سایه مرگبار کرونا بر روی ایرانیان همچنان سنگین است
با شیوع ویروس کرونا در جهان، ایرانیها هم از روند ابتلا عقب نبودند و خیلی سریع آمار مرگ و میر در کشور بالا رفت و پیکها و موجهای کرونا یکی پس از دیگری شروع میشدند و البته غفلت مردم و مسئولین هم به مراتب بیشتر میشد.
اعتمادآنلاین| عطیه سیاهپوش است. با حسرت به عکسهای آلبوم نگاه میکند. صورتهای خندان پدر و مادر حالا برای او معنای دیگری دارند، معنایی جز زندگی. یکی از عکسها را بیرون میآورد و با دست نشان میدهد و میگوید: «همه چیز از سیزده به در شروع شد. نحسی سیزده دامن ما را گرفت. سیزده فروردین همه خانواده بزرگ مادری در خانه پدربزرگم در همدان جمع میشویم و از بودن کنار هم لذت میبریم. سال گذشته اوایل شیوع کرونا همه برای سلامتی پدربزرگ و مادربزرگ تصمیم گرفتیم سیزده به در را مجازی برگزار کنیم اما امسال احساس کردیم میتوانیم مراسم را در فضای باز برگزار کنیم. ایام نوروز همدان رفتیم و مشغول دید و بازدید شدیم. روز سیزدهم همه در خانه پدربزرگ جمع شدیم و بساط میهمانی را در باغ بزرگشان برپا کردیم. خالهها و داییها و خانوادههایشان همه جمع بودند. 44 نفر بودیم. آن روز به بازی و شادی و شنیدن خاطرات پدربزرگ و ناهار و پذیرایی گذشت. پدربزرگ کمی حالت سرماخوردگی داشت. تصور میکردیم به خاطر سردی هوای همدان سرماخورده است.»
به گزارش روزنامه ایران، روند ابتلا به کرونا و بستری در پیک چهارم نزولی شده است اما هنوز هم آمار قربانیان سه رقمی است. خیلی از خانوادهها مثل خانواده عطیه در پیک چهارم داغدار و سیاهپوش شدند و خیلیها هم هستند که این روزها با نگرانی برای واکسینه کردن پدران و مادران سالخورده خود روزشماری میکنند.
عطیه از روزهایی میگوید که سروکله کرونا در خانواده پیدا شد و آنها را راهی بیمارستان کرد: «یک هفتهای بود که از همدان برگشتیم. پدرم ناراحتی قلبی داشت و اواخر فروردین باید عمل جراحی میکرد. یک هفته قبل از عمل سرفههای پدرم شروع شد. فکر کردیم سرما خورده و دکتر عمومی هم دارو تجویز کرد اما حال پدر بدتر شد. این بار با توصیه پزشک تست پی سی آر دادیم و سیتیاسکن ریه گرفتیم. سختترین لحظه وقتی بود که دکتر گفت 60 درصد ریه پدرم درگیر شده و باید بستری شود. حال پدر هر روز وخیمتر شد و یک هفته بعد ایست قلبی کرد. داغ بزرگی بود. در آن شرایط نگران مادر و بقیه بودیم. بعد از مراسم خاکسپاری همه تست کرونا دادیم. تست مادر و دو تا از خالههایم مثبت شد. البته وضعیت عمومی خوبی داشتند و به توصیه پزشکان در خانه قرنطینه شدند. اما بعد از سه روز حال مادر بدتر شد. روماتیسم قلبی داشت و همین ما را نگران میکرد. پزشکان اورژانس بعد از معاینه گفتند باید در بیمارستان بستری شود. تخت خالی پیدا نمیشد. با هر سختی که بود در یکی از بیمارستانهای جنوب شهر پذیرش گرفتیم. مادر بستری شد. همه نگران بودیم. سعی کردیم پدربزرگ و مادربزرگ باخبر نشوند. ویروس
کرونا به مادرم هم رحم نکرد و سه روز بعد از بستری پزشکان اعلام کردند، ایست قلبی کرده است. همان روز هم پدربزرگم در بیمارستان همدان بستری شد. سوگوار از دست دادن مادر بودم و نگران حال پدربزرگ. انگار دو قربانی برای کرونا کم بود. سعی کردیم پدربزرگ از مرگ دخترش با خبر نشود. همان روزها هم دو خالهام در آی سی یو بستری شدند و نتوانستند به مراسم خاکسپاری خواهرشان بیایند. چند روز بعد پدربزرگ هم فوت کرد و یک هفته بعد هم مادربزرگم رفت. کرونا فرصت نفس کشیدن به ما نداد. هر روز در مسیر رفت و آمد به قبرستان بودیم. خدا را شکر دو خالهام نجات پیدا کردند و با سلامتی به خانههایشان برگشتند. حالا من ماندهام و این همه مصیبت. کرونا خانه خرابمان کرد.»
