محمد فنایی، داور پیشکسوت فوتبال ایران:
امکانات آمریکا را که میدیدم، میگفتم خدایا ما چرا اینقدر با دنیا فاصله داریم؟/ انگار ایران فقط برای یک عده خاص و آقازادهها درست شده/ خودم را مخفی کردم تا با مدونا روبوسی نکنم
محمد فنایی تنها ایرانی حاضر در فینتال جام جهانی بوده است، داوری که قهرمانی برزیل در جام جهانی 94 را به چشم خود دید و ناگفتههای زیادی هم از آن جام جهانی دارد.
در دفتر تاریخ جام جهانی و در هایلایتهای اصلی آن نام یک ایرانی میدرخشد: محمد فنایی که در فینال جام جهانی 1994 امریکا به عنوان کمک داور حضور داشت. تا به امروز هیچ ایرانی دیگری فینال جام جهانی را تجربه نکرده است. این افتخار در زمان خودش در کشور به دلیل دیدگاههای سیاسی و تنگاندیشیها آنچنان که باید و شاید مورد تقدیر قرار نگرفت، اما هر چه از آن گذشت همانند یک شیء تاریخی ارزش بیشتری به خود گرفت.
به گزارش اعتماد، در آستانه جام جهانی با محمد فنایی گفتوگوی مفصلی ترتیب دادیم و ایشان برای نخستینبار ناگفتههایی از نحوه حضور در ایالات متحده و قضاوتش در جام جهانی تعریف کرد. در بخش اول که روز گذشته منتشر شد، خواندید که ایشان با چه مشقتی خودش را به امریکا رساند. حال امروز خواننده خاطرات جالب ایشان در سفر به ایالات متحده و ملاقات با مدونا و راکی باشید.
برگردیم به پرواز شما به امریکا برای قضاوت در جام جهانی. گفتید که از ناامیدی محض به یکباره همه چیز درست شد.
بله، در نهایت من در سه، چهار پنج ایالت امریکا قضاوت کردم و خب یکی، دو تا ایالت هم ما داوران را برای گردشهای توری دستهجمعی بردند زمانی که هنوز بازیها شروع نشده بود. ببینید! اینها موارد بود؛ منی که به من ویزا نمیدادند و همه چیز داشت نابود میشد، یکهو سر از فینال جام جهانی درآوردم. خب همیشه در این فکر هستم که چه اتفاقی افتاد! چه کسی توانست کمک کند! به هر حال یک چیزی پشت همه اینها بود و از قدیم میگفتند که اگر آن بالایی بخواهد، همه نخواهند هم میشود ولی اگر نخواهد همه بخواهندنمیشود. خب وقتی به ایران آمدم، دیدم که کاغذهای من را دارند میدهند. گفت آقا! این برای شما بود که اینجا مانده بود. گفتم دریغ از اینکه ما این فرهنگ را داریم و خندهام گرفته بود. شاید من نادرترین داور دنیا بودم که این اتفاقات برایم افتاد. متاسفانه این را به چه کسی باید میرفتم میگفتم؟ چه کسی گوش شنوا داشت که یک روز برم بگویم آقا! چه بلایی هست سر من آوردید؟ کدامتان آمدید از من حمایت کنید؟ کدامتان به من کمک کردید که امروز پشت من دارید شادی میکنید؟ متاسفانه اینها چیزهایی هست که وجود دارد. تا دیروز همه از فغانی حمایت میکردند. وقتی که چیزی شد این شکلی برخورد کردند. الان خیلی از هیاتها هستند که البته یک عدهشان هم حق دارند. میگویند تا فغانی هست، داوران ما نمیتوانند اینور آنور بروند. من دلم با داوران ایران است، ولی وقتی انگیزه هم ندارند خب راست هم میگویند. این مشکلات داوری ماست. این وضعیت داوری است و فضا برای داوران ما مهیا نیست و خب امروز هم VAR قوز بالا قوز شده است. اینها تا دورههایش را نبینند، نمیتوانند جایی بروند. مقصر کیست؟ این تغییراتِ پشت سرِ همِ فدراسیون ما و مسوولیت قبول نکردن درست حسابی و مشکلاتی که امروز در کشور ما وجود دارد. امیدوارم فدراسیون جدید انشاءالله بتواند با موفقیت کارهایش را به خوبی انجام دهد تا باعث شادی مردم ایران شود و حضور در جام جهانی بتواند برای ایران سربلندی خوبی باشد.
در خودِ کشور امریکا حتی همین حالا هم فوتبال آنقدر محبوب نیست؛ یعنی ورزش اولشان نیست. در جام جهانی 94 جو عمومی مردم آن کشور نسبت به برگزاری جام جهانی را یادتان هست که چه شکلی بود؟ استقبال میکردند؟ پرشور بودند؟
اولا که میدانید فوتبالی که امروز میگویند فوتبال، آنها soccer میگویند. خود فوتبال امریکایی ملاک بود؛ یعنی همه ملت امریکا عاشق فوتبال امریکایی بودند. بعد استادیومهایی که داشتند جالب هست، همه را به آن شکل بیشتر درست کرده بودند؛ مثلا چند استادیوم 80 هزار نفری داشتند که اصلا یکی، دو تا از آنها هم سرپوشیده بود که برای آن کار بود. یعنی آن بازی عشق امریکاییها بود، چون درگیری داشت. میدانید که امریکاییها از ورزشهای درگیرانه خیلی خوششان میآید. پول میدهند که بروند بوکس همدیگر را بزنند، نابود کنند یا بروند از آن فوتبالهایی که تنه میزنند (راگبی؛ فوتبال امریکایی). اینها را خیلی دوست دارند. کشتی هم برای همین هست. یعنی بازیهای گلادیاتوری را خیلی دوست دارند. یا همان کشتی امریکایی (کشتی کج)، این کشتی در تنها کشوری که زیاد هست، امریکاست. جای دیگر که برگزار نمیکنند. بنابراین آنها در گذشته خیلی به فوتبال اهمیت نمیدادند. تاریخچه فوتبال امریکا اصلا چیزی نداشت. اینها کمکم به یک جایی رسیدند که آمدند خودشان را با دنیای فوتبال وفق بدهند. دیدند که نه، این فوتبال خیلی حرف برای گفتن دارد و خیلی میتواند آنها را جلوی چشم بگذارد. دنیا ورزش را به اقتصاد قبول دارد. بنابراین اینها چون از نظر قدرت سیاسیشان هم در دنیا حرف برای گفتن داشتند، تصمیم گرفتند کمکم وارد این حیطه شوند. شروع کردند به زدن چند تا استادیومهای مخصوص فوتبال و کمکم لیگهایشان را برگزار کردند. حالا لیگهایی که برگزار میکردند، سعی میکردند از خارج بازیکن بخرند. میبینید که الان هم اکثر تیم ملیشان خارجی هستند، ولی تابعیت آنجا را گرفتند. چرا ما الان داریم از آنها میترسیم؟ چون اکثر اینها یا انگلیسی هستند یا کشورهای پیشرفته که فوتبال در آنها بازی میکنند. لذا اینها آمدند این کار را انجام دادند و کمکم زمانی که همه چیز را مهیا کردند و بدون تعارف چون پرچمشان بالا بود و در همه جای دنیا میتوانستند نفوذ داشته باشند در فیفا و اینها شرکت کردند و انتخاب شدند. زمانی که انتخاب شدند، تصمیم گرفتند با قدرت کار کنند. این آمادگی را هم پیدا کرده بودند و استادیومهای متعددی را آماده کردند و تقریبا به خاطر دارم که در 9 ایالت امریکا مسابقات برگزار شد. امریکا کشور کوچکی نیست و بسیار بسیار پهناور است؛ یعنی جالب است فقط من از لسآنجلس میخواستم به نیویورک بروم، 6 ساعت روی هوا بودم. خیلی فاصلهها زیاد است. شهرهایی که ما برای داوری میرفتیم باید مثلا 5-4-6 ساعت در هواپیما میبودیم. بنابراین خب به این ایالتها خیلی رسیدگی کردند و این بازیها را انجام دادند. خودِ فوتبالش هم کمکم مطرح شد. درست است که به مراحل بالا نیامد، ولی به هر حال یک فوتبالی بود که داشتند حمایت میکردند.
شکل میزبانی امریکا چطور بود؟
من شاید به جرات بگویم و البته این را تاریخ دارد نشان میدهد که بهترین و بانظمترین جام جهانی تاکنون در امریکا بوده است. این را آمار هم نشان میدهد. اولا یک استادیومی نبود که کمتر از 70 هزار نفر ظرفیت از نظر تماشاچی داشته باشد و بنابراین طرفدار زیاد پیدا کرد. کشوری بود که همه تیمهایی که در دنیا وجود داشتند، میخواستند بروند. تماشاچیها به راحتی هم میرفتند چون بدون تعارف، اگر امروز بپرسند قطر یا امریکا؟ کدام توریست به قطر میرود؟ به امریکا میروند، به آلمان یا به فرانسه میروند. این یک واقعیت است. یک محدودیتهایی هم خود قطر گذاشته است بر مبنای خودش. حالا شما حساب کنید ما مثلا برای جام جهانی کاندید بودیم و انتخاب هم میشدیم. چه بلایی سر این لژیونرها میآوردیم؟ اصلا کسی رغبت میکرد به ایران بیاید با این فرهنگ ما؟ خب برای آنها سخت است و سخت بود که مثلا توریست به ایران بیاید! این است که الان قطر پرهزینهترین جام جهانی دنیا را دارد انجام میدهد؛ یعنی یک چیزی حدود بیش از 220 میلیارد دلار هزینه کرده است. شوخی نیست! هزینه یک کشور است. شما قبلا یک سوال در مورد دیدگاه مقامات نسبت به سفر من پرسیدید. این را باید اضافه کنم که این فضا برای ما مهیا بود ولی به هر حال آن موقعها سخت میگرفتند ولی امروز راحتتر است برای ورزش که به کشور امریکا بروند. آن موقعها این مساله تهاجم فرهنگی ملاکی بود که حضرت آقای خامنهای فرموده بودند. مسوولان هم تبعیت میکردند دیگر. تهاجم فرهنگی مثلا از چه کشوری؟ از آلمان اگر به ایران بیاید که ما خشنودیم. از سوییس به ایران بیاید که خوب است. آنها میگفتند مثلا از امریکا نمیخواستیم مورد تهاجم فرهنگی قرار بگیریم. مخالف فرهنگ ما بود. پس بنابراین آن زمانها قطعا این شورای برونمرزی خیلی مخالفت میکرد. شاید در آن تاریخ ما خیلی از تیمهایمان نتوانستند بروند و خب من همهاش ترسم از این بود که نکند مخالفت کنند، چون به هر حال دست سیاسیون بود و آنها میتوانستند خیلی راحت بگویند که نه، ایشان نباید برود. آن هم به تنهایی!
از حضورتان در امریکا میگفتید...
من حقیقتا دلم در امریکا گرفته بود، چون تنها بودم. من یادم هست که ما را به بازدید از ستاد ژورنالیستها (آن خبرگزاریهایی که بودند) بردند. من در آنجا حقیقتا دلم گرفت. دیدم یک ایرانی وجود ندارد. حتی یک خبرنگار ایرانی نبود. البته در سایتها میآمدیم؛ آن موقع چند تا خبرگزاری مثل خبرگزاری رویترز و اینها بودند و شما باید منتظر میشدید که روی سایتها چه میآید! کسی ارتباط نداشت که! من وقتی انتخاب شدم برای فینال (که خودش دنیای دیگر دارد که چطوری شد) نزدیک بود تا مرز سکته هم پیش برویم. شما یک سوالی کردید از اینکه من وارد زمین که شدم، استرس نداشتم؟ ولی واقعیت این است که من در رفتن خیلی استرس داشتم و حتی مدام نگران بودم نکند چه بشود، چه کار بشود، چطوری است، آیا ایرانیها این بازی را میبینند یا ... چون میدانید! فینال در وقت امریکا ساعت 12.5 ظهر بود.
بله؛ اینجا بدموقع بود.
این هم بالاخره باز همان مساله اقتصاد بود. اینها میخواستند کاری کنند که حداقل در اروپا ساعت 9-8 یا 10 شب باشد که فکر میکنم ایران 11.5 این حدودها بود. بنابراین ما این مسابقه را در گرما و شرجی بودن خیلی شدید برگزار کردیم. در رختکن که بودم خیلی استرس داشتم. ما چهار تا داور بودیم که داور چهارم از داورهای سرشناس دنیا اهل آرژانتین بود. تجربه او خیلی بالا بود. او دید که من یک مقدار در پوشیدن لباس و اینها حالت استرس دارم، گفت چه خبر است چی شده؟ خوبی؟ میترسی؟ گفت بیا این آدامس رو بگیر بجو. تا آخر آدامس را بجو. تسلط پیدا میکنی. واقعا هم همین بود. حالا در ایران شاید آدامس جویدن در یک مسابقه بزرگی از نظر ما خیلی فرهنگی نیست؛ ولی به هر حال آن آدامس به من خیلی آرامش داد و خب کار را هم به نحو احسن انجام دادم که مورد تقدیر فیفا هم قرار گرفت و یک پاداش بسیار مهم و بزرگی در آنجا به من به عنوان برترین کمک داور دادند. حالا میگویم؛ ما فضای مجازی نداشتیم و انعکاس آن خیلی نبود ولی ساندرو پل به عنوان بهترین داور (خدابیامرز) و من هم بهترین کمک داور دنیا شدم. ولی چه انعکاسی آنجا شد؟ چه ارزشی برای اینها داشت؟ هیچی. خب من در آسیا هم در یک برههای بهترین کمک داور آسیا شده بودم. چه اتفاقی برای اینها بود؟ ولی آنجا به من پاداش دادند؛ به صورت نقدی پول دادند، دلار دادند... اینها همه بود دیگر. من در ایران نمیخواستم بگویم، میترسیدم بگویند مالیاتش را بده (باخنده) اینها یک پاپاسی خرج من نکردند و همه اینها را فیفا خودش از شروعش انجام داد. فیفا در ایران که بودم به من حرمت میگذاشتند، چه برسد به آنجا که برسم.
