کد خبر: 499177
|
۱۴۰۰/۰۴/۰۵ ۱۰:۳۲:۱۷
| |

چک آخر ساوتگیت به چک در ومبلی...

این قلب معمولی نمی‌زند!

طلسم کهنه دیر یا زود می‌شکند و مردی که با رنسانس در اردوگاه سه شیرها برای رسیدن به قله‌های خوشبختی خیز برداشته و عبوس‌تر از غروب جمعه‌ها به روزهای پیش رو می‌نگرد، اگر در ریزش خاکسترهای سرنوشت خودش را گم نکند، می‌تواند خواب‌های دیرینه هولیگان‌ها را تعبیر کرده و از سوی بچه‌هایش به آسمان هفتم پرتاب شود. او گرت ساوتگیت است؛ پسر خانواد‌ه‌ای متمول که دیگر دهانش بوی شیر نمی‌دهد و آنقدر پا گرفته که در دیگ جوشان خیال ببافد و چشم بسته در آب‌های مانژ غلت بزند.

این قلب معمولی نمی‌زند!
کد خبر: 499177
|
۱۴۰۰/۰۴/۰۵ ۱۰:۳۲:۱۷

اعتمادآنلاین| فرزند کوچه‌های افسون‌شده واتفورد که دیگر هراسی از ابرهای ناشناسِ مستاصل ندارد. مردی که امروز در جامه سرمربی قصد دارد تمام خاطرات تلخی که جزیره با روی هاچسون مغبون تجربه کرده را از ضمیر دوآتشه‌ها پاک کند.

به گزارش اعتماد، حتی اگر داروی او کمی تلخ باشد اما به تب کهنه انگلیسی‌ها پایان خواهد داد تا آنها که از دیروزها منزجر و متنفرند شیدای امروزها و فرداها شوند و به عشق یک جنتلمن روی سکوها دم بگیرند و هلهله کنند. 25 سال از روزی که ساوگیت در یورو 1996 و در ضیافت جبار پنالتی‌ها آن پنالتی نفرین‌شده را در برابر ژرمن‌ها خراب کرد و دنیا روی سرش به ویرانه‌ای بدل شد تا با مویه به نزد یاران سرخورده‌اش بازگردد و به کفر ابلیس سکوهای معترض بدل شود، می‌گذرد. او حالا در قامت رهبری میانسال و غریبه با هیجان‌های زودگذر آدرس جامی که در غبار لبخند می‌زند را پیدا کرده و می‌خواهد به هر جان کندنی که شده در غوغای ومبلی ماه روشن را به یاد آسمان فراموشکار و نسیان‌زده لندن بیاورد تا دوباره انارها در گونه‌هایش گُل کنند. وقتی گرت در شب پرستاره ومبلی آخرین چک را به چک زد و در غلغله آدم و هورا بریتانیا را با شالی سفید نوازش داد بیش از هر وقت دیگری معلوم شد که قصه سه شیرها دوباره شکل گرفته و مردی که از مکتب استون ویلا خود را به نیمکت تیم ملی رسانده می‌تواند حریفان را به رگبار ببندد و تابستان خود را با بهاری آکنده از رستگاری تاخت بزند و جام را در ورزشگاه چشم‌نواز آن سوی لندن نگه دارد.

اینک در بزنگاهی تاریخی گرت ساوتگیت آماده است تا بی‌هیچ توقفی تا قاف قله‌ها بدود و با سربازانی که می‌توانند در نود دقیقه‌های پررمز و راز صدای قهقهه یک گُردان پیروز را به گوش‌ها برسانند سبزترین قاره را در طرفه‌العینی فتح کند و به یک عمر دلتنگی سوته‌دلان خاموش پایان دهد و در چنبره شاد جشنی به یادماندنی بگیرد. آن وقت سوزنبانی با 57 بازی ملی می‌تواند امیدوار باشد که در اوج خوشباشی پاشنه کفش‌هایش را ور بکشد و تا اعماق تاریخ گام بردارد و در حافظه تاریخی نسل‌های آینده جایی برای خود دست و پا کند.

برای ساوتگیت که دوست ندارد اینجا در این سیاره مغشوش پایان آرزوهایش را نقطه بگذارد و دنیا را به جایی ناامن برای خود و ستاره‌هایی چون رحیم استرلینگ و هری کین بدل کند زندگی به طرز غریبی ادامه دارد و او بی‌اعتنا به تفریق‌ها و تکثیرها تنها به این‌ می‌اندیشد که اتوبوس سه شیرها را در وقت مقرر به اتوپیای گمشده‌اش برساند و دیگر سر از دره‌های عمیق درنیاورد. آیا این آرزوی بزرگ در روزهایی که باد با گرت ساوتگیت کمی مهربان‌تر شده و باران تند جزیره بر انزوای رهبری که تا ماه فقط چند گام فاصله دارد می‌بارد، محقق خواهد شد؟ آیا مرد 51 ساله پلک‌های تقدیر را ورق خواهد زد و آشناترین پالس‌ها را برای‌گری لینه کر، ایان راش و تمام منتقدان برجسته‌اش خواهد فرستاد؟ آیا انگلیس رها شده از افسردگی بر مدار قطب نمای شوق خواهد چرخید؟ آیا گرت قادر است تمام جهان را، تمام قاره را و تمام جزیره را در پلک به هم زدنی قورت دهد؟ هیچ‌کس تا روز مبادا نمی‌داند...

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها