس که مخاطبین زیادی دارند در رابطه با مسائل غیرورزشی از جمله سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعی کار درستی است یا خیر؟ این سوالی است با قدمت بسیار طولانی. در چند روز اخیر با جنگ لفظی زلاتان ایبراهیموویچ و لبرون جیمز فوق ستارگان فوتبال و بسکتبال این سوال دوباره پیش کشیده شده است. زلاتان میگوید ورزشکار نباید در حوزه غیرتخصصی خود اظهارنظر کند و جیمز میگوید من باید صدای آنهایی باشم که سرکوب شدهاند. در کشور خودمان هم این بحث داغ داغ است. مخصوصا بعد از اتفاقاتی که وریا غفوری در متن آنها به چشم میخورد. خیلی از هواداران استقلال که کاپیتان تیمشان را بابت مواضعش تمجید میکردند از او خواستند روی فوتبال تمرکز کند. غفوری یکی از فوتبالیستهایی است که کنشهای اجتماعی سیاسی زیادی دارد. برای بحث در این رابطه با دکتر«داروین صبوری» جامعهشناس فعال در حوزه ورزش به گفتوگو نشستیم.
ایبراهیموویچ میگوید من یک ورزشکارم و نباید در حوزه غیرتخصصی خودم اظهارنظر کنم. آیا این گزاره درستی است؟
بله کاملا درست است. یکی از خصوصیات جهان مدرن تخصصی شدن میدانهای اجتماعی است. یعنی اتفاقی که در علوم طبیعی افتاد در قرن نوزدهم، با شروع پوزیتیویسم یا تجربهگرایی، این بود که تجربه در 200 سال اخیر به سمتی رفته که میدانها را ریزتر وکوچکتر کند. آنها متوجه شدند که جهان به شدت متکثر است. پدیدارها هم بهشدت متکثر هستند و این تکثر نیاز به تکثر درتخصص دارد. تکثر در تخصص یعنی ما اگر بتوانیم در موضوعات متفاوت اجتماعی به شکل ژرفانگر وارد شویم که بعدها در علوم اجتماعی نظیر مردمشناسی هم آمد و گفتند تحقیقات باید ژرفا نگر باشد نه پهنانگر، میتوانیم به کنه آن پدیده بیشتر نزدیک شویم. یعنی میدانهای متفاوت اجتماعی از هم جدا شدند چون هر کدام از آنها یک سری خصوصیات خاص خودشان را داشتند. شما باید حتما در یک میدان اجتماعی و به شکل تخصصی حضور داشته باشید تا بتوانید راجع به آن نظر دهید.
سیاست یک میدان تخصصی است. با خصوصیات میدانی و شناختی خودش. آموزش همینطور، خانواده همینطور، اقتصاد هم به همین شکل. من فکر میکنم منظور هم همین است. یعنی کسی که دارد فوتبال بازی میکند لزوما فوتبالیست است. شاید بتواند به عنوان یک فرد در جامعه نظر خودش را بدهد اما مسلما با این پیشفرض شروع خواهد کرد که نظر من یک نظر تخصصی نیست.
در سمت مقابل لبرون جیمز میگوید من به عنوان یک سیاهپوست که مشکلات مشخصی را از کودکی تا به امروز تجربه کردم باید در مورد مشکلات حرف بزنم. او تاکید دارد که چون صدای من رساتر است باید حرف مردم را بزنم.
اینجا یک سوء تفاهم اتفاق افتاده است. این سوء تفاهم مبنی بر این است که وقتی ما از مسوولیت اجتماعی حرف میزنیم مسالهمان مساله اجتماعی است. این تفاوت دارد با سیاست. ممکن است شما به فقر، نژادپرستی و به زلزلهای که مردمان شما درگیر آن شدند، واکنش نشان بدهید. اینها مسوولیتهای اجتماعی رفرنس گروپها هستند. از بازیگران، هنرمندان عرصه موسیقی و ورزشکاران که به عنوان مهمترین دستههای گروههای مرجع شناخته میشوند، انتظار میرود پاسخی به این جهان اجتماعی بدهند. این صدای رساتر اینجاست که به کار میآید. نه در تهییجها، اعلام نظرها یا طرفداری از جناحهای خاص سیاسی. یا حتی ورود مستقیم به سیاست. متاسفانه در این سالهای اخیر دیدیم که وقتی ورزشکاران ما به شکل مستقیم وارد نهاد سیاست شدند، وارد شورای شهر شدند یا نمایندگی مجلس را به عهده گرفتند یا کارهایی از این قبیل، نه تنها بر شأن اجتماعی آنها افزوده نشد بلکه همان اندک آبرویی یا گاهی بسیار آبرویی که در میدان ورزش به دست آورده بودند را قطره قطره یا حتی گاهی جرعه جرعه از دست دادند. ما این چهرهها را میشناسیم. پرافتخارترین چهره المپیکی ما به لحاظ کسب مدال الان به لحاظ شأن اجتماعی و نگاه مخاطب و افکار عمومی متاسفانه جایگاهش را از دست داده است.
به هر حال وقتی یک ورزشکار معروف اظهارنظری در صفحه شخصی خودش میکند به سیاست یا اجتماع یا حوزههای غیرتخصصی خودش ربط پیدا میکند.
چه اظهارنظری؟
مثلا اینکه بگوید به نظرم فلان کاندیدا بهتر است یا چرا گوشت گران شده.
اینها تفاوت دارد. چرا گوشت گران است،گزارهای است که در جامعه ما بدل به یک گزاره سیاسی میشود. وقتی امر اجتماعی از بین برود یا کمرنگ شود اتفاقی رقم میخورد که در حوزه آسیبشناسی اجتماعی دهههای اخیر ایران میتوانیم به عنوان یک اتفاق بزرگ نام ببریم. آن هم بدل شدن امر اجتماعی به سیاسی است. در بسیاری از اظهارنظرهای شخصی خودتان شما یک اظهارنظر اجتماعی میکنید اما این پیوند میخورد با اقتصاد و بعد این پیوند میخورد با سیاست بعد سیاست پیوند میخورد با دین وکار را مشکل میکند. باید تفاوت گذاشت. البته این تفاوتگذاری خیلی سخت است چون ما امر اجتماعی را از دست دادیم. امر شده امر سیاسی. ما در باب بادمجان و سیبزمینی هم حرف بزنیم انگار داریم حرف سیاسی میزنیم. من تا اینجا را میپذیرم که یک ورزشکار نسبت به مسائل اجتماعی و همگانی واکنش نشان بدهد اما برای آنها یک خطر مهم وجود دارد. چون آنها متخصص نیستند. حتی کسانی که از ورزشکاران در عرصه تاریخ معاصر ما متخصصتر بودند، مثل شاعران و نویسندگان، وقتی وارد حوزههای سیاسی شدند و خواستند اکت سیاسی داشته باشند، بسیاری از اوقات اشتباه کردند. بحث سر این است اشتباه فردی که برد همگانی دارد به شدت میتواند بزرگ باشد. یعنی شما میلیونها طرفدار دارید و گاهی با یک حرف یا توییت شما ممکن است طرفداران بابت عشقی که به شما دارند، پاسخ مثبت بدهند و بعد آیا شما میدانید که در آینده چه اتفاقی میافتد یا مطمئن هستید که اشتباه نکردید؟ از همین رو من میگویم سکوت ورزشکار در عرصه سیاست شاید یک مشکل داشته باشد که چرا حرف نمیزند؟ اما سخن گفتنش ممکن است هزاران مشکل را برای آن فرد و برای جمعی که در میان آنها زندگی میکند به وجود بیاورد.
