کد خبر: 600433
|
۱۴۰۱/۱۲/۱۳ ۱۱:۲۵:۱۹
| |

شهری که با خاک یکسان شد!

دو ایرانی در تنها ساختمان اسکندرون که زلزله ترکیه خرابش نکرد/ بازگشت از جهنم!

یک دیوار بزرگ در این‌طرف ریخت و ما بین دیوار و کمد ماندیم. واقعا معجزه بود و اگر ۲۰ سانتی متر اینطرف یا آنطرف بودیم، زنده نمی‌ماندیم.

دو ایرانی در تنها ساختمان اسکندرون که زلزله ترکیه خرابش نکرد/ بازگشت از جهنم!
کد خبر: 600433
|
۱۴۰۱/۱۲/۱۳ ۱۱:۲۵:۱۹

زلزله مهیب ترکیه سرنوشت بسیاری از ساکنان این کشور را تحت تاثیر قرار داد که یکی از آنها هم محسن بیگدلی بود؛ بازیکن ملی‌پوش بسکتبال با ویلچر که در اسکندرون ترکیه شاغل بود و به شکل معجزه‌آسایی از این حادثه نجات پیدا کرد.

به گزارش ورزش سه، او به همراه محسن طلوعی، یکی دیگر از ملی‌پوشان ایران، در حین زلزله در یک ساختمان ریلی که توسط ژاپنی‌ها ساخته شده بود حضور داشت و در شرایطی که اغلب ساختمان‌های اسکندرون ریخته و ساکنان این شهر زیر آوار مانده بودند، توانست از آن ساختمان و سپس شهر خارج شود.

بیگدلی که این روزها در ایران حضور دارد، در گفت‌وگو با خبرنگار ما، جزئیات زلزله و اتفاقات تلخ و سختی را که در این حادثه از سر گذراند، بیان کرد. صحبت‌های او را در ادامه می‌خوانیم:

* دوستم از پنجره می‌دید و با گریه می‌گفت: شهر نابود شد

*می‌خواستم یک زن را از آوار بیرون بگشم اما ... 

* خانواده‌ام دیگر نمی‌گذارند به ترکیه بروم 

* در بهترین و امن‌ترین ساختمان شهر ساکن بودیم 

*مسئول تدارکات تیم ما را نجات داد

* از روز اول می‌گفتند اینجا زلزله خیز است

تیم اسکندرون جزو تیم‌‌های ریشه‌دار ترکیه است. من یک دوست اردبیلی دارم که بازیکن تیم ملی است و در اردوی تیم ملی به من پیشنهاد داد که اسکندرون می‌خواهد امسال تیم خوبی ببندد و بیا با هم برویم آنجا بازی کنیم. شرایط را به من توضیح داد و من هم قبول کردم. از چهار ماه قبل به آنجا رفتیم همان اول می‌گفتند اینجا زلزله خیز است و ما هم به دل‌مان بد افتاده بود. زمانی که می‌خواستیم خانه بگیریم، جاهای مختلفی را دیدیم و یک خانه ساحلی به ما پیشنهاد دادند اما به این دلیل که فیتنس و بدنسازی نداشت، ما قبول نکردیم و گفتیم باید جایی باشد که بدنسازی نزدیک باشد. شانسی که آوردیم این بود. خدا رحم کرد و این قضیه در زنده ماندن ما خیلی تاثیر داشت.

* گفتند خانه شما امن‌ترین مکان در شهر است

پس از آن با توجه به اینکه تیم اسپانسر خوبی هم داشت، یک ساختمانی را برای ما گرفتند که طبقه چهارمش سالن بدنسازی بود و استخر داشت. آنجا را قبول کردیم. یک ساختمان ۱۵ طبقه ضدزلزله بود و ما طبقه چهاردهم بودیم. نیم فصل بازی کردیم و در آن مدت هم یک زلزله اتفاق افتاد. ساعت حدود ۱۰:۳۰ شب بود که با دوست اردبیلی و یک دوست ترکیه‌ای دیگرم که هم‌خانه ما بود، در خانه بودیم که زلزله آمد اما انقدر وحشتناک نبود. آن زمان هم از خانه بیرون رفتیم و چند ساعت بیرون بودیم که مدیر باشگاه تماس گرفت و گفت نگران نباشید، چون بهترین و امن‌ترین جا در آن شهر، خانه شماست. دو سه هفته بعد نیم فصل تمام شد و بیست روز ایران بودیم و دوباره به ترکیه برگشتیم.

* بین آوار دیوار و کمد ماندیم و این یک معجزه بود...