از حاشیههای حضورتان در امریکا چیزی به خاطر دارید؟
حاشیه که بود ولی خب من خیلی از مسائل را در آنجا رعایت میکردم، چون بالاخره کشور امریکا یک جور متفاوتی بود. حتی مثلا من یادم است که یک جاهایی ما میرفتیم و استقبال که میکردند، خیلی خانمها میآمدند و دوربینها هم بود. نوع لباس پوشیدنشان و اینها یک جوری بود. من میرفتم پشت دوربینها قایم میشدم. جالب است به شما بگویم مدونا آمد و برنامه داشت و شروع کرد و زمانی که کارش تمام شد، آمد با همه دست داد. ما که داشتیم وارد میشدیم، خیلیها را هم داشت میبوسید و من فوری نشستم بند کفشم را بستم که دیده نشوم. (باخنده)
یعنی برای اینکه با شما دست ندهد، نشستید بند کفشتان را بستید؟
بله، هم دست دادن و هم اینکه خیلیها را هم میبوسید. میخواستم در دوربینها نباشم. روماریو و ببتو و باجیو و اینها همه بودند. ما داورها در صف اول بودیم دیگر؛ بعد داشت دست میداد که من زود نشستم بند کفشم را بستم.
این را البته به شوخی میپرسم الان پشیمان نیستید؟ (باخنده)
پشیمانم! (با خنده) البته شوخی میکنم. ببینید من در امریکا ترس این را داشتم که اگر بگویند از کجا آمدید، بگویم ایران، یک چیزی هم به من بگویند! والله بزرگترین مسوولانشان (خب ما در ارتباط بودیم دیگر) وقتی میگفتم من از ایران هستم، بغلم میکردند. خودِ رییسجمهور امریکا وقتی جام را داشت میداد، به من دست داد و تبریک گفت. شما ببینید! من نه آدم سیاسی هستم و نه چیزی؛ ولی به هر حال این مسائل در دنیای پیشرفته وجود دارد که هیچ کسی با انسانها بد نیست مگر عکس آن ثابت شود. بنابراین دوستی، صلح و صمیمیت الگو و سرچشمه زنده بودن انسانها در دنیاست که متاسفانه ما در کشورمان نداریم و این روزها هم که روزهای تلخ زندگی مردم ایران است که امیدوارم به خیر بگذرد.
جناب فنایی! در امریکا که بودید، به بازار در سطح شهر هم برای خرید و این چیزها رفتید؟ میخواستم ببینم جو مردم، بازار و خیابانها چطوری بود.
