کد خبر: 521806
|
۱۴۰۰/۰۸/۱۹ ۰۸:۲۲:۰۰
| |

روایتی از کوت عبدالله؛ رنج زندگی در میان زباله‌ها

بیشتر از 2 سال است که هر چند ماه یک‌بار، روزها و روزها گلوی مردم کوت عبدالله می‌سوزد . هر وقت صدها کیسه زباله؛ سربسته یا از هم دریده، کوه می‌شود سر کوچه و خیابان‌های «کوت عبدالله» و بوی گند آشغال‌ تر و خشک، گلوی مردم را می‌سوزاند، اهالی می‌فهمند باز هم حقوق کارگران شهرداری عقب افتاده.

روایتی از کوت عبدالله؛ رنج زندگی در میان زباله‌ها
کد خبر: 521806
|
۱۴۰۰/۰۸/۱۹ ۰۸:۲۲:۰۰

اعتمادآنلاین| حالا بیشتر از 2 سال است که هر چند ماه یک‌بار، روزها و روزها گلوی مردم کوت عبدالله می‌سوزد. کارگرهای روزمزد، هفته‌ای یک یا دو بار، اجیر می‌شوند که 24 ساعته در شهر بچرخند و تا جایی که شکم کامیون‌ها جا دارد، زباله از کف کوچه‌ها و خیابان‌ها جمع کنند چون رفتگران شهرداری کوت عبدالله، در واکنش به 5 ماه و 7 ماه و 11 ماه حقوق و سنوات پرداخت نشده و قول‌های آبکی شهرداران قبلی، فقط همین را بلدند؛ وقتی حقوق خودشان به دست‌شان نمی‌رسد و راهی جیب‌های دیگران می‌شود، دست از کار می‌کشند؛ روزها، هفته‌ها، ماه‌ها. ....


به گزارش اعتماد،فیلمی برایم فرستاده‌اند. فیلمی که سه هفته قبل با دوربین گوشی تلفن همراه‌شان گرفته‌اند. فیلمی از محله «کمپلو» اهواز. از کمی مانده به کناره سمت چپ خیابان، دریاچه فاضلاب شروع شده و می‌رسد تا کناره سمت راست خیابان. کودکی آمده برای تماشا. روی پیاده‌رو، بالا سر خلیج فاضلاب، مردد، نوک پا در لجن می‌زند. دوباره، دوباره. ... ناگهان تعادلش را از دست می‌دهد و می‌افتد داخل لجن.

ارتفاع گنداب تا گلوی بچه می‌رسد و بچه داخل فاضلاب دست و پا می‌زند. ماشینی که همان وقت از خیابان می‌گذرد، با مشاهده سقوط بچه در فاضلاب، ترمز می‌زند. مردی سراسیمه از ماشین بیرون می‌پرد و تا نزدیک بچه، داخل فاضلاب می‌دود و بچه را از گودال کثافت بیرون می‌کشد. مردم کوت عبدالله می‌گویند 9 سال است که عین ثانیه‌های این فیلم، زندگی می‌کنند؛ زنده، حاضر، بدون روتوش، در کوچه‌های غرق در فاضلاب. ...

اهالی شهر می‌گویند از آن روزی بدبخت شدند که دولت نقشه تقسیمات کشوری را تغییر داد؛ از ظهر 12 بهمن 1391 که «کارون»؛ شد شهرستانی با مرکزیت «کوت عبدالله». هیات دولت، هدف از این تصمیم را «توزیع بهینه و عادلانه خدمات با توجه به بافت جغرافیایی منطقه» اعلام کرد.


کوت عبدالله، تا شب قبلش، تا 11 بهمن 1391، از محروم‌ترین مناطق اهواز بود؛ تحت پوشش شهرداری منطقه 5. اهواز هر چه می‌کرد، نتیجه‌اش از 160 کیلومتر آب‌روهای روباز فاضلاب کوت عبدالله بیرون می‌زد؛ از کف معبرهای خاکی؛ از پشت دیوار خانه‌های بی‌سند لقوه‌ای. کوت عبدالله، پایانه فاضلاب و بی‌آبی بود؛ قبرستانی از مسیل‌های دهان گشاده وسط زندگی مردم. مرزکشی اهواز، مثل گتوی ورشو بود. مردم کوت عبدالله وقتی شنیدند افتاده‌اند پشت خط، باورشان شد که دولت می‌خواسته مرکز استان را از کاه و کلش تصفیه کند. به خیابان‌ها ریختند و شیشه شکستند و سطل زباله آتش زدند و کتک خوردند و فحش شنیدند و در نهایت، تسلیم و خشمگین، به خانه‌های‌شان پناه بردند.


امروز، «کوت عبدالله» با مردم غمگین و خشمگینش، یک لکه است روی نقشه اهواز؛ یک لکه که مترادف با هیچ حجم هندسی نیست. فقط یک لکه است؛ یک لکه بی‌قواره پشت پل ششم اهواز و دو نیم شده با جاده منتهی به آبادان. اینکه چطور یک شهر، شهر می‌شود وقتی مردمش آب برای خوردن ندارند، اینکه چطور می‌شود یک شهر را نصف کرد و نصفش را انداخت آن طرف اتوبان و نصفش را این طرف، اینکه عقبه آینده‌نگری تبدیل یک محله به یک شهر، کجا بود، هیچ کس نمی‌داند؛ نه نماینده مجلس و نه عضو شورای شهر و نه مردم؛ همان مردمی که حالا، هر روز به برکت تغییر نقشه تقسیمات کشوری، گروکشی 9 از هشت شان را روی چرتکه بالا و پایین می‌کنند.


کوت عبدالله، شهر شد بدون آنکه هیچ برنامه توسعه‌ای برایش نوشته باشند؛ «شهر» هنوز یک پارک ندارد. کوت عبدالله شهر شد بدون آنکه برای توسعه‌اش اعتباری دیده باشند؛ 9 سال گذشته و مسیل‌های فاضلاب شهر، عریان و وقیح، هنوز جلوی چشم مردم پر و خالی می‌شود. کوت عبدالله، شهر شد بدون آنکه اعتبارات عمرانی و رفاهی داشته باشد. هنوز مخزن بودجه شهرداری کوت عبدالله با «ارزش افزوده» تعیین شده به ازای نتایج سرشماری سال 95 پر می‌شود؛ آن زمان که جمعیت شهر، 35 هزار نفر بود، حالا جمعیت شهر، 140 هزار نفر است و شهرداری باید با پول سال 95، شهر را جمع کند. کل بضاعت شهر، یک بیمارستان است. یک بیمارستان 270 تخته برای 140 هزار نفر. پای خود بیمارستان، سال‌هاست که می‌لنگد؛ بیمارستانی با 7 دهه قدمت، تا آبان پارسال دستگاه سی‌تی اسکن نداشت. مجهز شدن بیمارستان، آنقدر اتفاق جدیدی بود که برای روشن و خاموش کردن کلید دستگاه نو، جشن افتتاح با حضور استاندار و مسوولان استان برگزار شد. شهردار شهر، بعد از 9 سال هنوز جرات نکرده از مجتمع فولاد و نیشکر، سهم شهر را بگیرد، سهم نفس مردم را، سهم هوایی که در دود مازوت‌سوزی کارخانه‌ها حل شده. پول شهر را که می‌سپرند دست شهردار، تا نوبت به مردم برسد، فقط خرده‌نان‌ها باقی مانده برای 140 هزار شکم گرسنه.

زمستان دو سال قبل که لجن و فاضلاب، حجیم و غلیظ، کف خیابان‌ها راه افتاد و تا کف اتاق خانه‌های کوت عبدالله رسید و مردها دست زن و بچه‌شان را گرفتند و از خانه‌ای که با فاضلاب فرش شده بود، فرار کردند، مسوولان اعلام کردند مشکل شهر این است که شبکه جمع‌آوری آب‌های سطحی نداشته. هنوز هم ندارد. شهرداری، همان سال یک پمپ آورد که کثافت و لجن را از کف شهر ببلعد و در «کارون» تف کند. پمپ، چند ماه بعد سوخت و ساقط شد. مثل سال‌های قبلش و مثل حالا، لایروب‌کارها اجیر شدند برای پاک کردن شهر. شغل «لایروب‌کار» این است که با دست و بیل، به جان کانال‌های تا خرخره بند آمده از لجن و زباله می‌افتد و با دست و بیل، فوران لجن از کف خیابان‌ها را مهار می‌کند و مزد ماهانه این کثافت کاری، یک میلیون تومان است و حالا این یک میلیون تومان هم از برج 9 پارسال پرداخت نشده. 5 سال قبل، 36 نفر، لایروب‌کار کوت عبدالله شدند چون شهردار وقت، قول داده بود کارگر رسمی می‌شوند و استخدام می‌شوند و. .... حالا نه فقط 11 ماه حقوق و عیدی 99 و سنوات و بیمه 4 ماه عقب افتاده طلبکارند، شهردار و معاونانش و آدم‌های استانداری، رو به دوربین‌های تلویزیون که می‌ایستند، می‌گویند: «اصلا نمی‌دانیم این آدم‌ها را چه کسی آورد؟ اینها مازادند.»


معاون استانداری خوزستان، هفته قبل رو به دوربین خبرنگار تلویزیون گفت: «80 شهر استان خوزستان با مشکل نیروی مازاد در شهرداری‌ها مواجهند.

شهرداری‌های استان، 25 هزار نفر نیروی خدماتی دارند که تعدادی از اینها مازاد هستند. حالا در تلاش هستیم ظرف دو تا سه ماه آینده، بخشی از معوقات مزدی این عزیزان را پرداخت کنیم.»


تا امروز، هر که روی صندلی شهرداری کوت عبدالله نشسته، اول برایش یک قصه بافته‌اند که «مخالفان به عمد سنگ و زباله داخل مسیل می‌ریزند که فاضلاب بیرون بزند و کارگران شهرداری را تشویق می‌کنند که در واکنش به معوقه‌های 9 ماهه و 11 ماه‌شان اعتراض کنند و بریزند توی خیابان و.....»


گوش شهرداران کوت عبدالله با این شنیده‌ها پر شده، گوش مردم هم با قول‌های بی‌سرانجامِ شیک. آذر ماه 98؛ همان سالی که مردم کوت عبدالله، صبح، غلت خورده در لجن و فاضلاب از جا پریدند، سخنگوی وقت قوه قضاییه گفت: «مشکل به وجود آمده در این منطقه با جدیت از سوی قوه قضاییه در حال پیگیری است.»


نماینده مردم اهواز، پاییز پارسال قول داده بود که مشکل سرریز فاضلاب در کوت عبدالله، تا ابتدای سال 1400 حل می‌شود. هشتمین ماه سال 1400 از نیمه گذشته و عکس‌ها و فیلم‌هایی برایم فرستاده‌اند از دریاچه‌های لجن وسط حیاط مدرسه، وسط کلاس درس، وسط حیاط خانه مردم، وسط کوچه و خیابان‌ها. مسیل‌های فاضلاب کوت عبدالله، همچنان کثافت وسط کوچه و خیابان و خانه‌ها قی می‌کند.

فیلمی برایم فرستاده‌اند؛ سید کریم حسینی؛ نماینده اهواز، آمده پرس و جوی علت اعتراضات چند ماهه کارگران شهرداری. صداها در هم پیچیده «سید کریم، کولر نداریم. ... یه کاری برامون کنید....»


سرها و تن‌ها درهم می‌لولند. کارگری، با نماینده مردم چشم در چشم می‌شود. در واکنشی پیش‌بینی نشده، دو دستی توی سرش می‌زند و می‌زند و رو‌ به نماینده مجلس فریاد می‌کشد: «نه بیمه نه حقوق نه بیمه نه حقوق...» دودستی توی سرش می‌زند و فریاد می‌کشد: «نه بیمه نه حقوق. .....»


این فیلم زمانی گرفته شد که کارگران 8 ماه حقوق نگرفته بودند. حقوق یک میلیون تومانی‌شان را 8 ماه بود که نگرفته بودند. بلندترین موسیقی متنی که در این فیلم شنیده می‌شد، صدای ضربات دست کارگر بود که روی سرش می‌کوبید و می‌کوبید و می‌کوبید......

اوایل سال 98، وقتی شکم زن‌ها و بچه‌ها گرسنه ماند، رفتگران و لایروب‌کارهای شهرداری کوت عبدالله در اعتراض به 3 ماه و 5 ماه حقوق عقب افتاده، بیل و گاری‌های‌شان را زمین گذاشتند و تلنبار زباله‌های جمع نشده، تپه شد و راه مردم کوچه و خیابان را بست. آن وقت، شهردار، پشت میکروفن‌ها رفت و درباره «اغتشاشگران» افشاگری کرد. «کارگران جمع‌آوری زباله به علت مسائل سیاسی، حزبی و قومی کار را تعطیل کرده‌اند.آنها وانمود می‌کنند که به دلیل تاخیر در پرداخت حقوق کار نمی‌کنند در حالی که حقوق آنها فقط 3 ماه و بیمه آنها کمتر از 2 ماه عقب افتاده است. کارگران حمل زباله 84 نفر هستند، کار جمع‌آوری زباله، کار کارگر و پیمانکار است اما حدود 37 تا 38 روز این وضعیت را داریم، لودر و کمپرسی فرستادم برای جمع‌آوری زباله اما برخی آمده‌اند به نیروهای ما که شبانه مشغول بودند، تیراندازی کردند و کارگران و خانواده آنها را تهدید می‌کنند که کار نکنید. برخی هم با تجمع در مقابل شهرداری، فرمانداری و... دنبال محقق کردن خواسته‌های خود هستند، بنده به هیچ کسی باج نخواهم داد، کارگران، عدم حمل زباله را به عنوان ترفندی برای فشار آوردن به شهرداری به کار گرفته‌اند، دستگاه قضایی باید با لیدرهای این افراد برخورد کند. بر اساس قانون نهایتا شهرداری کوت عبدالله باید 380 تا 400 نفر نیرو داشته باشد، اکنون حدود هزارو 100 نفر نیرو داریم که به لحاظ حقوقی هزینه زیادی را به شهرداری تحمیل کرده‌اند.»


دیوار حرمت شکست وقتی شهردار، رفتگری که کف خیابان را می‌روبید، شورشی و مازاد و غریبه نامید. قبح بدهکار بودن شکست وقتی دفترهای نسیه باز شد، برای هر خانواده، یک صفحه. همسرها و مادرها، فکر می‌کردند موقت است، همین یک بار است، همین یک بار نبود. صفحه صفحه دفترهای نسیه بود که سیاه می‌شد و می‌رفت یخدان بقالی‌های شهر. زندگی در شهر، نسیه شد. تا امروز، ساختمانی در کوت عبدالله و کارون و اهواز نمانده که رنگ اعتراض جمعی کارگران شهرداری را به خود ندیده باشد؛ ساختمان شورای شهر، استانداری، مجتمع فرهنگی، فرمانداری، شهرداری..... یک هفته اعتراض کردند، سه هفته اعتراض کردند، فریاد زدند، التماس کردند، بازداشت شدند، آزاد شدند، راهی تهران شدند.... هیچ فایده نداشت. شهرداری کوت عبدالله حاضر به پرداخت حقوق عقب افتاده کارگران نیست و بهانه پرداخت نشدن، زیاد بودن تعداد نیروهاست؛ همان نیروهایی که با هماهنگی و اطلاع شهرداران به شهرداری آمدند. شهرداران قبلی گفته بودند پرداخت نمی‌کنیم چون پول نداریم. شهردار جدید گفت تا روز پنجشنبه پرداخت می‌کنیم و حالا از «پنجشنبه» 5 روز گذشته و «بخشی» از حقوق ماه‌های 4 و 5 پرداخت شده. ...

در وب‌سایت شهرداری کوت عبدالله، فضایی هست برای نوشتن پیام؛ پیامی که مستقیم به دست شهردار می‌رسد این‌طور که در همین وب‌سایت گفته شده. 4 هفته قبل، برای شهردار پیغام نوشته‌ام. نوشته‌ام که خبرنگار روزنامه اعتماد هستم و مشغول نوشتن گزارشی درباره علت پرداخت نشدن حقوق کارگران شهرداری. شماره تلفن گذاشته‌ام و منتظر تماس از دفتر شهردار هستم. دو هفته از معارفه شهردار جدید می‌گذرد. وقتی این پیام را نوشتم، شهرداری کوت عبدالله توسط سرپرست اداره می‌شد. یک ماه انتظار، بی‌نتیجه. مثل انتظار 400 کارگر شهرداری کوت عبدالله.

ساعت 9 شب، ج. چ عکسی از راهروی اورژانس بیمارستان سینا برایم می‌فرستد. یک سگ سیاه بی‌سرپناه، در کنجی از راهروی اورژانس، در حال استراحت است. روی نقشه کوت عبدالله، روی نام مغازه‌ها کلیک می‌کنم. جز معدودی، بقیه تعطیل کرده‌اند. صاحب فلافل‌فروشی و صاحب بقالی و صاحب کتابفروشی و یکی از راننده‌های تاکسی تلفنی شهر جواب تلفن‌شان را می‌دهند. حرف آدم‌های شهر، مثل حاشیه‌های اطراف یک زخم ناسور است، هویت دارد؛ از جنس همان زخم، کهنه.....


صاحب بقالی، لهجه غلیظ جنوبی داشت. واژه‌ها را از ته حلق و حجیم می‌گفت. جنوبی‌ها، مثل کردها، وقتی حرفی گفته‌اند که باعث تعجب شنونده شده و برای باور آنچه شنیده، می‌خواهد تایید بگیرد و می‌پرسد: «راست میگی؟»، در جواب می‌گویند: «‌ها والله» با تاکید بر «ه» و «ل»؛ غلیظ و حجیم. این صاحب بقالی، خیلی حرف‌های عجیب گفت. اینکه در این 46 سال زندگی در کوت عبدالله، شاهد بوده که هر دوسال یک‌بار، هر نفر جدید که روی صندلی شهرداری نشسته، وضع و اوضاع یک عده از کارمندان شهرداری سکه شده. از مراودات بودار بین بعضی کارمندان با بعضی مسوولان می‌گوید و از نخ اتصال مفقود شدن حقوق کارگران شهرداری با این خانه تکانی‌ها. از تسبیح چرخاندن پیمانکارانی می‌گوید که فاکتور‌سازی و جعل سند می‌کنند و یک علامت سوال می‌گذارد پشت اسم و رسم صاحبان پمپ بنزین‌های خصوصی شهر و تریلی‌های 18 چرخی که در جاده آبادان ویراژ می‌دهند. از سوراخ‌های ریز و درشت در کیسه پول شهرداری می‌گوید و اینکه وقتی پول می‌رسد، معلوم نیست از کدام سوراخ سربه نیست می‌شود که دست کارگرها خالی می‌ماند.


«خانواده بعضی از این بندگان خدا به فحشا و فساد کشیده شدن. چه کنن؟ خانواده دیگه جون نداره روی پاش وایسه. زندگی‌هاشون از هم پاشیده.»
بقال بارها برای شهردار نامه نوشت؛ نامه‌هایی که بی‌جواب ماند.


« نوشتم آقا، اینجا یه بارون که می‌زنه آب تا زانوی ما بالا میاد. آب فاضلاب. می‌دونی یعنی چی راه رفتن توی فاضلاب؟»


نمی‌دانستم. در تهران این خبرها نیست. تهران، ویترین شیک کشور است. در تهران، نسیه‌بگیرها، گم می‌شوند، محو می‌شوند. در کوت عبدالله است که صاحب بقالی به تنگ می‌آید و دفتر نسیه‌اش را می‌بندد و غلیظ و حجیم می‌گوید: «خِلاص». صاحب بقالی، از آن روزی که تخم‌مرغ دانه‌ای هزار تومان بود نسیه داده بود. آن موقع، کارگر شهرداری کوت عبدالله می‌آمد دو عدد تخم‌مرغ نسیه می‌گرفت. صاحب بقالی می‌دانست این کارگر، 7 سر عائله دارد؛ با خودش، 8 نفر. دو عدد تخم‌مرغ برای 8 نفر.


«اینا از فقیرم فقیرترن. یه بار یه خانومی اومد با یه بچه 4 ساله. بچه، دلش لواشک خواست. لواشک دو هزار تومن بود. بچه گریه افتاد چون مادرش گفت ندارم برات بخرم. گفتم خواهر من، این لواشک رو بده به بچه. دل این بچه ضعف رفت بس که گریه کرد. نمی‌خواد اصلا پولش رو بدی.»


صاحب فلافل‌فروشی، لابه‌لای ساندویچ فروختن‌ها جواب تلفن داد. حوصله گیر افتادن نداشت. جمله‌های کوتاه گفت: «خیابونا پر از زباله است. دو هفته‌اس زباله جمع نشده. همه جا بوی گند میاد. این ملت پول فلافل هم ندارن. وقتی یه ساله دو ساله حقوق نگرفتن فکر می‌کنی میان ساندویچ بخورن؟ میرن یه تخم‌مرغی، نخودی، نون و کشکی می‌گیرن، خانواده با همون سیر میشه. اینا اگه پول تو جیبشون باشه، میرن یه صابونی یه پودری برای خونه‌شون می‌خرن نه اینکه بیان تفریح کنن. ما شاهدیم. این بدبختا هر دو ماه و سه ماه اعتصاب می‌کنن، زباله‌ها روی هم جمع میشه تا بالاخره یه ماشین میاد همه شو جمع می‌کنه می‌بره.....»


پدرهای کوت عبدالله آنقدر به بقال و چقال بدهکارند که هر روز صبح، مسیر رفت و آمدشان را چند دور تغییر می‌دهند که با کسبه چشم در چشم نشوند. این مردم، خیلی وقت قبل، توقعات‌شان آب رفت تا سقف تکه نانی برای پر شدن شکم.


صاحب کتابفروشی کوت عبدالله شاهد این تقلیل آرزوها بوده. تقلیل آرزوها، اولین نمودش در دخل کتابفروشی مشخص می‌شود؛ وقتی بچه‌ها نمی‌آیند دفتر و مداد و تراش بخرند، وقتی روی عطف کتاب غیر درسی، یک بند انگشت خاک می‌نشیند. کتاب و دفتر و مداد و تراش، نیاز اولیه مردم کوت عبدالله نیست. کتابفروش، این را درک می‌کرد.


«وقتی از مراکز خیریه میان سراغ ما برای معرفی افراد نیازمند، همین کارگرای شهرداری رو بهشون معرفی می‌کنیم. کارگرا هم به ما می‌سپرن که معرفی‌شون کنیم تا کمکی بهشون برسه. اینا واقعا محتاجن. من شاهد بودم همین دو سالی که این‌طور پرداخت حقوقشون مشکل پیدا کرد، خیلی‌هاشون دیگه بچه‌هاشون رو به مدرسه نمی‌فرستن. بچه‌هاشون حتی نتونستن تحصیل آنلاین داشته باشن. با کدوم گوشی؟ خیلی‌هاشون حتی تلویزیون ندارن. همه شهر، محرومن. درصد خیلی خیلی کمی، وضع بهتری دارن. وضع بهتر که میگم، نه که فکر کنی پولدارن، نه. در این حد که گرسنه نمی‌مونن فقط. این دو سال که حقوق کارگرای شهرداری مشکل پیدا کرده، وضع کل شهر بدتر شده. چند ماهه که دزدی توی شهر زیاد شده. هر کی هست، حق داره. مردم توان امرار معاش ندارن. شغلی توی شهر نیست. مردم، کارگرن. کارگر چه درآمدی داره؟ وقتی همون حقوقی که حقش هست رو بهش نمیدن، با چی زندگی کنه؟ مجبوره بره دزدی. رو موتور میشینه، زورگیری می‌کنه. پارسال، گوشی تلفن برادرام رو توی خیابون زدن؛ روز روشن. یه دوچرخه داشتیم، نیم ساعت بستیمش به میله، رفتیم و برگشتیم، دوچرخه غیب شده بود.»


کوت عبدالله، سرجمع، یک تاکسی سرویس دارد. راننده‌های تاکسی سرویس، اگر معطل مردم شهر باشند، کار زیادی برای انجام دادن ندارند چون در کوت عبدالله، کسی آژانس سوار نمی‌شود. فاصله شهر تا اهواز، 20 کیلومتر است. بخواهند بروند اهواز، با ماشین‌های گذری می‌روند. راننده‌های تاکسی سرویس، از بیکاری و ناچاری، هر کاری می‌کنند غیر از جابه‌جا کردن مسافر؛ کارگری، باربری، دستفروشی.... مثل بقیه مردم شهر. شرایط زندگی راننده‌های تنها تاکسی سرویس کوت عبدالله، به واسطه داشتن یک پراید یا پژو، کمی، فقط کمی بهتر از بقیه مردم شهر است. کوت عبدالله، در درد مشترک بریان می‌شود.


«خیابان خودمان سه روز سه روز زباله رو هم تلنبار میشه و آب از آب تکان نمی‌خوره. کارگر بدبخت چه کنه؟ مگه جز این راه دیگه‌ای براش مونده؟ نون خالی برای خوردن ندارن. می‌فهمی؟ نون خالی. ...2 ساله حقوق نگرفتن. به خاک سیاه نشستن. شما خودت می‌تونی دو سال کار کنی حقوق نگیری؟ شهرداری میگه اینا اضافن. اضاف بودن، آدم که هستن. نیستن؟ شیکمشون نون نمی‌خواد؟ حق دارن به والله. یه سری‌شون افتادن به ضایعات جمع کنی. پلاستیک و فلز از تو سطل جمع می‌کنن می‌برن می‌فروشن که بتونن شب یه نونی تخم‌مرغی برا شکم زن و بچه بگیرن. یه سری‌شون افتادن به دزدی. اینا زورکی زنده ان....»


عکس‌هایی برایم فرستاده‌اند. عکس‌هایی از کارگرهای شهرداری. عکس‌ها، حس سقوط تدریجی در دره‌ای عمیق می‌دهد؛ همین طور مهیب؛ کارگرانی بیل به دست مشغول تخلیه لجن و زباله از راه آب‌ها و کانال‌ها هستند، کارگرانی در دریاچه‌های فاضلاب و لجن ایستاده‌اند و مشغول زه‌کشی و تخلیه فاضلاب از کف کوچه‌ها و خیابان‌ها هستند، کارگری از سطح پیاده‌رو خم شده و دست را تا نزدیکی‌های شانه در گودی کانال فرو برده و مشغول بیرون کشیدن زباله‌های راه‌گیر است؛ کارگری تا بالاتر از کمر، داخل کانالی لبالب از لجن و فاضلاب ایستاده و با دست، زباله‌های راه‌گیر را بیرون می‌کشد. اینها همان لایروب‌کارها هستند. دو سال قبل وقتی فاضلاب از مجاری و منافذ شهر بیرون زد و آنقدر ارتفاع گرفت و حجیم و غلیظ شد که از هیچ منفذی جذب نشد و سرازیر شد و به خانه‌های مردم سرک کشید و تا نیمه دیوارها را خط سیاه و چرک انداخت، همین لایروب‌کارها شب و روز مشغول زه‌کشی بودند و لیتر لیتر گنداب هضم نشده شهر را با لوله‌های خرطومی ول می‌دادند در بیابان و خرابه‌های پشت شهر. لایروب‌کارها همان موقع 5 ماه حقوق طلبکار بودند و جیک‌شان در نمی‌آمد چون پیمانکار قبلی، ازشان سفته‌های امضا شده گرفته بود که به محض هر اعتراض، سفته‌های‌شان را به اجرا می‌گذارد. فیلم امضا دادن پای تعهدنامه پیمانکار را هم برایم فرستاده‌اند. پیمانکار امر می‌کند که اگر کار می‌خواهند، شرط همین است که عاقل باشند و اگر حقوق‌شان «دو، سه روز» عقب افتاد، هوار نکشند وگرنه حساب‌شان با این سفته‌ها صاف می‌شود. عکس‌های بغل زدن لجن و فاضلاب، روزهای بعد از امضای همان تعهدنامه‌هاست؛ عکس از لایروب‌کارهایی که با دسته بیل شکسته و بدون دستکش و بدون چکمه و بدون ماسک و کلاه ایمنی، بغل بغل لجن از کانال‌ها بیرون می‌کشیدند در حالی که فاکتور تقلبی «توزیع 300 دسته بیل برای کارگران شهرداری» را دیده بودند ولی انباردار فقط 10 دسته بیل تحویل‌شان داده بود و هر 4 نفر باید نوبتی با یک دسته بیل کار می‌کردند. فاکتور‌سازی پیمانکار، در همه این سال‌هایی که «کوت عبدالله» زیر سایه کارون، نان مرکز شهرستان بودنش را خورد، مثل همان 5 ماه و 7 ماه و 11 ماه عقب افتادن حقوق، یک اتفاق عادی شد. عکس‌هایی برایم فرستاده‌اند از فاکتورهایی درباره حقوق 50 میلیونی و 70 میلیونی پرداخت شده به رفتگر شهرداری کوت عبدالله؛ رفتگری که وجود خارجی ندارد ولی پای فاکتور، مهر و امضای یک مسوولِ دارای وجود خارجی نشسته است. عکس‌هایی برایم فرستاده‌اند از مدارکی که نشان می‌دهد پیمانکار چطور سندسازی کرده درباره تسویه کامل با کارگران؛ همین کارگرانی که 11 ماه است حقوق نگرفته‌اند. ....

پ.ت یکی از لایروب‌کارهای شهرداری کوت عبدالله است. یک میلیون تومان حقوق می‌گیرد که آن هم از برج 2 امسال پرداخت نشده. بیمه دارد اما حق بیمه‌اش از مرداد به حساب تامین اجتماعی واریز نشده. طبق قانون کار، کارفرما باید هر سه ماه یک‌بار، مجموع حق بیمه‌های معوق را پرداخت کند وگرنه یا باید جریمه بدهد یا بیمه کارگر باطل می‌شود. طبق قانون کار، کارگر از لحظه ورود به کارگاه باید تحت پوشش بیمه اجباری قرار بگیرد وگرنه یا کارفرما باید جریمه بدهد یا کارگر می‌تواند به ادارات کار شکایت کرده و حقوق خود را طلب کند. کدام کارگر؟ در کدام شهر؟ کارگر لایروبی که 9 ماه حقوق طلب دارد؟ کارگر لایروبی که اگر اعتراض کند، پیمانکار فردا صبح اسمش را به عنوان شورشگر به نهادهای امنیتی می‌دهد و برگه اخراجش را زودتر از برگه تسویه حسابش امضا می‌کند؟ در شهری که بیخ گوش «نیشکر هفت تپه» و «مجتمع فولاد» قد کشیده اما دوسوم مردمش بیکارند و جوان فوق‌لیسانس و لیسانس می‌روند عملگی ساختمان و لجن پاک‌کنی از کف خیابان‌ها؟


«از کجاش بگم؟ اولی نداره که بخوام شروع کنم. الان برج 8 هستیم هنوز حقوق برج 2 رو نگرفتیم. عیدی و سنوات پارسال رو نگرفتیم. اونی که میدن رو هم علی‌الحساب میدن. اگه حقوقت دو میلیونه، یه تومنشو الان میدن، یه تومنشو 8 ماه بعد. 5 ساله کارگر شهرداری‌ام، کارگر روزمزد؛ با لیسانس معماری، با معدل لیسانس 17 و خورده‌ای، حقوقم، ماهی یک میلیون. اول گفتن بیمه میشین. حالا یه ماه حق بیمه رد می‌کنن، 4 ماه رد نمی‌کنن. یعنی بیمه‌ات هم رو هواست. از کل این 5 سال، فقط یه سال بیمه دارم. پیمانکار حقوق ما رو نمیده ولی لیست می‌سازه با اسم 30 تا دوست وآشنا و جلوی اسمشون می‌نویسه 50 میلیون، 40 میلیون، 20 میلیون. یعنی اینا کارگرشن و بهشون 20 میلیون و 40 میلیون و 50 میلیون حقوق داده. از توی همین لیست اسم بچه شو بیرون کشیدیم؛ بچه 15 ساله که به عنوان کارگر شهرداری معرفی کرده بود. واسش 15 میلیون حقوق نوشته بود. لیست رو با اسم 80 نفر بسته بود. 30 نفر دوست و رفقاش بودن. اصلا کارگر نبودن. اصلا ساکن کوت عبدالله نبودن. 50 نفر، کارگر شهرداری بودن. لیست رو برد نشون شهردار داد گفت این پولی که به من دادی به حقوق همه کارگرا نمی‌رسه. سهم اون اسمای ساختگی رو می‌ذاشت جیبش. رفتیم ازش شکایت کردیم. قراردادشو باطل کردن بابت دزدی. از این یکی پیمانکار شکایت کردیم که شیش ماهه حقوق نداده، گفت تا توی اداره کار رضایت‌نامه از من امضا نکنین یه قرون بهتون نمیدم. کل شهر وضعش همینه. کل شهر باید بجنگی تا بتونی نفس بکشی. اعتراض کنی میگن شورش کردی. من از ناچاری رفتم کارگری. هر جا رفتم کار نبود. صنایع فولاد و نیشکر پشت گوشمونه، کارگرا همه غیر بومی. مگه اینکه پارتی داشته باشی. ما جز اینجا هیچ جا دیگه نمی‌تونیم بریم. پول نداریم. کجا بریم؟ من باید نون 5 نفر رو بدم. نون پدر و مادر مریضم، نون سه تا برادر خواهر کوچیک‌تر از خودم. عصرا میرم کنار خیابون دستفروشی.»


شما، یه جوون 32 ساله، وقت آزادت چکار می‌کنی؟ تفریح و فراغتت چیه؟


«وقت تفریح نداریم. فکرم به تفریح نمی‌رسه. فکرم فقط به این می‌رسه که فردا قسط دارم، چطور قسطمو بدم.»
عکس‌هایی برایم فرستاده‌اند از سوراخ‌های گشاد و گود کف کوچه‌ها و پاشنه خانه ها؛ اینها دهانه مجرای فاضلاب شهر است. دریچه‌های فلزی‌اش، مدت‌ها قبل، به سرقت رفته. الف. ب می‌گوید در هر خیابان شهر که بگردی، از هر 10 سوراخ فاضلاب، فقط دریچه یکی از سوراخ‌ها هنوز سرجایش هست. عکس‌هایی برایم فرستاده‌اند از یک محوطه خاکی ماسه‌ای کوچک. روی میله‌های پرچ شده به زمین زوم کرده‌اند. این محوطه، تا چند وقت قبل، زمین بازی بچه‌ها بوده با چند تاب و سرسره آویزان به همین میله‌ها. شبانه وانت آورده‌اند و کل بدنه فلزی تاب و سرسره را از جا کنده‌اند و برده‌اند و فروخته‌اند. ....


خانوار کارگری در کوت عبدالله، یعنی 7 و 5 و 8 و 11 سر عائله. یعنی خانه‌ای پر از بچه‌های ریز و درشت که هیچ کدام به سن کار نرسیده‌اند و یک نفر باید جور شکم همه را بکشد. ج. چ کارگرهایی را می‌شناسد که 15 سر عائله دارند. ج. چ می‌گفت: «خودت رو بذار جای ما خواهر.» نمی‌شد. نمی‌خواستم جای آنها باشم. حرف‌های ج. چ را نمی‌فهمیدم وقتی می‌گفت: «نمی‌خوان کوت عبدالله رو به وضع قبل برگردونن، به اون وقتی که وصلِ اهواز بود، اگه دوباره بچسبه به اهواز، فرماندار بی‌صندلی میشه، شهردار، خیلیا بی‌صندلی میشن خواهر.»


ج. چ، لایروب‌کار بود. یکی از همان‌هایی که هر چند روز یک‌بار تا کمر می‌رفت توی کانال فاضلاب، آستین بالا زده و نزده، چنگ می‌انداخت توی کانال و کثافت و زباله درهم تنیده و خمیری از لجن را با دست بیرون می‌کشید تا راه‌های آب‌رو؛ راه‌های رسوب بسته از چرک شهر باز شود. از همان‌هایی که 12 ماه حقوق؛ 12 ماه حقوق یک میلیون تومانی از پیمانکار شهرداری طلبکار بود؛ نه بیمه‌ای، نه سنواتی. کارگر روزمزد لایروبی بود. هر روز از 7 صبح می‌رفت برای لایروبی تا نیمِ روز. اذان ظهر را که می‌شنید، گاری شهرداری را به انبار پس می‌داد و می‌رفت سمت ساختمان نیمه کاره که به ازای مزد روزانه 120 هزار تومان، آجر بالا بیندازد و کیسه سیمان به کول بگیرد و گاری نخاله بالا و پایین ببرد. ج. چ، هر روز در دو شیفت کاری، نان زور بازویش را می‌خورد. بازویی که هنوز جان جابه‌جا کردن آجر و کیسه 10 کیلویی سیمان و کند و کاو در لجن ماسیده به دیواره کانال‌ها را داشت.


«ناظر روزمزد ماهشهر بودم. گفتن شهرداری بیمه می‌کنه. گفتن حقوقش بهتره. به امید بیمه، ماهشهر رو ول کردم اومدم اینجا. 5 ساله لایروب‌کارم، فقط یک سال بیمه برام رد کردن. حساب کن تو این 5 سال چقدر باید مزد گرفته باشم، هر چی شما حساب کردی، تقسیم بر 3 کن. تو این 5 سال، یک‌سوم مزدمون رو بهمون دادن. هر سال، هر ماه دلمون خون شد تا پس مونده سال قبل و ماه قبل رو گرفتیم. اولش که اومدم شهرداری، پیمانکار گفت حقوقت دو میلیون و 500. 36 نفر بودیم. چند ماه خوب بود. از نیمه 96، فیش حقوق می‌داد دستمون، یه میلیون تومن دستی بهمون می‌داد. گفتیم داستان چیه؟ چرا فرق داره؟ جواب ندادن. 5 نفر رفتن اعتراض کردن. پیمانکار فردا اخراجشون کرد. ما هم دیگه خفه شدیم. همه خفه شدن. همه اون 36 نفر.»


ساعت 10 شب که به ج. چ تلفن زدم، در اورژانس بیمارستان سینا، جیب‌هایش را می‌گشت ببیند بیشتر از آن اسکناس 5 هزار تومانی پیدا می‌کند یا نه. بچه‌های محله، روی زمین خاکی و ناسور، گل کوچک بازی کرده بودند و یکی از پسرها، دستش شکسته بود. ج. چ، پسر گریان را به کول گرفته بود؛ عین همان کیسه‌های سیمانی که ظهر تا عصر به کول می‌کشید، پیاده، به بیمارستان رسانده بود. حالا همه غصه‌های دنیا کنج مغزش دلمه بسته بود که جواب صندوقدار بیمارستان را چه بدهد؟ جوان 36 ساله، در این عمری که طی کرد، پا از خوزستان بیرون نگذاشت. همیشه بدهکار هزار نفر. از بچگی به کار و گشتن دنبال نان برای 5 خواهر و برادر و مادری که در جوانی بیوه شده بود و مستمری پدر مرحوم در حدی نبود که کفاف 7 دهان گرسنه را بدهد. ج. چ پر از آرزو بود. پر از حسرت. همه وجودش چشم بود با نگاهی تا آن طرف مرز نامعلوم کوت عبدالله.


«خیلی چیزا خیلی وقته به خونه ما نمیاد. گوشت؟ 6 ماه یک بار؛ 300 گرم، 400 گرم. میوه که هیچ. حتی گندیده‌اش رو هم حذف کردیم. برادر کوچکم ترک تحصیل کرد چون درس، خرج می‌خواست، من نداشتم خرجش رو بدم. تفریح و سفر‌ها. ... بعضی وقتا که توی تلویزیون یه چیزایی می‌بینیم، از خودم می‌پرسم ما هم آدم هستیم یا نیستیم؟ با این همه حسرت.... فاصله کوت عبدالله تا کیان پارس 7 کیلومتره، ولی نمی‌تونیم به پارک و مغازه‌هاشون بریم، پولشو نداریم بریم توی پارکشون بشینیم و مثل بقیه مردم چیزی سفارش بدیم بخوریم. توانشو نداریم. فقط نفس می‌کشیم. نفس، مفتیه.»


ج. چ می‌گفت: «بین بچه‌های لایروبی، من، بهترینشونم.»


بدترینش چه بود؟ کارگری که جلوی شهرداری روی خودش بنزین خالی کرد در اعتراض به 10 ماه حقوق عقب افتاده، کارگری که کولر خانه‌اش را برد و فروخت و حالا با زن و 3 بچه، در یک اتاق 20 متری، با پنکه زندگی می‌کند. ج. چ می‌گفت عادت شده که کارگران شهرداری، هر چند ماه یک‌بار، اسباب و اثاث زندگی‌شان را می‌برند سمساری سر خیابان می‌فروشند، هر وقت حقوق گرفتند و شکم‌شان سیر شد، اگر آن اسباب را لازم داشتند می‌روند و با پول گران‌تر دوباره از سمسار پس می‌گیرند؛ گروی زندگی به خاطر حقوق یک میلیون تومانی که سر وقت به جیب‌شان نمی‌رسد؟ همه این زمینگیری‌ها برای آن حقوق عقب افتاده لعنتی بود؟ برای همان یک میلیون تومانی که جیب پیمانکار را متورم‌تر می‌کرد و شکم این بدبخت‌ها را گرسنه‌تر؟
با صدای بلند ضرب و جمع می‌کند؛ 800 هزار تومان بدهی به بقالی همسایه، 300 هزار تومان بدهی به بقالی وسط شهر.....


یک میلیون و 100 هزار تومان؛ همه هم بابت سیر شدن شکم. همه‌ چیز در نان و بوی نان خلاصه و ختم می‌شد.


«من خیلی چیزای کمی برای شما گفتم.»


صندوقدار بیمارستان، ج. چ را صدا می‌زد.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها