دلیلی برای همبستگی باش
چرا جامعه نمی خواهد یک پارچه فکر کند، یک پارچه تصمیم بگیرد و یک پارچه عمل کند. مسلم است که فکر و نظر و ایده و طرز برداشت هرکسی، بادیگری ممکن است متفاوت باشد، اما این تفاوت ها، شخصی و مربوط به فرد است.
معصومه حاتمی فرد در یادداشتی نوشت: نمی دانم چرا همیشه و پیش از هر مقاله و یادداشت، باید از واژگان تاسف گونه استفاده کنم. می گویند باید به مردم، امید داد و آن ها را به زندگی امیدوار کرد، اما وقتی که یک وضعیت در همه کوچه پس کوچه ها و برزن و بازار، فراگیر و به عبارت بهتر، همه گیر می شود، من هم که می خواهم بنویسم، به سوی آن وضعیت و ادبیات مربوط به آن، کشیده می شوم و این ضمیر ناخودآگاه کارخودش را می کند و مرا به آن سو، می کشاند.
تاسف می خورم که چرا جامعه نمی خواهد یک پارچه فکر کند، یک پارچه تصمیم بگیرد و یک پارچه عمل کند. مسلم است که فکر و نظر و ایده و طرز برداشت هرکسی، بادیگری ممکن است متفاوت باشد، اما این تفاوت ها، شخصی و مربوط به فرد است، در حالی که انسان، مانند بسیاری دیگر از موجودات این کره خاکی، جمع گرا، خردگرا، محاسبه گر و مهم تر از همه، سرشار از احساسات و عواطف انسانی است.
همه فکرها برای بهتر زندگی کردن است و بهتر زیستن، نیازمند بهتر اندیشیدن و بهتر تصمیم گرفتن است. از سوی دیگر؛ پدیده هایی مانند ازدواج و تشکیل خانواده، دوستی و رفاقت، تشکیل گروه های اجتماعی، داشتن انجمن ها و حزب ها و جریان های فکری، سیاسی، اقتصادی، علمی و یا فرهنگی و ساختارهایی این چنینی، نشان می دهد که انسان ها، ذاتا" اندیشه و راه و رسم جمعی و در کنار یکدیگر بودن را دارند و در عواطف و احساسات نیز، شدیدا به یکدیگر نیازمند هستند، با این وجود؛ نباید خودمان را فریب دهیم و مشغول این استانداردها و حرف های منطقی و زیباشویم! چرا که حتی در خوش بینانه ترین حالت، چند دهه است که به تدریج و هرسال، بدتر از سال پیش از آن، خواسته یا ناخواسته خود را گرفتار اندیشه ها، رفتارها، طرزتلقی ها و گفتارهای ناصوابی کرده ایم که هرلحظه ما را از انسان بودن و آدمیت مان، دورتر می کند.
بخشش های مان؛ رنگ سود جویی، عشق های مان؛ رنگ سوء استفاده، احساسات مان؛ رنگ ریاکاری و در کنار هم بودن مان؛ رنگ فریب کاری می دهد. به قولی؛ هرکس ساز خودش را می زند و خَر مُراد خودش را می رانَد!
در این صورت؛ نمی دانم جامعه شناسی چطور می خواهد این دوگانگی ها را تفسیر کند و ما چگونه می توانیم، این قدر از انسانیت خود، دور باشیم؟! چرا حداقل با خودمان رو راست نیستیم و در خلوت خود، نمی اندیشیم و راه خود رااز راه نیرنگ بازان ریاکار، جدا نمی کنیم؟ مگر این دنیا چقدر طول خواهد کشید و عمر ما تا کی کفاف محاسبه گری مان را می دهد؟! در حالی که با چشم های خود می بینیم که بستگان و وابستگان مان، دوستان و عزیزان مان، عشق های مان، دوستی ها و رفاقت های مان، به باد فنا می روند و خاک، تنهاو نهایت مقصد و مقصودمان است، پس چرا همه چیز را به باد فراموشی می سپاریم و نمی خواهیم قلبا و عملا دلیلی بر همبستگی و همراهی و هم دلی و دوستی باشیم؟! این همه ترفند و تزویر و تک روی و تک خوری و همه چیز و همه کس را برای خود خواستن، آیا به دور از عقل و منطق و به دور از شان انسانی مان نیست؟!
دیدگاه تان را بنویسید