من چون از ایران آمده بودم، امریکاییها ترس این را داشتند که نکند برای من یک اتفاقی بیفتد، چون وقتی من به امریکا رفتم، دیگر حفاظتم با امریکا بود. من محافظ داشتم. یک محافظ قوی هیکل داشتم و هر جا که لازم بود، مثلا وقتی میخواستم به خرید و اینها بروم، همراه من میآمد که حالا یا به من صدمهای نزنند یا اتفاقی نیفتد. نه برای اینکه مواظب من باشد. نه! ولی من مراقب بودم. من چند ایالت امریکا رفتم و همهاش هم درگیر مسابقات نبودیم. ما در هتل بودیم و بعد میتوانستیم برویم بیرون. میدانید که امریکا در محلههایش هایپر و سیستمهای سوپرمارکتهای بزرگ داشت و من اینجور جاها رفتم خرید کردم. یک خاطرهای بگویم؛ من در دالاس در کمپ بودم. تلفنی به من شد که دیدم یک نفر به من زنگ زد. به زبان فارسی هم صحبت میکرد. گفت آقای فنایی! گفتم بفرمایید. گفت من از طرف آقای نمیدانم دکتر فلان صحبت میکنم. گفتم ایشان چه کاره است؟ گفت رییسکل هتلهای زنجیرهای امریکاست (یک چیز معروفی بود). یعنی طرف خیلی خیلی معروف بود و رییس بزرگترین هتلهای لاکچری امریکا بود. این فرد یک ایرانیالاصل بود؛ حالا از بچگی در آنجا بوده یا چه. بعد دیدم گوشی را به ایشان داد و صحبت کرد. گفت آقای فنایی! ما شنیدیم که رسانهها مرتب از شما مینویسند. ما فهمیدیم که جای شما در فلان جاست و تقریبا نزدیک هستیم و من خیلی خوشحالم و میخواهم از شما دعوت کنم با ما ناهار بخورید اگر فرصت دارید. بالاخره گفتم باشد؛ فلان ساعت و فلان روز. دیدم یک ماشین آخرین سیستم فرستادند و ما را به آنجا بردند. آن مرد یک مرد متشخص ایرانی بود که اصلا آدم لذت میبرد از دیدنش. ما با ایشان شروع کردیم به صحبت کردن راجع به دفتر و تشکیلات ایشان. هتلش یک هتل خیلی عجیب و غریبی بود. بعد حتی به خاطر من یک شام داورها را دعوت کرد. از طریق فیفا هماهنگ کردند و از داوران دعوت کردند چون دو، سه تا تیمهای جام جهانی هم قبل از مسابقات در آنجا بودند مثل مکزیک و ... یکی، دو تا تیم هم در آنجا بودند. ما را دعوت کرد و خیلی حرمت گذاشت. یک کادوی ارزشمند و 8-7 هزار دلار هم در پاکت گذاشت و داد و گفت باعث افتخار است و یکسری کادوهایی بعدا برای من فرستاد. ایشان خیلی در امریکا معروف بود. بعد شب سخنرانی کرد و داشت انگلیسی صحبت میکرد و بعد من را معرفی کرد. گفت ایشان فلان و اینها ... بعد همه هم برای ما دست زدند. خب ببینید! چقدر ارزش قائل هستند و من آنقدر خوشحال بودم که یک ایرانی اینطوری است. بعد داشت خاطراتش را برای من میگفت. گفت من اینجا متولد شدم. پدرِ من در هتل با ظرفشویی بالا آمد و من خودم او را کمک میکردم و کمکم که بزرگ شدم برای خودم کار کردم. گفت یعنی پیشرفت انسانها در امریکا دست خودشان است. یک کارگر میتواند رییس یک هتل بشود. حتی در کمپ خودِ ما (کمپ کوپر) یک ایرانی بود که مسوول خدماتی بود. او ما را شناخته بود و آدم خیلی بامعرفتی بود. حتی یک شب من به منزل او رفتم که همان نزدیکیها بود. کمپ کوپر، کمپ ورزشی پزشکی بود. در دنیا یک کمپ عجیبی بود. واقعا من اگر بخواهم آنجا را تشبیه کنم، مثل بهشت بود. آدمهای پولدار دنیا، آنهایی که در سنهای بالا هستند و بیماری و مریضی دارند و نیاز به حمایت دارند به آنجا میآیند با پولهای کلان. همه چیز دارد. یعنی شما نگاه میکنید، میبینید 10 تا استخر و سونا، 10 تا زمین تنیس، زمینهای چمن که آن موقع من اصلا نمیدانستم اینها چیست. پیستهای تارتان. بین تارتارانها جوی آب. بعد میدیدم آدمی مثلا 90 ساله که در گوشش گوشی دارد نمنم میدود با مربی متخصص. یعنی ما چیزهایی را در آنجا میدیدیم که میگفتیم آخر، یعنی اینجا کجاست! ما چرا آنقدر با دنیا فاصله داریم! خب حالا شما ببینید 28 سال قبل بود. الان بروید ببینید چه خبر است. این مسائل بود و اینها چیزهایی بود که بهترین خاطرات زندگی من در طول 70 سال، همان دورانی بود که در امریکا بودم. حتی یک شب ما را دعوت کردند و به یک هتل تاپ در لاسوگاس بردند ولی گفتند اگر کسی برود قمار کند و ما بفهمیم، همین جا بیرونش میکنیم. چون میگفت میروند میبازند و گند میزنند به بازیها.
پس با این شرایط در فینال سوت زدید.
این را بگویم هیچ وقت در هیچ جام جهانیای برزیل به آن با طراوتی بازی نمیکرد. فقط فینال را استرس داشت، وگرنه ایتالیا که جزو ضعیفترین تیمها بود و حتی با نیجریه در یکچهارم نهایی با کمک داور مکزیکی بالا آمد. بنابراین تیم ایتالیا ضعیف بود؛ ولی در فینال به هر حال بعد از 20 سال اینها به هم افتاده بودند. حالا خاطراتی شخصی هم دارم. اینکه آن خبرنگارها و ژورنالیستهای ایتالیایی وقتی من انتخاب شدم، داشتند به من بد و بیراه میگفتند.
بدوبیراه میگفتند؟!
مصاحبه که میکردند، میگفتند مگر تو کی هستی که ...
شما را جدی نمیگرفتند؟
نه دیگر؛ مثلا میگفتند ایران؟ اصلا تو چطوری انتخاب شدی؟ برای ما سخت است. ما بعد از 20 سال به برزیل افتادیم. خب میدانید سال 74 هم اینها با برزیل بودند که 4-1 باختند. میگفتند آخر تو ناشناخته هستی. گفتم یعنی چه؟ گفتند آخر ایران فوتبال ندارد. گفتم ما قهرمان پکن بودیم. گفت اصلا فوتبالِ آسیا که چیزی نیست. اصلا المپیک آسیایی آماتور است و فوتبال نیست که. یک حالتی به این صورت داشتند و بعد من جوابشان را دادم که آقا! شما از من چی میخواهید؟ یعنی یک جورهایی اینها بلد بودند. ایتالیاییها چون تعلیم داده شده مافیا هستند، عادت دارند که به یک طریق روحی و روانی آدم را تضعیف کنند. من اصلا نباید با اینها مصاحبه میکردم (ممنوع هم بود)؛ ولی اینها خِر من را در همان هتل فیفا گرفتند، چون ما به هتل آنها رفته بودیم. گفتم شما مشکلتان چیست؟ بروید با همان فیفا حرف بزنید، ببینید آنها چرا اشتباه کردند من را انتخاب کردند. لحظهای که آنها اسامی داوران فینال را اعلام کردند پشت درهای بسته بود و درباره داورها تصمیم گرفتند، خب ما همهاش 10 نفر بیشتر نمانده بودیم. از دالاس مقرمان را به لسآنجلس بردند. فیفا در آنجا مستقر شد. ما 11-10 داور بیشتر نمانده بودیم. دو تا نیمهنهایی بود و دو تا ردهبندی و فینال. من هم جزو آنها بودم. اصلا باور کنید من به یک ایرانی در دالاس گفتم آقا! یک جایی یک هتل ارزان پیدا کن که اگر اینها عذر من را خواستند، من همین جا بمانم و به ایران نروم آبرویم برود. تا آخر بازیها همین جا بمانم. ویزای ما هم دو ماهه بود دیگر که خدا خواست و ما به لسآنجلس رفتیم و جزو همان 10 تا داوری بودیم که باید میرفتیم.
دیگر چه خاطرهای دارید؟
زمانی که من به آنجا رفتم، اتفاقات خوبی میافتاد؛ مثلا یک بازدید از استودیو پارامونت داشتیم که آنجا آرنولد و راکی و اینها که همه دعوت بودند، با ما ناهار خوردند. آنجا 80-70 تا استودیو بود و ما همه کلکهای فیلمهای هالیوود را در آنجا واقعا میدیدیم؛ یعنی الان من وقتی دریا را میبینم، میدانم که چیست. وقتی کشتی را در دریا میبینم، میفهمم ... همه اینها را میدانم. شاید کمتر ایرانیای اینها را بداند، چون بازدید از آنجا کار آسانی نبود. حتی به ما میگفتند دوربین نیاورید. ممنوع است. ما در آنجا مهمان بودیم و خیلی پذیرایی کردند و کادو دادند. اینها مواردی بود که به هر حال در هر کشوری اتفاق نمیافتد. مثلا شما میگویید میروم کویت، میخواهم بروم کجا؟ اسبسواری، شترسواری یا نمیدانم چیزهای دیگر. فرق میکند. قطر را میگویم؛ خودم قبلا در قطر بودم. البته الان قطر کشور خیلی پیشرفتهای شده است. با نفتش همه کار کرده است. ولی خب آن فرهنگش باید حفظ شود دیگر؛ فرهنگ مسلمانیاش. آنها به معنای واقعی مسلمان هستند و مثل ما نیستند که زوری مسلمان میشویم. آنها خودشان به هر حال خیلی رعایت میکنند. من یادم هست که سه، چهار بار به آنجا رفتم و یکی، دو بار هم در آنجا قضاوت کردم. الان جامجهانی حتی موردِ انتقادِ خیلی از کشورها قرار گرفته که اینجا کجاست که ما میرویم؟ همه میخواهند توریست برود. میخواهند طرفدارهایشان بروند آزاد باشند، مشروب بخورند، کاباره بروند، نایتکلاب بروند و اینها چیزهایی است که در قطر وجود ندارد. خب اگر کسی میخواهد با یک خانمی آنجا به یک هتل یا یک اتاق برود، حتما باید مدرک زن و شوهری داشته باشند. خب این برای دنیا خیلی سخت است؛ ولی حالا به هر حال مثل اینکه یک مقداریش را آزاد گذاشتند حالا باید دید که چه اتفاقی میافتد.
شما قبل از اینکه به امریکا بروید دور دنیا را گشته بودید و خب ایران هم کشور وطن شماست. این تفاوت سطح کشورها را در امکانات و شرایط میزبانیها و هتلینگ چطور ارزیابی میکنید؟
سوالات شما شاید فردا برای خود شما هم دردسر شود (با خنده) . به هر حال اینکه از واضحات است؛ مگر کسی در دنیا میتواند پیدا شود صادقانه صحبت کند و بگوید مثلا اقتصاد امریکا نسبت به کشورهای دنیا ضعیف است یا ایراد دارد! نه؛ اصلا چنین چیزی وجود ندارد. امریکا یک کشور پهناوری است و جالب است به شما بگویم مردمش مشغول کارهای خودشان هستند. آنجا پارتی بازی اصلا وجود ندارد. این یک واقعیت است و یک مثال هم میزنم. هر کسی سرش به کار خودش است. هر کس میخواهد پیشرفت کند، باید کارش را به خوبی انجام دهد. هر کسی میخواهد درآمدزایی کند، باید به نحو احسن انجام دهد و بنابراین امریکا این شکلی که ما در اخبارها میشنویم الان دارد منفجر میشود و الان اقتصادش نابود شده، نیست. آنها هر لحظه که اراده کنند، میتوانند تحولات اقتصادیشان را تغییر دهند. بنابراین اصلا قابل مقایسه با هیچ جای دنیا نیست. من به قول شما خیلی کشورها رفتم حالا چه به صورت داوری و چه به صورت گردشگری. خیلی رفتم. باور بکنید امریکا چند سر و گردن از همه دنیا بالاتر است. مثال آن هم این است؛ امروز فرانسه یا آلمان که یک کشور اقتصادی است (تکنولوژی بالایی دارد) اگر تصمیم بگیرند که یک کاری در دنیا انجام دهند آیا انجام میدهند؟ نه. ولی امریکا هر تصمیمی بگیرد، دنیا باید انجام دهد حالا چه به اجبار و چه به زور. مگر تحریمهای ما توسط چه کشوری انجام شد؟ امریکا. آن آقای رییسجمهور آمد و گفت اینجوری بشود، همه دنیا تبعیت کردند. کدامشان توانستند مقاومت کنند؟ کدامشان مقاومت کردند؟ هیچ کدام؛ حتی روسیه و چین که با ما ادعای رفاقت میکنند. بنابراین حرف برای گفتن دارد. بیجهت نیست که رییسجمهور امریکا را میگویند نفر اول دنیاست. حالا جایگاهش را عرض میکنم؛ کاری ندارم بایدن است یا ترامپ است یا هر کسی. بنابراین اصلا معالفارق است. با کشور خود ما که اصلا. کشور ما واقعا از نظر آماری از نظر اقتصادی وضع خوبی ندارد؛ در حالی که ما منابع بسیار بسیار غنی داریم. ما از نظر داشتن معادن، منابع و انرژی شاید در دنیا بیاییم نفر هفتم و هشتم بشویم؛ ولی آیا به درستی داریم استفاده میکنیم؟ آنکه خب به هر حال فلجمان کردند. این واقعیتی است. این هم گاهی روی اصل این هست که شاید یک مقداریش را خودمان میخواهیم. بنابراین این اصلا قابل مقایسه نیست. شما در امریکا هر جا که میروید، هر چه بخواهید فراهم است. منتها خب حالا ناامنی هم دارد. من نمیگویم همه چیز گل و بلبل استها. میگفتند آقا! اینجا شب به بعد یعنی 12 به بعد دیگر باید خودت مراقب باشی، چون این سیاهپوستها و بیپولها یقهات را میگیرند و پول میگیرند و اگر ندهی ممکن است به شما صدمه هم بزنند. من یادم هست در نیویورک آقای خرازی مرا دعوت کرد بعد از فینال و من از لسآنجلس به آنجا رفتم. خب آنجا هم کار سیاسی کردند، 90 تا سفیر کشورها را به سازمان ملل دعوت کردند، جشن گرفتند و کلا محبت کردند. گفت یک هفته باید بمانی، گفتم نه بابا من دو روزه میخواهم بروم. آنجا رانندهاش که با پسرهای آقای خرازی (دو تا بچه جوان و نوجوان داشت) گفت برویم مجسمه آزادی را ببینیم و اینها. رفتیم به مقر سیاهپوستها، چون من یک داوری هم در نیوجرسی انجام دادم. نیوجرسی یک ایالتی هست که یک ربع تا نیویورک فاصله دارد. خیلی هم زیاد نیوجرسی رنگینپوست دارد. راننده در مسیر داشت توضیح میداد. روز هم بود، در میانه راه این سیاهپوستها میآمدند گیر میدادند. راننده میگفت نه، برو. میرفت. بعد این راننده میگفت ببین! اگر شب به او پول ندهی، آن وقت شیشه ماشینت را میشکند. باید به آنها پول بدهید. اینجا پلیس هم دیگر نیست. اینها هم هست. من نمیگویم گل و بلبل است. به هر حال امریکا با یک وسعت زیادی، بیش از 300 میلیون جمعیت دارد. بنابراین از این دست موارد هم وجود دارد و طبیعتا اینطور هم نیست که بگوییم همه چیز در امریکا سر جایش است. به هر حال این ملت را باید سیر کنند، حالا به عناوین مختلف و با فرهنگهای مختلف. امریکا کشوری است که هر کسی در دنیا دلش میخواهد برود آنجا را ببیند و اصلا در آنجا زندگی کند، چون اسباب زندگی در تمام جاهایش فراهم است. مثلا شما به دیتروید میشیگان بروید (من آنجا بودم) یا اورلاندو. باور کنید مثل بهشت روی زمین است؛ یعنی همه چیزشان مرتب، همه چیز دارند، یک شهربازیای داشت که اصلا مثل شهر بود. اینها همه وجود دارد. آیا در کشور ما اینها هست؟ کشور ما میتوانست از انرژیاش و معادن طلا و معدنهای زغالسنگ و معدنهای مس درست استفاده کند، هیچ وقت نتوانستیم درست استفاده کنیم. بنابراین این مسائلی بود که درواقع یک سورپرایزی برای من بود که شاید خدا خیلی دوستم داشت که اگر جام جهانی هم رفتم، در بالاترین سطحش بودم و در بهترین کشور دنیا بودم. یا مثلا المپیک؛ من المپیک را در بارسلون اسپانیا بودم یکی از کشورهای خوب و دیدنی دنیاست. یا بازیهای دیگر مثلا در تونس که خب به هر حال تونس یک کشور بسیار زیبای توریستی بود که از کشورهای اسکاندیناوی به آنجا میآمدند لب دریا آفتاب میگرفتند. به هر حال آنجا هم حکومتش پادشاهی بود. بن علی بود. من وقتی لب دریایشان میرفتم، این توریستها همه لخت خوابیده بودند آفتاب بگیرند. کسی چشم چپ به اینها نگاه نمیکرد. عادت داشتند که توریست ببینند. من چند سالی هم در لبنان بودم. لبنان هم یک کشور بسیار بسیار زیباست. یعنی بهترین عربهای دنیا در آنجا هستند. ولی خب به هر حال آنها هم یک معایب و یک محاسنی دارند. من پنج سال هم در آنجا قضاوت میکردم. من کم کار نکردم، کم در جاهای مختلف دنیا نبودم. هر جا رفتم برایم ارزش قائل بودند جز در خودِ کشورم که این باعث تاسف است دیگر. تنها هم من نیستم، کشور ایران فقط برای یک عده خاصی مثل اینکه درست شده؛ یک عدهای که به هر حال هم دارند لذتش را میبرند. حالا شاید بگویم یکسری آقازادهها که در همه جای دنیا دارند میچرخند، ولی جوانهای ما اینجا بیکاری و بیعاری و بدبختی دارند. مواد مخدر و افیون دارد همه جوانهای ما را نابود میکند.
دیدگاه تان را بنویسید