بحث اظهارنظر در زمینههای مختلف درکشورمان هم داغ است. مثلا در مورد وریا غفوری این بحث بالا گرفت. یک سال قبل وقتی او در رابطه با مسائل مختلف اظهارنظر میکرد همه برایش هورا میکشیدند اما وقتی اتفاقات ماه گذشته رخ داد و تیم استقلال وارد حاشیه شد خیلی از همان طرفداران، غفوری را بابت عدم تمرکزش بر فوتبال مورد نکوهش قرار دادند. این رفتار را چطور ارزیابی میکنید؟
معمولا مخاطبینی که صفت عام به آنها میدهیم به معنای گسترده و عمومی افرادی هستند که متدولوژی ندارند. منظور اینکه آنها یک جهانبینی ثابت ندارند.آنها طرفدار و هوادار هستند. اینها مسائل را براساس سود و زیان میسنجد. اولین چیزی که برای هوادار مهم است، پیروزی و کسب نتیجه است. ممکن است در برخی بزنگاههای تاریخی کف بزند اما ما این را بارها دیدیم که حتی در عرصه سیاست میان کف زدن و هو کردن، میان درود بر فلانی و مرگ بر فلانی حتی فاصله چندانی نیست. در سال 1332 در یک روز این اتفاق افتاد و مردمی که صبح درود بر مصدق میگفتند شب شعار مرگ بر او سر دادند. به عبارتی این برمیگردد به یک حوزه جامعهشناسی و روانکاوی مخاطبین که میتوان در موردش حرف زد. اما چون آقای وریا غفوری را مثال زدید باید بگویم که یک ورزشکار حق دارد نسبت به مسائل و آسیبهایی که در میدان تخصصی خودش رخ میدهد، اظهارنظر کند و اتفاقا به عنوان یک متخصص هم میتواند این کار را انجام دهد. مثلا در حادثه دختر آبی وقتی آقای غفوری آمد و اکت اجتماعی داشت کاملا برحق بود. چون آن دختر یکی از هواداران آنها بود و جان خودش را برای هواداری به هر دلیلی از دست داد. پس اینجا ما میتوانیم به ورزشکار بگوییم که تو داری به مسوولیت اجتماعی خودت به درستی عمل میکنی. اما زمانی که شما پیراهنتان را میزنید بالا و روی آن یک نوشته سیاسی دارید احتمالا مخاطب فکر میکند که شما به دنبال دریافت مواهب سیاسی و اقتصادی خاصی هستید. اگر باز هم رجوع کنیم به حافظه تاریخی خودمان میبینیم بازیکنانی که رفتند در آغوش سیاست و سیاستمداران همگی محو شدند. یعنی نه به آن مواهبی که انتظار داشتند رسیدند نه به جایگاه مردمی. حتی خیلی از مربیان ما که توسط مقام اول دولت انتخاب شدند، یعنی توسط رییسجمهور، برای سرمربیگری تیمهای مختلف یا حتی تیم ملی امروز دیگر خبری از آنان نیست. پس باید یک خط فاصله بگذاریم میان آنچه ما به آن میگوییم مسوولیت اجتماعی و سیاست.
در امریکا خیلی از ورزشکاران از جو بایدن حمایت کردند. در ایران هم در سال 96 خیلی از ورزشکاران حامی آقای روحانی شدند. با این حال وقتی در مورد ورزشکاران امریکایی که وارد کارزار انتخابات شدند حرف میزنیم به نوعی کارشان را محترم میشماریم در حالی که اینجا ورزشکاران مورد نکوهش قرار میگیرند. دلیل این نگرش متفاوت چیست؟
به خاطر اینکه ما دو نوع از تکامل سیاسی متفاوت را گذراندیم. آنچه ما بعد از بیانیه استقلال امریکا شاهد بودیم با کار بزرگ شخصی مثل جفرسون، شکلگیری ابتدایی احزاب سیاسی به شکل کاملا حرفهای بوده. وقتی در مورد امریکا حرف میزنیم شما میتوانید احزاب سیاسی را در آنجا دنبال کنید. یعنی آدمها نقشهای متفاوت اجتماعی میپذیرند. ورزشکار هم یکی از انواع نقشهای اجتماعی است. آنها در قالب احزاب سیاسی شروع میکنند به واکنش نشان دادن. از طرفی در انتخابات اخیر امریکا آنها احساس میکردند در یک بزنگاه تاریخی قرار دارندکه دموکراسی آنها توسط ترامپ به خطر افتاده، البته این نظر آنهاست و من کاملا مخالفم. بنابراین تصور کردند کارشان دیگر یک اکت سیاسی نیست و یک اکت اجتماعی به حساب میآید. و اتفاقا در سال 96 هم در ایران چنین اتفاقی رخ داد. آنچه در گفتمانهای سیاسی رایج شد در مورد انتخاب مابین بد و بدتر، یا شعار بازگشت به گذشته که آقای روحانی میگفت احتمالا خیلی از ورزشکاران، هنرمندان، بازیگران و شاعران ما مثل هوشنگ ابتهاج که از آلمان پروازگرفت و آمد ایران که رای بدهد، احساس کردند که در یک بزنگاه تاریخی برای پیشرفت و به عقب برنگشتن میتوانند این کار را انجام دهند. پس ما میتوانیم تصور کنیم که در هر مملکتی گاهی اتمسفری در تاریخ اجتماعی به وجود میآید که همگان را اسیر میکند و از همگان بازیگران آن عرصه را میسازد.
از زمان قدیم ورزشکارانی که اصطلاحا چپ میزدند مثل سوکراتیس یا مارادونا با اقبال خیلی زیاد مردم مواجه میشدند. دلیل این اقبال چه بود؟
بحث چپ بودن یک سری شرایط تاریخی داشت که مارادونا در آن شرایط تاریخی بود. در دهه 60 و 70 میلادی فلسفه غالب بر اروپا فلسفه چپ بود.کسانی مثل سارتر، سیمون دوبوار یا آلبرکامو یا برخی فیلسوفان در امریکا این فلسفه را دنبال میکردند. یک بحث این است که گاهی اندیشههای فلسفی دقیقا مثل لباس مد میشوند و مساله دوم اینکه این اندیشه یک نسبت معنادار هم با جغرافیایی برقرار میکند که مردم فکر میکنند اقتصاد و سیاست در خطر است چون چپ میتواند یک شعار از آرمانشهر ارایه دهد. همانطورکه مارکس در مانیفست کمونیست یا در کتاب سرمایه یک یوتوپیا را وعده میدهد. این وعده بهشت دادن فکر میکنم خیلی به کار میآید و انسانها میروند دنبالش. در مورد مارادونا یا کسان دیگر اگر به جغرافیای آنها نگاه کنیم که در امریکای جنوبی بوده، میبینیم که مساله عدالت و فقر به شدت مهم بوده و هنوز هم خاستگاه اولیه را دارد. پس وقتی یک ایده تولید میشود، میرود میگردد برای اینکه ببیند درکدام بستر اجتماعی تاریخی میتواند جواب دهد. ایده توسط فیلسوفان تولید میشود و بعد بستر خودش را پیدا میکند و بعد یک جنبش اجتماعی به وجود میآید که ممکن است سالها ادامه پیدا کند.
در نهایت میان بحث زلاتان و لبرون جیمز شما حق را به کدام یک از این دو میدهید؟
من میگویم اگر پیکار بر سر مساله اجتماعی یا مسوولیت اجتماعی باشد من حق را به اکتیو بودن میدهم. اما اگر مساله بر سر عکسالعملهای سیاسی یا جانبداری از گروههای سیاسی باشد من پیشنهاد میکنم که ورزشکاران تنها و تنها درحوزه تخصصی خودشان حرکت و مثل یک شهروند عادی رفتار کنند.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید