در نقد آنچه خوانندش «جنبش دانشجویی»
دانشگاه در ایران همچون بسیاری دیگر از نهادها و نمادهای مدرنیته نظیر حزب، انتخابات و تفکیک قوا از هویت و کارکرد اصلی خود تهی شده و به کژکارکردی و ناکارآمدی مبتلا گشته است.
اعتمادآنلاین| محمد رجبی مهوار، در یادداشتی نوشت: دانشگاه علیالقاعده نماد علمگرایی و اندیشهورزی است. دانشگاه جایی است که معضلات و مشکلات جامعه در آن باید از دریچه تفکری جزئی، عینی و در عین حال معقول و معتدل تبیین شود. اکت و فعالیت سیاسی البته در جای خود مفید، مطلوب و قابل احترام است. اما هیچ نسبتی بین عمل سیاسی آن هم از نوع رادیکال و همراه با ادویههای چپگرایانه با دانشگاه بعنوان نهاد علم وجود ندارد. منتقدان این نظر البته میگویند جامعهای که در آن فعالیت حزبی به رکود و رخوت و حتی تعطیلی افتاده و خبر و اثری از دیگر نهادهای مدنی، موجود نیست، ما راهی نداریم جز تمسک به طناب نه چندان سفت و سخت «جنبش دانشجویی». این سخن از اساس ناصحیح و ناصواب است. چه کسی گفته که دانشگاه میتواند و باید کارویژه احزاب و دیگر نهادهای مدنی را به دوش بکشد؟ در آن صورت، پس نقش دانشگاه را باید به کدام نهاد سپرد؟ آیا سیاستورزی و ای بسا سیاستزدگی، صدمهای به نقش اصلی دانشگاه یعنی پژوهش، نمیزند؟
دانشگاه خود به تنهایی وظیفه بزرگ و سترگی دارد و اگر نتواند از عهده کارکرد اصلی خود که همان پژوهش و تحقیق است، بربیاید، راه عمل سیاسی نیز به بیراهه ختم میشود. به راستی اگر در گذشته دانشگاهیان ما بیشتر به کار علمی اهتمام میورزیدند و جامعه را با خلق و خوی علمی آشناتر میکردند، شاید از رونق بازار بسیاری از اندیشههای غیر بهداشتی و ناسالم که مسبب وضع موجودند، کاسته میشد. دانشجو وظیفه دارد تا میتواند بخواند و بداند. تا میتواند به ایده و اندیشه بپردازد. تا میتواند به «نظر» مشغول باشد. برای «عمل» وقت هست. او باید پیامد اندیشههایش را با مطالعه تاریخ و تئوری دریابد نه با محک زدن آن به ساحت واقعیت سیاسی که هزینهساز و دردسرزاست. اگر قرار باشد همه نهادهای جامعه همت خود را مصروف «عمل» کنند و فقط یک نهاد را به نظرورزان و نظریهپردازان سپرد، آن نهاد داانشگاه است. اما در کشور ما تسلط ایده «تقدم عمل بر نظر» که از مقومات رادیکالیسم است، دانشگاه را نیز به آوردگاهی برای منازعات و یا بهتر بگوییم هیاهوها و جار و جنجالهای سیاسی بدل کرده است. به جای اینکه در «برهه حساس کنونی»، دانشجویان با مشی و منشی اعتدالی، آبی بر آتش رادیکالیسم کور و دگم جاری در کشور بریزند، بر طبل آن میکوبند. ایدههای ویترینی و به واقع مسموم چپ نیز همچنان جای پای محکمی در فعالیتهای سیاسی دانشجویی دارند. (این نیز خود از عواقب بی توجهی به علم و اندیشه است!)
واقعیت آن است که این دست از فعالیتها نه به نفع دانشجو است و نه گرهی از فضای بسته سیاسی کشور میگشاید. رادیکالیسم، صرفاً جادهصافکن خشونت، قطببندی و سرخوردگی است. «جنبش دانشجویی» به ویژه در حال حاضر به خاطر آنکه اهداف دراز و دور از دسترسی برای خود تعیین کرده، عمومأ از رسیدن به آنها ناکام میماند و دانشجویان فعال در این شبه جنبش با زخمهایی عمیق بر قلبشان و ستارههایی حک شده در آسمان پرونده تحصیلیشان مجبورند برگردند و از صفر شروع کنند. یعنی برگردند به کتاب، به تئوری و به تفکر. اگر علم سیاست پشتوانه عمل سیاسی قرار نگیرد و دانشجویانی از همه رشتهها به خود اجازه دهند بدون مطالعه یا با مطالعاتی اندک و سوگیرانه پا به این عرصه بگذارند، پیامدهای ناخوشایندی حادث میشود. وقتی تصویر بعضی از فعالان دانشجویی در روز دانشجو را میبینیم که بنری در دست گرفته که در آن تمام مشکلات عالم و آدم به «نئولیبرالیسم» نسبت داده میشود، جرس صدای مهندس بازرگان که به دانشجویان توصیه میکرد، تا درس سیاست نخواندهاند، عمل سیاسی نکنند. بیشتر به گوش میرسد. آیا برای مثال دانشجویان رشته مهندسی یا پزشکی اجازه میدهند فارغالتحصیلان یا دانشجویانی از سایر رشتهها به حوزههای تخصصی آنان ورود کنند؟ پس چطور سیاست که در حکم تنظیمگری برای تمام امور جاری در جامعه است و چنین میزانی از حساسیت را داراست، این تعداد سرپرست و قیم دارد؟
سخن این نیست که دانشجویان قید هر نوع فعالیت اجتماعی در دانشگاه را بزنند. سخن آن است که دانشجویان رخت خویش را از ورطه فعالیتهای رادیکال بیرون بکشند. اهداف دور و دراز را فعلا از سرشان بیرون کنند و فعالیتهای اجتماعی و انجمنی خود را صرفاً معطوف به امور فرهنگی و نیز بهبود وضع آکادمیک کشور کنند. بعضی از فعالان دانشجویی از همه چیز و همه کس سخن میگویند؛ بدون آنکه کوچکترین اعتنایی به خود دانشگاه داشته باشند. امروزه کمکار ترین انجمنهای دانشجویی در دانشگاهها عمومأ انجمنهای علمیاند و دانشجویان برای فعالیتهای اجتماعی مجبورند به انجمنهای اسلامی یا بسیج یا نظایر آن بپیوندند. دانشجویان، امروز میبایست به جای آنکه سودای تغییرات کلان در جامعه و جهان خویش را داشته باشند، به فکر بهبود جزئی و تدریجی وضع رشته و دانشگاه خویش باشند و از این طریق به جامعه خود خدمت کنند.
دانشجویان اگر وظیفهای نیز داشته باشند، همین است. دانشجویان، باید سردمدار و منادی استقلال آکادمیک باشند. باید به هر نوع رفتار مداخلهجویانهٔ دولت نسبت به دانشگاه، حساسیت نشان دهند. باید سعی کنند با تشکیل کارگاهها و دورههای آموزشی آزاد و مستقل، به تقویت مهارتهای علمی و کاربردی دانشجویان هم رشتهای خویش کمک کنند. مهارتهایی مانند زبان انگلیسی، نرمافزارهای کامپیوتری و...
اسطورهسازی از نقش دانشجو و تبدیل دانشجو به یک مبارز خسته راه آزادی که باید بار همه نابسامانیهای سیاسی را بر دوش بکشد و اینجا و آنجا ببرد، بیش از هر چیز ظلم به خود دانشجوست. دانشجو موذن جامعه نیست! دانشجو سردمدار مبارزات سیاسی نیست! دانشجو موجودی گوشت، پوست و استخواندار است؛ با هزار دغدغه و خیال و سودا در سرش. او و شرایطش را درک کنیم. دانشجویان عموماً در سنین خاص و حساسی وارد دانشگاه میشوند و با توجه به کمبودهای نظام آموزش پایه در کشور، حضور آنان در دانشگاه چند منظوره است. بگذاریم دانشجو در این دوران کمی در خودش باشد و در خودش تأمل کند. کمی خودخواهی در این سنین چیز بدی نیست!
دیدگاه تان را بنویسید