سفری با ترانزیت خیرالله
شاید خیر الهی در زندگی او، همین بوده که مردی پرسفر و دنیادیده باشد. رفتنی مدام و مفرح. که شاعر گفته است: هستم اگر میروم گر نروم نیستم.
اعتمادآنلاین| ساعت یکونیم بعد از ظهر بود و گرمای لعنتی شهر خشک و خشن تهران، بیداد میکرد. از خانه زدم بیرون تا به روزنامه بیایم، ولی ابتدا باید از داروخانه سر کوچه، ژلوفن میخریدم برای سردرد ناشی از کمخوابی. روز فرد بود و باید با اسنپ خودم را به روزنامه میرساندم. یعنی آفتاب داغتر از آن بود که حتی فکر تاکسی گرفتن و سپس اتوبوس سوار شدن و دوباره در تاکسی نشستن به سرم بزند. اما از آنجایی که یکی آن بالا سخت مراقب است تا کار من همیشه ناکار شود، همین که از داروخانه خارج شدم، اینترنت موبایلم قطع شد. البته شاید هم طبع شاکر ندارم. اگر طبع شاکر داشته باشی، در زندگیات بیدلیل شانس میآوری! یعنی از در و دیوار برایت میریزد.
باری، امیدم از اسنپ که قطع شد، دیدم یک تاکسیخالی از دور دارد میآید. دست تکان دادم و ایستاد. از خیابان گرگان تا ستارخان، 20هزار تومان. تازه با کمی چک و چانه. سوار شدم و مرد راننده، راند به سمت روزنامه. با کندی خاصی حرکت میکرد. نزدیک هفت تیر، دیگر طاقتم طاق شد و گفتم چرا این قدر آرام میروید؟ گفت: «من سالها راننده ترانزیت بودم و عادت کردهام به آرام رفتن. راننده ترانزیت که باشی، حق تاختوتاز نداری.»
پرسیدم در چه مسیرهایی کار میکردید؟ گفت: «جادههای اروپایی. مثل آلمان، اتریش، بلغار، یوگسلاوی، اوکراین، ارمنستان، قرقیزستان.» از پاسخش به نظرم آمد که احتمالاً در اواخر دوران بلوک شرق، وارد وادی رانندگی شده. از شوروی نامی نبرد ولی از یوگسلاوی چرا. پرسیدم چند سال راننده ترانزیت بودید؟ گفت: «27 سال.»
سنش را پرسیدم، 62 ساله بود. یعنی تقریباً از 35 سالگی کار در جادههای خارج کشور را تجربه کرده؟ جوابش منفی بود: "سالهای اول سفرهای خارج از کشور نمیرفتم. درونمرزی کار میکردم."
پرسیدم چطور باید راننده ترانزیت شد؟ همین که گواهینامه پایه یک داشته باشی، کافی است؟ گفت: "باید گواهینامهات را بینالمللی کنی و مسیرشناسیات هم خوب باشد. یعنی مثل رانندههای تاکسی که باید امتحان شهرشناسی را پشت سر بگذرانند، راننده ترانزیت هم باید جادههای اروپایی را از ترکیه به بعد، بشناسد. امتحان میگیرند؛ الکی نیست. ضمناً امانتداری هم مهم است. باری که از ایران به آلمان میرود، یکی دو میلیارد پولش است. امانتدار بودن در قبال بار هم تعهداتی میخواهد.»
از درآمد رانندگی ترانزیت پرسیدم، گفت: «خوب است.» دیدم این که نشد جواب؛ برای همین پرسیدم یعنی به طور میانگین ماهی چقدر میشود؟ گفت: «اگر راننده زرنگی باشی، سالی دو یا سه سرویس گیرت میآید. سه سرویس میشود سالی 60 تا 70 میلیون تومان. میانگین، هر سرویس 20 میلیون تومان.» 60 تقسیم بر 12، یعنی ماهی 5 میلیون تومان. اضافه کرد: «البته اگر داخل کشور کار کنی و زرنگ باشی و زدوبند داشته باشی، درآمدت بهتر از خارج کشور است.» پرسیدم چرا؟ گفت: «مسیر کوتاهتر است و بار بیشتری گیرت میآید. سریعتر میروی و برمیگردی.»
طبیعتاً سوال بعدی این بود که مثلاً از تهران تا بندرعباس دستمزدش چقدر است؟ گفت: «یک میلیون و 500هزار تومان تقریبا. این جوری، اگر فعال باشی، هفتهای یک بار این مسیر را میروی و میآیی. یعنی هفتهای دو سرویس؛ چون برگشتن خالی نمیآیی.» گفتم پس میشود هفتهای 3 میلیون تومان و ماهی 12 میلیون. گفت: «تقریباً. البته ممکن است گاهی در راه برگشت، بار ارزانتری به پستت بخورد. مثلاً 900هزار تومان، نه یکونیم میلیون تومان. یعنی اگر 2 میلیون تومانش را هم کنار بگذاریم، راننده فعال در داخل کشور، ماهی 10 میلیون تومان میتواند کار کند. من پدر و پسری را میشناسم که راحت ماهی 15 میلیون تومان کار میکنند. یعنی ماشین را نمیگذارند نفس بکشد. تا از تهران به بندرعباس میرسند، یکیشان میرود روغن عوض میکند و آن یکی هم میرود دنبال بار جدید. بار را که گرفتند، سریع برمیگردند تهران. پدر و پسر نیروی بدنی خوبی دارند. ماشین جاده، نیروی بدنی میخواهد. اکثر شوفرهای جاده، معتادند. تا نکشند نمیتوانند راه بروند.»
پرسیدم چرا اکثراً معتادند؟ گفت: «چون شبها بیشتر راه میروند.» منظورشان از راه رفتن، رانندگی کردن بود. اضافه کرد: «شببیداری سخت است. وقتی دود میگیرند، تهران-بندرعباس را 16 ساعته هم میروند. ولی اگر نکِشند، 18 تا 20 ساعت طول میکشد.» از حداکثر سرعت مجازشان پرسیدم، جواب 85 کیلومتر بود. گفتم حوصله رانندهها سر نمیرود این مسیر طولانی را با این سرعت کم میروند؟ گفت: «اکثراً بالاتر از این سرعت میروند. با ماشینهای جدید، تا 100 یا حتی 110 کیلومتر هم میشود حرکت کرد.»
گفتم کسی که هفتهای یکبار مسیر بندرعباس-تهران را میرود و میآید، همه زندگیاش را در سفر است که! از سر تایید گفت: «من اصلاً نفهمیدم بچه سومم، یعنی تنها دخترم، کی دیپلم گرفت و کی دانشگاه رفت و کی فارغالتحصیل شد. فقط فهمیدم دانشگاه رفسنجان قبول شده. برایش آنجا خانه گرفتم تا بعضی شبها که از بندر برمیگردم تهران، بروم خانهاش و بیشتر ببینمش.»
پرسیدم اهل کجایید؟ گفت: «اصالتاً بچه فریدن اصفهانم.» از درآمدش با تاکسی پرسیدم، گفت: «من الان دیگر زدهام گاراژ. روزی 50 تا 60 تومان کار میکنم و تقریباً میشود ماهی یکونیم میلیون تومان.» گفتم بعد از 27 سال کار کردن، الان به عنوان راننده ترانزیت بازنشسته شدهاید؟ گفت: «نه هنوز. آن موقع جوان بودم و کوتاهی کردم. راننده ترانزیت وقتی 60 ساله میشود، باید بزند گاراژ. من 27 سال کار کردم ولی حقم را خوردند. چند سال از آن 27 سال را حساب نکردهاند و ناچارم شش تا هفت سال دیگر رانندگی کنم که سی سالم پر شود. چون 60 ساله شدهام، دیگر نمیتوانم در جاده کار کنم؛ باید داخل شهر باشم. این طور شد که راننده تاکسی شدم. اگر از طریق بیمه رانندگانِ تاکسیرانی بازنشسته شوم، باید تاکسیام را بفروشم.»
از حقوق بازنشستگیاش پرسیدم، گفت: «تقریباً یک میلیون و 300هزار تومان.» گفتم الان هم که درآمدتان آن قدرها بیشتر از حقوق بازنشستگی نیست؛ پس بهتر نیست بازنشسته شوید و تاکسی را واگذار کنید و زیر این آفتابِ لا کتاب رانندگی نکنید؟ گفت: «ماشین به دردمان میخورد.
با تاکسی میتوانیم وارد طرح ترافیک شویم. وقتی که با خانمم میآییم خرید، یا با بچهها بیرون میآییم، وجود این ماشین غنیمت است.» پرسیدم به غیر از این تاکسی، ماشین دیگری هم دارید؟ جوابش منفی بود. گفتم اگر این تاکسی را واگذار کنید، در ازایش ماشین دیگری دریافت میکنید؟ گفت: «بله. یعنی باید این را بفروشم و یک ماشین دیگر بخرم. اگر هم کسی تاکسیاش را واگذار نکند، تاکسیرانی هر ده سال یکبار یک ماشین تازه به او میدهد. وقتی هم که سی سال آدم پر شود، دیگر ماشین تازهای به او نمیدهند.»
ماشیناش پژو بود. یادم افتاد از بارهای اروپاییاش چیزی نپرسیدم. پس پرسیدم و گفت: «فرش و پوست و پسته و زعفران و خیلی چیزهای دیگر. بسیاری از بارها را هم نمیدانستیم چی بود. فقط بار را تحویل میگرفتیم و در اروپا تحویل میدادیم. ولی معمولاً میدانستیم بارمان چیست.» پوستبارشان هم پوست گاو و گوسفند بوده. گفتم مقصدتان بیشتر اروپای غربی بود یا شرقی؟ گفت: «معمولاً میرفتیم اروپای شرقی و از آنجا هم پنیر بلغاری میآوردیم ایران. ولی الان رانندههای ترانزیت در راه برگشتن به ایران کمتر پنیر بلغار میآورند.» گفتم به غیر از پنیر چه چیزهایی میآوردید ایران؟ گفت: «شمش استیل. یا به قول خودمان شمش الماسی؛ که برای تراشکاری و تراشیدن الماس استفاده میشود. کل این بار حجم کمی داشت ولی 7 تا 8 میلیون دلار قیمتش بود.»
پرسیدم از آلمان چی میآوردید ایران؟ گفت: «غالباً ماشینهای گرانقیمت. دو سه تا ماشین 800-700 میلیون تومانی میآوردم.» دیدم چیزی نمانده برسیم به روزنامه. گفتم حالا 27 سال رانندگی ترانزیت، لذتبخش بود برایتان؟ جواب داد: «آره؛ بالاخره سالی دو سه بار سفر خارج میرفتم. کلی کشور اروپایی را دیدم. برای خودش در حکم جهانگردی بود. ولی آن موقع جوان بودم و عقلم نمیرسید که بیمهام را رد میکنند یا نه. فقط عشق رفتن به آلمان و یوگسلاوی و بلغارستان را داشتم. وقتی که جنگ شد و ماشینم را در جنگ زدند و سر و صورتم زخمی شد، گفتم بروم حسابکتاب کنم.» این را که گفت، دیدم همه چیز به هم ریخت! چون سابقهاش 27 سال بود. و این یعنی باید از 1370 کارش را آغاز کرده باشد. توضیح داد که: «رانندگی ترانزیت را به صورت جدی و پیوسته، کمی قبل از جنگ شروع کردم. البته یکبار هم سال 56 بار برده بودم اروپا. ولی وقتی یک راننده فعال شدم، دیگر تقریباً سال 1360 شده بود. اما کل دهه 60 برایم حساب نشده. چندین سال پیش که رفتم وزارت بازرگانی، گفتند سابقه و سنواتم از سال 1370 محاسبه شده. برای همین است که الان 27 سال سابقه دارم؛ وگرنه در اصل تقریباً 37 سال کار کردهام. هر چند که در دهه 60 مدتی هم مجروح بودم و کار نکردم.»
دیدم حق دارد شاکی باشد. چون حداقل ده سال سابقه کارش را حساب نکردهاند و از 27 سال گذشته هم، سه چهار سال برایش منظور نشده. البته آدم منصفی بود؛ چون لااقل همه کاسهکوزهها را سر مسئولین نشکست. قبول داشت که جوان بوده و عشق اروپا. شاید هم حق داشته. دهه 60 اروپا رفتن کار هر کسی نبود! کسی که میل جهانگردی داشته و از 25 سالگی تا 35 سالگی، سالی دو سه بار اروپا میرفته، برای خودش روی ابرها سیر میکرده لابد. آن موقع چطور باید حدس میزد که کارش به 62 سالگی و تاکسیرانی در اواخر دهه 90 میکشد؟ آن هم در تهرانی که روزانه بیش از 2 میلیون خودرو در آن تردد میکنند و لبریز از صدای بوق و زشتی دروغ است. دیگر رسیده بودیم جلوی روزنامه. موقع پیاده شدن اسمش را پرسیدم. سالها جهانگردی، به اسمش نمیخورد. اسمش خیرالله بود. ولی شاید خیر الهی در زندگی او، همین بوده که مردی پرسفر و دنیادیده باشد. رفتنی مدام و مفرح. که شاعر گفته است: هستم اگر میروم گر نروم نیستم.
دیدگاه تان را بنویسید