مرتضی اصرار میکرد برای تازه عروس خانواده جشن تولد بگیرد. بزرگ خانواده بود و کسی روی حرف او حرف نمیزد. میخواست عشق و علاقهاش را به عروسش نشان دهد اما خوشحالی جشن فقط یک هفته دوام داشت. کرونا داغ سنگینی به دل خانواده گذاشت.
مرتضی با حسرت به عکس پدر نگاه میکند و میگوید: «دلش میخواست همیشه جشن و سرور در این خانه برپا باشد اما یک ماهی است که لبخند بهصورت کسی نیامده. یک سال قبل برادرم عقد کرد و منتظر بودیم کرونا تمام شود و با برپایی جشن عروسی راهی خانه بخت شوند. بعد از یک سال تصمیم گرفتند بدون جشن عروسی زندگی مشترکشان را شروع کنند. همه خوشحال بودیم. پدرم گفت حالا که جشن عروسی نگرفتند به بهانهای جشن بگیریم و عروس جدید خانواده را خوشحال کنیم. خودش دست به کار شد و برای عروسش جشن تولد گرفت. اقوام را دعوت کرد و گروه موسیقی هم آورد. پدر تلاش کرد به همه خوش بگذرد. یک هفته بعد با نفس تنگی و تب تست کرونا داد و مثبت شد. همه نگران شدیم. هر روز حال پدر بدتر میشد. با توصیه پزشک در بیمارستان بستری شد و روز بعد به آی سی یو منتقل شد. همان روز عموی بزرگم هم با علائم کرونا به بیمارستان آمد. سیتی اسکن، درگیری بالای ریه را نشان داد و او هم بستری شد. کاری جز دعا از دست ما برنمیآمد. سطح اکسیژن خون پدرم هر روز پایینتر میآمد تا اینکه بعد از یک هفته ایست قلبی کرد. سعی کردیم عمو از فوت پدر با خبر نشود. اما سه روز بعد عمو هم فوت کرد.»
مریم هم این روزها داغدار از دست دادن برادر و نگران حال خواهری است که در آی سی یو با کمک دستگاه نفس میکشد. خودش یک هفتهای است که از شر کرونا راحت شده و روزهای سختی را پشت سر گذاشته است: «شاید خیلی از مردم به اندازه ما چهره ترسناک کرونا را درک نکنند. ما و خیلی از خانوادههایی که چند عضو خانوادهشان درگیر کرونا شده یا فوت کردهاند بهتر میدانیم این ویروس براحتی میتواند خانوادهای را از هم بپاشد. برادرم بیماری زمینهای داشت و از روز اول شیوع کرونا از خانه بیرون نیامد. همه مراقب بودیم و به خانهاش نمیرفتیم. حتی نوروز پارسال و امسال هم با تماس تصویری عید را تبریک گفتیم. برادرم در پاکدشت رستوران داشت و از وقتی کرونا آمد، تعطیل کرد و در خانه نشست. با وجود همه مراقبتها دختر برادرم در محل کارش به کرونا مبتلا شد. بالاخره چیزی که نگران بودیم اتفاق افتاد. برادرم هم مبتلا شده بود ولی دوبار تست کرونایش منفی شد. یعنی تست اشتباه بود. در کمتر از یک هفته ریههایش 60 درصد درگیر شدند. تخت خالی پیدا نمیکردیم. همه بیمارستانها میگفتند بیمار جدید پذیرش نمیکنند. هر راهی را که میشد امتحان کردیم تا اینکه یک نفر از ما پول
گرفت و در یکی از بیمارستانها تحت خالی پیدا کرد. بعدها متوجه شدیم او و چند نفر دیگر به شکل مافیایی با گرفتن پول برای بیماران تخت رزرو میکنند.
وقتی به بیمارستان رفتیم تخت بهنام برادرم رزرو شده بود. همه امید داشتیم سلامتیاش را بهدست بیاورد. بیمارستان خصوصی بود و هر دارویی که میخواستند به سختی پیدا میکردیم. در ناصر خسرو هر رقمی میگفتند برای دارو میدادیم. متأسفانه برادرم را با حال بد ترخیص کردند و یک روز بعد با خونریزی معده دوباره به بیمارستان برگشت. برادرم همان شب فوت کرد ولی بیمارستان اطلاع نداد و صبح روز بعد وقتی همسرش برای او غذا برده بود، خبر دادند فوت کرده. بعد از فوت برادرم خواهرم هم مبتلا شد. در بیمارستان مشخص شد 80 درصد ریهاش درگیر شده. خواهرم بیماری زمینهای دارد و به خاطر دیابت دو روز توی کما بود. الان هم اینتوبه شده و با کمک دستگاه نفس میکشد. این روزها نگران حال خواهرم هستم و امیدوارم خدا به ما رحم کند.»
متاسفانه پس از نوشتن گزارش خبردار شدم خواهر مریم هم به رحمت خدا رفته است. این روزها کسانی مثل او کم نیستند؛ خانوادههایی که مصیبت کرونا، بارها و بارها روی سرشان آوار شده است.
دیدگاه تان را بنویسید