در بازی اول نیم فصل دوم میزبان بودیم و روز بعد به یک میهمانی دعوت بودیم و ساعت یک شب برگشتیم. در اتاقم روی تخت بودم و هنوز خوابم نبرده بود که زمین شروع به لرزیدن کرد و شدت زلزله به حدی زیاد بود که به راحتی می‌شد متوجه شد. سریع خودم را از تخت پایین انداختم و به اتاق دوستم رفتم و داد زدم زلزله؛ او هم خودش را از تخت پایین انداخت و هر دو بین چارچوب در ماندیم. جالب اینکه همان لحظه که دوستم به چارچوب در رسید، یک کمد خیلی بزرگ و سنگین شیشه‌ای که در اتاق بود، افتاد. چند ثانیه بعد یک دیوار بزرگ در این‌طرف ریخت و ما بین دیوار و کمد ماندیم. واقعا معجزه بود و اگر ۲۰ سانتی متر اینطرف یا آنطرف بودیم، زنده نمی‌ماندیم. دوست دیگرمان هم روی ویلچر بود و از پنجره شهر را می‌دید و با گریه می‌گفت شهر نابود شد...

* چهارده طبقه را پایین رفتیم و با فاجعه روبرو شدیم

زلزله طولانی بود و یک‌باره برق‌های شهر قطع شد و من گفتم دیگر تمام شد... ساختمان هم ریلی بود و زلزله چندین برابر احساس می‌شد. ۴-۵ متر به راست می‌رفتیم و ۴-۵ متر به چپ. فکر می‌کردیم که دیگر تمام شد و چطور در این وضعیت زیر این آوار ما را پیدا می‌کنند. زلزله تمام شد و من و دوستم از واحد خارج شدیم اما هم‌خانه‌ ترکیه‌ایمان آن طرف دیواری که ریخت، ماند و نتوانست همراه ما بیرون بیاید. من یکی از پاهایم مشکل دارد اما می‌توانم راه بروم ولی دوستم هم که ویلچری است و لیز خورد و کشان کشان خودش را پایین کشید. ۱۴ طبقه را پایین رفتیم و دیدیم فاجعه اصلی بیرون از ساختمان است. همه ساختمان‌ها با خاک یکسان شده بود‌.

* طلوعی گفت از به بعد باید از همین صحنه‌ها ببینیم

همه داد و بیداد می‌کردند و هر کس به طرفی می‌دوید و یکی می‌گفت مادرم و یکی می‌گفت فرزندم. از طرفی باران شدید هم می‌بارید. چند نفر روبروی ساختمان گفتند بیایید کمک کنید این خانم را بیرون بیاوریم اما بعد از کمی تلاش دیدم بدنش سست است. از کسانی که آنجا بودند پرسیدم زنده است؟ گفتند نه. نگاه کردم و دیدم نخاع آن خانم ترکیده است. در آن لحظه دوستم [محسن طلوعی] گفت برگرد، از این به بعد باید زیاد از این‌ها ببینیم. واقعا وحشتناک بود. خانه‌های ریخته، خانواده‌ها زیر آوار، باران و ... .

* شهر را آب گرفته بود و جایی را نداشتیم

تنها شانسی که آوردیم این بود که گوشی‌هایمان را با خودمان آورده بودیم. زنگ زدم به دوستم که داخل ساختمان بود و فهمیدم در راه پله است. چند دقیقه بعد بیرون آمدند و فهمیدیم آنقدر داد زده که از طبقه دوازدهم سه نفر آمدند و یکی من را برداشت و یکی ویلچر را برداشت بیرون آوردند. در همین حین نمی‌دانستیم از چه کسی کمک بگیریم که یکی از اعضای تدارکات تیم‌مان تماس گرفت و گفت شما اینجا غریب هستید و اگر جایی ندارید، ما دنبال‌تان بیاییم. چند دقیقه بعد آمدند و من با ویلچر دوستم، هر دو نفر را سوار ماشین کردم. پس‌لرزه‌ها ادامه داشت و ۵-۶ ساعت در ماشین ماندیم و گفتیم به کلوپی بریم که باشگاه دارد اما دیدیم همه جا را آب و آوار گرفته و اصلا نمی‌توانیم مسیر را برویم.

* اگر او نبود از سرما و در به دری می‌مردیم

بلاتکلیف بودیم و خانه همه آشناها هم ریخته بود‌. این عضو تدارکات تیم‌مان قصد داشت به روستایشان که بین آدانا و اسکندرون بود برود و به ما هم گفت بیایید به آنجا برویم تا ببینیم چه می‌شود. از همین‌جا از او هم تشکر می‌کنم؛ ما از زلزله نجات پیدا کرده بودیم اما اگر او نبود، از در به دری و سرما می‌مردیم. ساعت یک ظهر می‌خواستیم راه بیفتیم که یک زلزله دیگر آمد و در ماشین مثل گهواره بچه تکان می‌خوردیم و همه می‌ترسیدیم که سرانجام چه اتفاقی رخ می‌دهد... در مسیر، ساختما‌ن‌های دیگر در روستاها را می‌دیدیم اما هیچ‌کدام نریخته بودند و فقط ترک برداشته بودند. بعدها فهمیدم چون شهر ما ساحلی است، تخریب بیشتر بوده است.

* تیک عصبی گرفتیم و با هر صدایی فکر می‌کردیم زلزله است 

دو شب در روستا ماندیم و بلاتکلیف و بیچاره بودیم. وحشتناک بود و تیک عصبی گرفته بودیم. با هر صدایی فکر می‌کردیم زلزله است. چند روز خواب نداشتیم و هر لحظه احتمال می‌دادیم زلزله بیاید. سپس یک دوستی در استانبول داشتیم که تماس گرفت و گفت چند نفر از بچه‌ها با کنسولگری تماس گرفته‌اند و آنها هم اسم ۷۲ نفر را نوشته‌اند و قرار است ما را به ایران برگردانند؛ شما هم زنگ بزنید. به یکی از دوستان‌مان که اسم نوشته بود زنگ زدیم و او گفت قرار بود هواپیما بیاید اما ترکیه اجازه نداده و برای همین قرار است دو اتوبوس بیاید که دو ساعت بعد ما را زمینی به ایران ببرد. شماره سرکنسولگر را گرفتیم و تماس گرفتیم و آدرس دادیم و گفت صبح دنبال شما می‌آییم. از خوشحالی تا صبح نخوابیدیم و قوت قلب تازه‌ای گرفتیم.

* خطر زلزله و سونامی بود اما وارد ساختمان شدیم

صبح آمدند و از آنها خواهش کردم به اسکندرون برگردیم تا مدارک و ویلچر دوست‌مان را برداریم. در جاده پل ریخته بود و زمین ترک برداشته بود و ... . به شهر رسیدیم و دیدیم اسکله آتش گرفته و همه شهر را دود فرا گرفته است و از طرفی هم آب روی زمین بود و می‌گفتند خطر سونامی هم وجود دارد. همه ساختمان‌ها ریخته بود و مردم با پتو کنار آوارها نشسته بودند. به ساختمان رسیدیم و سالم مانده بود اما اجازه ورود نمی‌دادند. گفتم ما دوست معلول داریم و ویلچرش در ساختمان است اما گفتند ما فقط می‌توانیم برای جانداران (انسان و حیوانات) وارد شویم. خواهش و تمنا کردیم و اجازه دادند با دو سه نفر از کارکنان هلال احمر بالا برویم. فقط ویلچر دوستم و مدارک را برداشتیم؛ ویلچرهای ورزشی‌مان در سالن مانده بود اما جایی نداشتیم که بیاوریم. آن ویلچرها خیلی مهم بودند و الان چند روز بعد اردوی تیم ملی است و ما ویلچر نداریم.

* از یک جهنم نجات پیدا کردیم

پس از آن سرکنسولگر ما را به فرودگاه برد و دیدم صف کشیده‌اند اما با توجه به اینکه در ترکیه به معلولین خیلی اهمیت می‌‌دهند، بدون صف ما را راه دادند و دو بلیت پیدا کردیم و به استانبول رفتیم و بعد از دو سه روز به ایران برگشتیم. الان حدود بیست روز از این جریان گذشته و من تازه به خودم می‌آیم. همه می‌گویند وقتی برگشته بودی، رنگ و رو و شرایط روحی‌ات خیلی بد بود. ما از یک مخمصه و یک جهنم بیرون آمده‌ایم اما حالا به زندگی‌ برگشته‌ام. این سخت‌ترین تجربه زندگی‌ام بود. فاجعه بود.

* تیم‌مان از لیگ انصراف داد و می‌توانیم به تیم دیگری برویم

خدا را شکر کسی از هم‌تیمی‌هایمان فوت نکرد اما تیم‌مان به خاطر شرایط شهر کاملا از لیگ کنار کشید و فدراسیون هم کاملا حق داد و گفت می‌توانید از سال بعد ادامه بدهید اما تیم‌های دیگر قرار است ادامه بدهند و ما هنوز هم ملی‌پوشانی در ترکیه داریم. همین روزها قرار است فدراسیون جلسه بگذارند و ممکن است تصمیم بگیرد لیگ را متمرکز برگزار کند. از طرفی برای اینکه در حق بازیکنان تیم‌هایی که انصراف داده‌اند احجاف نشود، قصد دارند اجازه بدهند که به تیم‌های دیگر اضافه شوند و بازی کنند.

* با شرایطی که دیدم نمی‌دانم برگردم یا نه

من ورزش را خیلی دوست دارم اما شرایطی را دیدم که ... . من خیلی چیزها را در مسیر ورزش دادم، دوری خانواده را تحمل کردم و سختی کشیدم اما آن وضعیت یک معجزه بود و حالا که برگشته‌ایم فعلا نمی‌دانم چه کار کنم. می‌گویند پس‌لرزه‌ها تا یک سال هم ادامه دارد و احتمال زلزله بزرگ هم هست. اگر خودم هم بخواهم به ترکیه برگردم، بعید می‌دانم که خانواده‌ام بگذارند؛ آنها می‌گویند دیگر حق نداری از کنار ما دور شدی. امروز هم دو پیشنهاد داشتم و گفتند حالا که تیم‌تان کنار کشیده به اینجا بیا اما هنوز نتوانسته‌ام تصمیم بگیرم. فعلا برنامه‌ام شرکت در اردوی تیم ملی در تهران است که از ۱۶ اسفند آغاز می‌شود.

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها