تجربهنگاری فیزیوتراپیست تیم ملی فوتبال - قسمت دوم
ناگفتهای از مقدماتی جام جهانی آلمان/ حمله وحشیانه طرفداران کره شمالی به بازیکنان تیم ملی!
وسایلم را رها کردم و با هرچه توان داشتم به سمت رختکن دویدم. موج آدمها با پرتاب سنگ و چوب دنبالم میدویدند. با فریاد کمک کمک خودم را داخل رختکن پرتاب کردم و در را بستم.
دکتر علیرضا شهاب - در حال پرواز از چین به کره شمالی بودیم. با یک هواپیمای بویینگ ساخت ١٩٧٠ که داخلش را با قلممو رنگ کرده بودند و صندلیهای کاملا اتوبوسیاش توی ذوق میزد. مهماندار خانم جوانی بود که به سختی انگلیسی صحبت میکرد و معلوم بود آن چند کلمه را هم از روی کتاب یاد گرفته و زیاد صحبت نکرده است.
به گزارش روزنامه اعتماد، روی صندلی جلوی هواپیما درست پشت کابین خلبان کنار آقای ابراهیمی مدیر تدارکات تیم ملی نشسته بودم. از ابتدای اردوی چین حال عمومی خوبی نداشتم. آن لحظات احساس ضعف شدید و تب زیادی میکردم. هوای کابین خیلی سنگین بود و دمای بالای بدنم و سنگینی هوا بهشدت اوضاع را بدتر کرده بود و به سختی نفس میکشیدم. آقای ابراهیمی عادت داشت لباسهای سایز بزرگ را به کادر میداد تا سایز مناسب برای بازیکنان کم نیاید. حس میکردم در گرمکن گشادی که تنم بود و با آن حال نزارم مثل یک جنازه نحیف به نظر میرسم. تمام آرزویم این بود که به هتل برسم.
عادت داشتم قبل از استراحت اتاق پزشکی را راهاندازی کنم. تختها را بچینم وسایل را مرتب کنم تا آماده درمان بازیکنان باشم. ولی هر چه تلاش کردم زانوهایم توان نداشتند. به اتاقی که دو تخت بسیار کوچک با فضایی بسیار تاریک قرار داشت، رفتم و تقریبا بیهوش شدم. نیمههای شب همکارم را دیدم که تلاش میکرد تا به زحمت سرمی تزریق کند. باز بیهوش شدم. فردا اوضاعم بهتر بود با هر جان کندنی بود سعی کردم درمان بازیکنان را شروع کنم. مهدی مهدویکیا کمر درد شدیدی داشت و برای کنترل درد هر روز فیزیوتراپی میکرد. به هر ترتیبی بود آماده بازی شد. علی دایی هم به دلیل پیچخوردگی مچ پا قادر به بازی نبود و برای درمان مراجعه میکرد.
نمیخواستم به دلیل بیماری ضعفی نشان دهم و با هر زحمتی بود کارم را انجام دادم. روز مسابقه وارد زمین شدم. انگار یک کرهای را به تعداد ٥٠ هزار تکثیر کرده بودند و روی صندلیها نشانده بودند. یک شکل، یک لباس و یک صدا. نیمه اول با گل مهدویکیا و نیمه دوم با گل جواد نکونام تمام شد و دو بر صفر به پیروزی رسیدیم.
نای راه رفتن نداشتم. وسایل سنگینم را برداشتم و برای اینکه زودتر به اتوبوس برسم تا از شلوغی رختکن رها شوم و کمی بنشینم به سمت اتوبوس راه افتادم. از درب کوچک که به محوطه توقف اتوبوس منتهی میشد خارج شدم. جمعیت بسیار زیادی به حالت کمین ایستاده بودند. شاید یکی دو هزار نفر. هر قدم که جلو میرفتم جمعیت یک قدم جلو میآمد. احساس ترس کردم وسایلم را رها کردم و با هرچه توان داشتم به سمت رختکن دویدم. موج آدمها با پرتاب سنگ و چوب دنبالم میدویدند. با فریاد کمک کمک خودم را داخل رختکن پرتاب کردم و در را بستم.
همه متوجه اوضاع شدند هر چه دستمان میرسید از میز و کمد و... جلوی در جمع کردیم تا مانع ورود جمعیت شویم. شوکه بودیم ولی دکتر دادکان با دعوت به آرامش کمی اوضاع رختکن را آرام کرد. گناه ما این بود که حریف را در خانه شکست داده بودیم!
در نهایت با قطعی برق و کمک پلیس جمعیت متفرق شد و با اسکورت بسیار شدیدی به هتل برگشتیم و من باز بیهوش شدم.
اتفاقاتی که هرگز میلیونها بیننده آن بازی حتی از یک ثانیهاش خبردار نشدند. فوتبال لایههایی مثل این دارد که فقط باید از نزدیک دید و تجربه کرد.
دیدگاه تان را بنویسید