کد خبر: 276615
|
۱۳۹۷/۱۲/۱۵ ۱۵:۵۵:۰۰
| |

محمدرضا تاجیک از آخرین اثرش می‌گوید:

جامعه و اجتماع در بستر آزادی و رهایی/ داستان روایت فردی‌ است که سال‌ها در حبس بوده است/ از یک‌سری روشنفکران سالارحقیقت عبور کردم/ در این کتاب از تجویز کلی پرهیز کردم/ جامعه ایرانی رو به رهایی از انقیاد‌هاست

محمدرضا تاجیک درباره آخرین کتابش گفت: داستان، روایت فردی است که سالیان بسیار در حبس بوده و زیست جهان و تجربه زیسته‌اش متفاوت بوده و منظر و نظرش در فضای تنهایی نسبت به جامعه متفاوت بوده، این فرد از این فضا خارج می‌شود اما در فضای بیرون زندان احساس حصر می‌کند یعنی حصار بیرون از زندان است.

جامعه و اجتماع در بستر آزادی و رهایی/ داستان روایت فردی‌ است که سال‌ها در حبس بوده است/ از یک‌سری روشنفکران سالارحقیقت عبور کردم/ در این کتاب از تجویز کلی پرهیز کردم/ جامعه ایرانی رو به رهایی از انقیاد‌هاست
کد خبر: 276615
|
۱۳۹۷/۱۲/۱۵ ۱۵:۵۵:۰۰

اعتمادآنلاین| محمدرضا تاجیک جامعه‌شناس و استاد دانشگاه به توضیحاتی درباره تالیف و اثر جدیدش تحت عنوان «لذت سوژه‌شدگی» پرداخته است.-کتابی که توسط انتشارات عقل سرخ به زیور طبع آراسته شده است.

در ادامه مشروح گفت‌وگوی تاجیک درباره کتاب اخیرش را می‌خوانید:

*آقای دکتر تاجیک در این اثر منظور شما از سوژه و سوژه‌شدگی چیست؟

ممنون که مجالی را فراهم کردید که در مورد کتاب اخیر خودم توضیحاتی را داشته باشم. وقتی از سوژه می‌گویم سوژه به دو معناست. در انگلیسی هردو Subject نوشته می‌شود. هم سوژه منقاد است و هم سوژه رها. هم به سوژه منقاد سوژه اطلاق می‌شود و هم به سوژه رها. در این کتاب من هر دو را دنبال کردم و یعنی در جایی که سوژه به سوژه منقاد یا ابژه سیاست و قدرت تبدیل می‌شود و جایی که بر سیاست قدرت می‌شورد و به عنوان سوژه رها و آزاد عمل می‌کند و در درون آن دیدم که به تعبیر فرویدی-لکانی چه نوع لذت یا ژوئیسانسی نهفته است.

کسی که تبدیل به سوژه منقاد می‌شود یک لذتی از انقیاد می‌برد، درست مثل کودکی که خودش را این همان کرده با دیگری کوچک به نام مادر و در او هویت خود را می‌جوید و از اینکه خودش را در آینه او می‌بیند و تعریف می‌کند، لذت می‌برد و احساس امنیت، توجه و تامین می‌کند و از آن لذت می‌برد. زمانی می‌آید که شما، چون سوژه رها هستید و در مقابل قدرت مقاومت می‌کنید، اشکال مختلف و تکنولوژی‌های مختلف قدرت و اشکال سیاست، از اینکه بیرون نظم سیاست قرار می‌گیرید، این بیرون بودگی لذتی دارد. فعلا این مقدار به سوال اول شما پاسخ دهم که منظور از سوژه توامان است. سوژه چهره ژانوسی دارد، هم رهاست و هم منقاد.

*با توجه به وضعیت کنونی جامعه ما، شهروندان چه گونه سوژه‌ای هستند، منقاد یا رها؟ با توجه به اینکه شما در کتاب بیشتر بر سوژه‌های رها تاکید و دعوت به رهایی می‌کنید؟ آیا چنین سوژه‌ای در جامعه یافت می‌شود.

بله داستان، روایت فردی است که سالیان بسیار در حبس بوده و زیست جهان و تجربه زیسته‌اش متفاوت بوده و منظر و نظرش در فضای تنهایی نسبت به جامعه متفاوت بوده، این فرد از این فضا خارج می‌شود اما در فضای بیرون زندان احساس حصر می‌کند یعنی حصار بیرون از زندان است. این همان حرف بن سایق است: بسیار انسان‌هایی که در زندان هستند، در سلول انفرادی بسیار آزادتر از انسان‌های بیرون‌اند، چرا که شما در بیرون در حصار مصرف و خرید هستید، در حصار تبلیغات و نوعی از فرهنگ و سنت هستید. در حصار روابط کج اجتماعی هستید. در حصار انواع ایدئولوژی‌های مختلف هستید و در حصار سیاست و اعمال قدرتی که بر تو اعمال می‌شود، هستید. در اشکال گوناگون ذهن و روح و نوع نگاه و سخن گفتن تو را در حصار کشیده است.

بنابراین وقتی از زندان بیرون آمده فرض می‌کند، رها شده اما تازه می‌بیند در حصر و اسارت قرار گرفته و در این تجربه بیرون از زندان احساس می‌کند مردم بردگان داوطلبی هستند که از این اسارت و سوژه منقاد بودن لذت می‌برند. به تعبیر ژیژک نوعی کلبی‌مشربی ایجاد شده که انسان‌ها اسیر آگاهی کاذب نیستند، اتفاقا اسیر آگاهی هستند می‌دانند اما انجام می‌دهند، می‌داند مصرف‌گرایی او را در حصار قرار داده؛ می‌داند خرید خارج از نیاز است و وضعیت اجتماعی، تلویزیون و تبلیغات او را در حصار می‌کند ذهنش را کنترل می‌کند، جهت می‌دهد. اما می‌بینند و لذت می‌برند از اینکه ذهن و احساس و نگاه‌شان را به دیگری بزرگ تحویل داده‌اند و دیگری بزرگ به جای آنها می‌بیند، احساس می‌کند و فکر می‌کند، فکر دیگری این است که می‌گوید برو بخر و مصرف افراطی داشته باش، لذت ببر. وقت فراغت را پشت تلویزیون و ویدیو بشین و وقت فراغتت رو سپری کن و لذت ببر.

مدگرایی موجب تشخص توست. علامت نایک یا آدیداس برایت تشخص می‌آورد و دیگری بزرگ آن را هدایت می‌کند و از این هدایت لذت می‌برد. از تن دادن به آن لذت می‌برد. از این رو این فرد احساس می‌کند قبلا در زندان رهاتر بوده و دچار نوستالوژی می‌شود که دنیای آزاد دنیای درون است نه دنیای بیرون. در دنیای بیرون/حصار به تعبیر مارکوزه انسان‌هایی هستند که همگان تبدیل به بردگان داوطلب شده‌اند، کسانی که داوطلبانه خود را به ارباب واگذار می‌کنند و ارباب بندگی هگلی اینجا تحقق پیدا می‌کند که بعضی‌ها از اینکه خودآگاه به ذات خود رجوع کنند، عدول کرده و خودآگاه قائل به دیگری هستند و اینکه فرد سیطره ارباب را می‌پذیرد، اما از آن لذت می‌برد و این بردگی داوطلبانه است.

با سیر این مسیر در دنیای آزادش، در دوراهی قرار می‌گیرد که میان سوژه منقاد بودن و سوژه رها باید چکار کند؟ در این شرایط رهایی چیست؟ قبلا برای او رهایی معنا داشته یک ایدئولوژی عمل می‌کرده، روشنفکران آوانگارد بودند و رهایی معنایی داشته است، مکتب و تئوری راهنمای عمل بوده، اما اکنون روشنفکران دگردیسی پیدا کرده‌اند، روشنفکر آوانگارد معنا پیدا نمی‌کند، ایدئولوژی از میان برخاسته، عصبیت انقلابی و خود انقلاب از میان برخاسته، دوستان قدیمی چپ او هم در مورد رهایی سایش و صیقل یافته و از آن چریک رزمی در نمی‌آید و چریک بزمی می‌آید، با این شرایط و فضا و رابطه ارباب بندگی و گیر کردن در این فضا باید تصمیم بگیرد در این شرایط رهایی چگونه معنا پیدا می‌کند؟ آیا می‌خواهد سوژه رها باشد؟ آیا رهایی رادیکال می‌تواند داشته باشد، اگر می‌خواهد رها باشد، آیا می‌تواند رابطه‌اش را با جامعه و فضای پوپولیستی روشنفکری و آوانگاردیسم کنترل کند، با این فضای از دست رفته چه باید کند، آیا می‌تواند به ایدئولوژی برگردد؟ باید رابطه‌اش را با اینها مشخص کند؟ بر اثر این فرآیندی که طی می‌کند.

*با توجه به توضیحات مفصل شما، آیا کتاب از پایان ایسم‌ها می‌گوید، اینکه در عصر پست‌مدرن هیچ ایسمی نمی‌تواند آدم‌ها را جذب کند؟

خروج شخصیت اصلی داستان از زندان، پرتاب شدن به جهانی دیگر است. فرض کنید آلیس در سرزمین عجایب است. پرتاب شده به دنیای بیرون از زندان، مثل آلیس همه چیز برایش غریب و نامحسوس است. بسان گفته شفیعی‌کدکنی در این فضا آنچه می‌بیند، نمی‌خواهد و آنچه می‌خواهد، نمی‌بیند. فرد در عالم ایدئولوژیکی بوده همه چیز آرمان‌ها و مقاومت و هزینه برای مقاومت و مردن و شهادت معنا داشته، اکنون پرتاب می‌شود به دنیایی که پایان ایسم‌هاست. این دنیا، دنیای فطرت است به تعبیر آلن بدیویی، یعنی ایدئولوژی رفته اما چیزی جایگزینش نشده است و این فرد در دنیایی قرار می‌گیرد؛ چیزی که به دنیای جدیدش معنا بدهد، وجود ندارد. ایسمی وجود ندارد، آیا با فضای پست‌مدرن و گفتمانی می‌تواند تولید عصبیت کند برای رهایی، آیا می‌تواند سوژه رها ایجاد کند، سوژه رهایی که از طریق گفتمان از یوغ تسلط قدرتی که تمام ساحات اجتماعی ذهن و روان او که به تعبیر فوکو فقط بر بدنش نه بر روانش اعمال قدرت می‌کند که در طول حیات بشر سابقه نداشته، می‌تواند از طریق گفتمان و روش‌های پست‌مدرن که روشنفکران کنونی بحث می‌کنند، از این فضا خارج شود، می‌توان بدون ایدئولوژی به عنوان سوژه رها عمل کند؟ حال با این رو‌به‌رو می‌شود که اگر بخواهد برگردد به ایدئولوژی که معنای ارتدوکسی یعنی تسلط و انجماد و آگاهی کاذب پیدا کرده، از طرفی می‌بیند هیچ چیزی نیست که تولید عصبیت کند و بیاید مقاومت کند و برای رهایی هزینه دهد.

با گفتمان نمی‌تواند برای مردم و خلق جنگید، این برای او چالش جدی ذهنی و پرسش هویت‌سوز و هویت‌سازی درست کرده است. دچار یک نوع تروما می‌شود و تروما همه فضای او را می‌گیرد. هر آنچه برای او آرمانی زیبا بود و فضایی که حاضر بوده برای آن فداکاری کند، از بین رفته و متفاوت شده است. روابط و جامعه مردم و روشنفکران متفاوت شدند و ایدئولگ‌ها از فضای ایسم گذشته‌اند. اینها او را دچار تروما می‌کند، اما تروما باز هم چهره‌ای ژانوسی دارد. هم یک چهره خموده و مضطرب و هم رهایی ایجاد می‌کند. این دوگانه‌ها همه جا می‌آید و باید تکلیف خودش را با این مواجهه مشخص کند که کجای این داستان قرار دارد. آخر داستان می‌بینید که با همه این فضاهایی که روح و روان او را به هم ریخته و در او اضطراب ایجاد می‌کند و پرسش‌های بسیاری که او را تبدیل به سوژه مردد می‌کند اینکه آنچه او فکر می‌کند یا جامعه؟ باید تصمیم بگیرد.

*در آخر کتاب مطلب جالبی وجود دارد، واژه‌ای به کار بردید که در جامعه ما معنای خاص دارد و آن واژه مقاومت است، اینکه سوژه باید علیه نابسامانی‌ها مقاومت کند. مقاومت چه ساحتی دارد و چیست؟ مسالمت‌آمیز یا تهاجمی؟

در فضای مقاومت، لکان بیانی دارد و می‌گوید وجود انسان را می‌توان به سه دسته نمادین، تخیلی و واقعی تقسیم کرد. ساحت تخیلی و نمادین ساحت‌هایی هستند که دیگری بزرگ و کوچک انسان را به نوعی انقیاد می‌کشاند و اعمال نوعی قدرت می‌کند. اما ساحت امر واقعی (the real) ساحت وجودی انسان است که همواره بر دوساحت قبلی می‌شورد و وقتی مقاومت می‌کند در مقابل دو ساحت که در پی سلطه‌اند، ایجاد مازاد می‌کنند و اجازه نمی‌دهند نظم تخیلی و نمادین آسترشان را بر کلیت انسان بیندازند و امر واقعی اجازه این کار را نمی‌دهد که انسان در اختیار آن دو باشد و انسان می‌تواند به تعبیر فروید همواره فراخود داشته باشد که بر اینها نهیب بزند. این فراخود، خود را محاکمه می‌کند و همان وجدان بیدار است. به انسان می‌گوید مشکل تویی، تو از میان برخیز. خودت را نقد کن و در مقابل خودت مقاومت کن. خودت داری بت ایجاد می‌کنی. اسطوره ایجاد می‌کنی و بر خودت سلطه ایجاد می‌کنی. تو پندار می‌سازی و تو به پای بت می‌افتی و به پای آن زانو می‌زنی. نقد را از درون و گسست ایجاد می‌کند در وضعیت تخیلی و تنها در ساحت وجودی این مقاومت نیست در محیطی نیز که وجود انسان را دربرگرفته شامل می‌شود و در حوزه امر اجتماعی می‌نشیند، روابط اجتماعی را نیز نقد می‌کند، در حوزه سیاست و قدرت هم می‌نشیند و آن را نقد می‌کند.

صورت و شکل مقاومت با صورت و تکنولوژی قدرت اعمالی مرتبط است، نوع تکنولوژی قدرت اعمال شده مشخص‌کننده نوع مقاومت است. گاهی این روزنه وجود دارد که نقد قدرت از رهروی فضای مجازی و مدنی و قانونی صورت گیرد گاه به تعبیر رانسیر منفذی است که سیاست تبدیل شده به پیرا سیاست یا کهن سیاست به خود سیاست اجازه ورود نمی‌دهد، به تعبیر رانسیر سیاست از میان برخاسته و تبدیل به پلیس شده است. در فضایی که به سیاست توسط خود سیاست خیانت شده و به حاشیه رفته طبیعی است، آنجا شکل مقاومت متفاوت است، چون شکل تکنولوژی قدرت اعمالی متفاوت است، بنابراین برمی‌گردد که در این تنازع و فضای میان قدرت و مقاومت تعیین می‌کند مقاومت چه شکلی داشته باشد، آگونیستی یا آنتاگنوستی. به عبارتی نوع مقاومت بستگی به نوع اعمال قدرت در جامعه دارد.

*به عنوان سوال پایانی و نوعی عینیت‌بخشی به محورهای کتاب، شما با نسل جدیدی مواجه هستید که به تعبیری نسل اینستاگرامی است و دنبال سلفی، بلفی و هلفی هستند. به تعبیر شما در کتاب لذت سوژه‌شدگی «همه سروصدا هستند، نه صدا. همه چشم هستند، نه نگاه و همه دهان هستند، نه گوش.» آیا از این نسل می‌توان انتظار مقاومت داشت؟ آیا تجویزی برای رهایی در این کتاب وجود دارد؟

کاری که در اینجا کردم، این بوده که از یک‌سری روشنفکران سالارحقیقت عبور کنم و دیگر نمی‌تواند روشنفکر به صورت آوانگارد از مردم فاصله داشته باشد و روشنفکر نمی‌تواند به نام نامی کهکشان‌ها و به نام نامی کل مردم صحبت کند. او نمی‌تواند توسط آموزه‌هایش مردم را به جامعه مطلوب و آینده برساند. دوران روشنفکران سالار حقیقت به سر آمده به تعبیر فوکو، اکنون دوران روشنفکران خاص رسیده و دوران روشنفکر خاص در یک حیطه و محدوده مشخص می‌تواند تجویز داشته باشد و نه برای کل جامعه. جامعه طبیعت کثرت‌گرا دارد اگرچه ممکن است ملیت، زبان و فرهنگ یکی باشد اما در جامعه 72 ملت وجود دارد گرایشات مختلف، خرده گفتمان‌های مختلف وجود دارد. بنابراین تجویز بر کثرت، خود تجویزی ایدئولوژیک است.

من پرهیز کردم از تجویز کلی و قهرمان داستان من نیز پرهیز می‌کند و به تجویزهای خاص خودش می‌رسد نه تجویزهای کلی. عده‌ای با تجویز این فرد با خواندن رابطه برقرار می‌کنند و می‌بینند که می‌شود تجویزش به دومی و سومی در جامعه منتقل شود. این دریافت کسی است که با این فرد ارتباط می‌گیرد. این فرد در هیبت سالار حقیقت و کسی که دیگران دورش طواف کنند، ببینند که او چه می‌گوید و او تجویز کند نیست، از این هم پرهیز کرده‌ام از کسی که بخواهد به نام نامی مردم و به نام نامی کل تاریخ یا سالار حقیقت سخن بگوید. اما شخصیت داستان به تجویز شخصی رسیده چیزهایی که باید این‌گونه باشد. فرد که کتاب را می‌خواند ممکن است که در انتهای داستان بگوید این غلط کرده است راه - به تعبیر حافظ- بگوید طرف به حصارهای دیگری برگشته است. این را منتقد می‌تواند بگوید اما ممکن است که دیگری نیز بگوید راه رهایی همین است و باید در آنجا خواننده رابطه‌اش را با رهایی برقرار کند که شخصیت اصلی داستان نمی‌آید برای عموم تجویزی ارایه دهد اما برای خودش چرا، صرفا برای خودش تجویز می‌کند.

اساسا هر گونه تجویزی، خود نوعی یک‌رنگ کردن و به انقیاد درآوردن سوژه‌ها در جامعه است. جامعه ایرانی رو به رهایی از انقیاد‌هاست. این جامعه به محیط رسانه‌ای که صداهای مختلف را بشنود و به راه‌های مختلف احترام بگذارد، محتاج است. مردم ما نیاز دارند مانند شخصیت اصلی داستان، خود راه باشند.

منبع: روزنامه اعتماد

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها