کد خبر: 523603
|
۱۴۰۰/۰۹/۰۱ ۱۱:۱۲:۵۱
| |

داوری اردکانی، رییس فرهنگستان علوم:

وظیفه فلسفه رفع مشکلات معیشتی و اجتماعی نیست/ فیلسوف نزاعی با سیاستمدار ندارد

کار فلسفه خدمت­‌رسانی به مردم و جامعه نیست و برای خدمت­‌رسانی نیز جعل نشده است؛ بلکه آدمی چون آزاد است و استعداد تفکر دارد به خرد فلسفی هم دست یافته است. به عبارت دیگر آدمی با تفکر، آدمی شده و قبل از تفکر وجود نداشته است. تفکر، آدمی را آدمی کرده است. اگر آدمی تفکر نداشت، زندگی انسانی هم نداشت و در نتیجه خدمت­‌رسانی هم در عداد کارها و وظایف او قرار نمی­‌گرفت.

وظیفه فلسفه رفع مشکلات معیشتی و اجتماعی نیست/ فیلسوف نزاعی با سیاستمدار ندارد
کد خبر: 523603
|
۱۴۰۰/۰۹/۰۱ ۱۱:۱۲:۵۱

اعتمادآنلاین| در قبال تعبیر از چیستی فلسفه، نگاه‌های متفاوتی وجود دارد. این نگاه‌ها بعضا متضاد هستند؛ آن‌چنان‌که برخی مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی، فلسفه را لازمه‌ی ترقی و پیشرفت جوامع بشری می‌دانند و در مقابل برخی فلسفه را برابر با دعوت به اندیشیدن تعریف می‌کنند؛ اندیشیدنی که لزوما نباید توقع حل مشکلات معیشتی مردم را از آن داشت.

به گزارش ایلنا،در این راستا رضا داوری اردکانی (استاد فلسفه، رییس فرهنگستان علوم و عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی) نگاه خاص خود را به فلسفه دارد. او می‌گوید: "من گمان نمی­‌کنم کسی با اندک درکی از فلسفه، از فلسفه توقع خدمت‌رسانی داشته باشد." وی با اشاره به نوع رابطه‌ی فلسفه و مشکلات اجتماعی تصریح می‌کند: "فلسفه درس تذکر و دعوت به اندیشیدن است نه اینکه کارش کارپردازی و رفع مشکلات اجتماعی و معیشتی باشد." رئیس فرهنگستان علوم ضمن تاکید بر تمایز بین وظیفه‌ی فیلسوف با وظیفه‌ی سایر مسئولان جامعه گفت: "کارپردازی و رفع مشکل­‌ها، مسئولان خاص خود را دارد." در ادامه‌ی گفتگو که به مناسبت روز جهانی فلسفه تدوین شده است، از چند و چون وظیفه‌ی فیلسوف و هویت فلسفیدن - طبق دیدگاه رضا داوری اردکانی - مطلع خواهید شد.


حوالی 2500 سال پیش، افلاطون گفت که فیلسوف باید شاه و رهبر شود. به نظر شما آیا می‌شود در عصر امروز، مجموعه‌ی یک سیستم حاکمیتی را از محل فلسفه اصلاح کرد؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟

چنین چیزی ممکن نیست و فلسفه هم چنین داعیه­‌ای ندارد. توجه بفرمایید که تعلیم فلسفه و اندوختن اطلاعات فلسفی ضرورتاً مایه خرد و خردمندی نمی­‌شود. فلسفه تعلق خاص به هستی و درکی از آن ست که راه به خرد می­‌برد وگرنه اگر همه مردم فلسفه بیاموزند به صرف اندوختن فلسفه، صاحب درک و خرد و تدبیر نمی‌شوند. افلاطون هم در جای­‌جای آثار خود به این نکته تذکر داده است. صاحب درک جامع و وجودبین بودن چیزی است و داشتن اطلاعات فلسفی چیزی دیگر. اگر اطلاعات علوم در جایی به درد می­‌خورد، اطلاعات فلسفی به هیچ کار نمی­‌آید و دعوی­‌ها و داعیه­‌ها را بیشتر می­‌کند.

به فرض مثال، فیلسوفی مثل سقراط اگر حاضر باشد که رهبریِ جامعه‌ای را بپذیرد، شیوه‌‌ی حکومت او چه تفاوتی با شیوه‌ی حکومت یک شاه یا پیشوای سیاسی صرف را خواهد داشت؟

سقراط رهبری حکومت را نمی­‌پذیرفت؛ زیرا خود را فیلسوف می­‌دانست و در جستجوی راه بود. افلاطون هم می‌خواست بگوید که حاکمان باید از نظم جهان آگاه باشند و سیاست را با آن میزان کنند. فهم نظر افلاطون دشوار است و برای رسیدن به آن باید با "پایدیای یونانی" آشنا بود و مدینه آتن را هم شناخت. مفسران سیاست‌بین افلاطون اگر لااقل نامه هفتم او را به درستی می­‌خواندند، شاید اندکی رأی و نظر خود را تعدیل می­‌کردند و به درک نظر افلاطون نزدیک می­‌شدند.

در فلسفه شاهد فلسفه‌های مضاف از جمله فلسفه سیاسی هستیم. به نظر شما ضرورت تفلسف در باب سیاست چیست؟ آیا این حیطه را باید میدان مبارزه‌ی فیلسوف با سیاستمدار دانست؟

فلسفه‌ی مضاف تعبیر خوبی نیست. فلسفه‌ی سیاسی جلوه­‌ای از فلسفه است و می­‌خواهد ببیند سیاست چیست و چه "می­‌تواند" و "باید" باشد. فیلسوف نزاعی با سیاستمدار ندارد؛ بلکه به تأمل در عمل سیاسی می­‌پردازد. فیلسوف از آن جهت که امکان­‌های عمل تاریخی را (البته به صورت اجمالی) می­‌بیند و نشان می­‌دهد، می­‌تواند راهنمای سیاست باشد. او مانند ایدئولوگ­‌ها قاعده­‌گذار سیاست نیست و به سیاستمداران دستور نمی­‌دهد.

به اعتقاد شما باتوجه به سیطره‌ی علم بر زندگی بشری و رفع اکثریت نیازهای آدمی با تکیه بر دانش و تکنولوژی، چه نیازی به حضور فلسفه است؟

متأسفانه فلسفه‌­ای حضور ندارد که بخواهیم آن را مرخص کنیم. علم و تکنولوژی هم پریشان و از هم جدا افتاده است. اگر

فلسفه حضور داشت می­‌توانست مایه نظم و جمعیت خاطر شود. چنانکه در قرون هجدهم و نوزدهم اروپا کم و بیش مظهر خرد تجدد بوده است. علم و تکنولوژی بی­‌راهنماییِ خرد، کاری از پیش نمی­‌برد؛ زیرا آنها نیازهای آدمی را نمی­‌شناسند و به آن کاری ندارند، بلکه بیشتر نیازهایی را رفع می­‌کنند که خود پدید آورده­‌اند. اما فلسفه می‌خواهد بداند آدمی در عالمی که دارد چگونه می­‌تواند شأن انسانی و نیازهای حقیقی خود را بازشناسد و بداند و آنها را حفظ کند و برآورده سازد. اگر تکنولوژی و علم «اکثریت نیازهای آدمی» را رفع کرده بود جهان این همه گرفتارِ فلاکت و بی­‌خردی و آشوب نبود و در ترس و بیم از جنگ و آلودگی زمین و دریا و هوا و دشوار شدن بیش از پیش زندگی به سر نمی­‌برد. علم و تکنولوژی عظمت دارند و منشأ آثار بزرگ شده­‌اند و می­‌شوند؛ اما راهدان نیستند و به خیر و صلاح و خوب و بد و امید و علایق مردمان کاری ندارند و چنانکه گفته شد برای اینکه منشأ فوائد و خیرات باشند، به راهنمایی خرد نیاز دارند. خرد هم با آزادی و تفکر پدید می­‌آید و قوام می­‌یابد. اگر آدمی آزاد نبود و تفکر نداشت، آدمی نمی­‌شد. مردمی هم که از تفکر دور شوند در طریق انحطاط قرار می­‌گیرند؛ زیرا نمی­‌دانند که چه باید بکنند. همه عظمت آدمی در تفکر اوست. نیاز به فلسفه به خصوص وقتی ضرورت پیدا می­‌کند که خرد رو به افول می­‌گذارد. فلسفه باید باشد تا بدانیم به چه کارهایی نیاز داریم و راهمان کدامست. فلسفه مشکل­‌گشای زندگی هرروزی نیست؛ بلکه اساسی با آن گذاشته می‌­شود که زندگی با آن سامان می­‌یابد و نیازهای زندگی و شرایط امکان رفع آنها را نیز به مدد فلسفه می­‌توان درک کرد و شناخت. اهل فلسفه باید مقام و جایگاه فلسفه را بشناسند و اگر نشناسند، فلسفه‌دانی‌شان سود و ثمری ندارد.

حین روز جهانی فلسفه، در ایران نیز کم و بیش توجهاتی به این گرامیداشت صورت می‌گیرد. سوال این است که در 50 سال اخیر در ایران، فلسفه چه خدماتی را به مردم و جامعه روا داشته است؟ آیا باید از فلسفه انتظار خدمت‌رسانی به مثابه سایر علوم را داشت یا خیر؟

کار فلسفه خدمت­‌رسانی به مردم و جامعه نیست و برای خدمت­‌رسانی نیز جعل نشده است؛ بلکه آدمی چون آزاد است و استعداد تفکر دارد به خرد فلسفی هم دست یافته است. به عبارت دیگر آدمی با تفکر، آدمی شده و قبل از تفکر وجود نداشته است. تفکر، آدمی را آدمی کرده است. اگر آدمی تفکر نداشت، زندگی انسانی هم نداشت و در نتیجه خدمت­‌رسانی هم در عداد کارها و وظایف او قرار نمی­‌گرفت. علوم دیگر در پی تفکر به وجود آمده­‌اند و اگر از هدایت تفکر و خرد برخوردار نباشند، خدمت مستقیم به زندگی نمی­‌کنند. چنانکه در کشور ما که تکنولوژی، تکنولوژی خریداری شده از جهان خارج است، به علم و پژوهش نیاز ندارد و علم و پژوهش نیز در آن اثری نداشته است. فلسفه هم وقتی پدید می­‌آید که گوش­‌هایی برای شنیدن آن وجود داشته باشد و اگر جامعه مستعد شنیدن سخن فلسفه نباشد، فلسفه­‌ای هم به وجود نمی­‌آید. گوش­‌ها و زبان­‌ها با هم نسبت و تناسبی دارند. من از فلسفه موجود و از اطلاعات فلسفه و گسترش تعلیم فلسفه دفاع نمی­‌کنم؛ اما انداختن گناه نابسامانی­‌ها و گرفتاری­‌ها و حماقت­‌ها به گردن همین فلسفه کم و بیش مهجور را نشانه خوبی از وضع درک و فهم و خرد و دانش نمی­‌دانم. می­‌توان به فلسفه اعتنا و اعتقاد نداشت، اما گناه ندانم­‌کاری و بی‌خردی را به گردن تفکر و این یا آن فلسفه انداختن، دفاع از جهل و بی­‌خردی و اعلام بی­‌نیازی از خرد و دانایی است و این یکی از اقتضاهای جهان توسعه­‌نیافته است. فلسفه درس تذکر و دعوت به اندیشیدن است نه اینکه کارش کارپردازی و رفع مشکلات اجتماعی و معیشتی باشد. کارپردازی و رفع مشکل­‌ها مسئولان خاص خود دارد و این مسئولان و متصدیان در صورتی در کار خود توفیق می­‌یابند که از مدد خرد ساری در عالم زندگی بهره­‌ای داشته باشند. اگر آدمی تفکر نداشت نیازهایش هم محدود بود و خدمت­‌رسانی در زندگی هم وجهی پیدا نمی­‌کرد. آدمی هر چه دارد آغاز و منشأش تفکر بوده است. تفکر و فلسفه که صورتی از تفکر است وسیله نیستند. فلسفه اگر زنده باشد، جان جامعه و شرط امکان خدمت و خدمت­‌رسانی است. من گمان نمی­‌کنم کسی با اندک درکی از فلسفه، از فلسفه توقع خدمت­‌رسانی داشته باشد. کارها و چیزها در جهان انسانی هر یک جایی دارند و از نظمی پیروی می­‌کنند. مقام فلسفه درک نظم و نظم آموزی است. خدمت­‌رسانی هم کار سازمان‌ها و مؤسسات است. حتی دانشمندان بزرگ، بی‌سودای سود به کار دانش می­‌پردازند و از این کار بی‌غرضانه است که نتایج بزرگ هم برای بهبود زندگی به دست می­‌آید.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها