قاتل بخشیده شده از 10 سال زندگی زیر سایه طناب دار میگوید
متهم: این مدت به اندازه ۱۰۰ سال برایم گذشت. تا مدتها شبها نمیخوابیدم و بیدار میماندم. هیچوقت یادم نمیرود.
اشک و بغض در تمام نیمساعتی که با هدایت صحبت کردیم، یک لحظه هم او را رها نکرد. ۱۰ سال در زندان رجاییشهر کرج بودن و مدام با کابوس قصاص زندگی کردن، تاب و توانش را به طور کامل از او گرفته بود اما امسال خداوند، بعد هم خانواده مقتول تصمیم گرفتند سرنوشت دیگری برای او بنویسند و فرصت دوبارهای به او بدهند تا خودش را بسازد. خانواده مقتول درخواست ۵۰۰ میلیون تومان دیه کرده بود که بخشی را خانواده هدایت و بخش دیگرش را خیران پرداخت کردند تا او پس از ۱۰ سال، اولین عید را کنار خانوادهاش بگذراند. تنها چند روز از آغاز سال ۹۱ گذشته بود که سایه اتفاقی شوم، بر سر هدایت و خانوادهاش افتاد. سایهای که ۱۰ سال تمام، سرد و سنگین بر سر او باقی ماند و امیدش را ناامید کرد. سهراه افسریه تهران، محل وقوع جنایتی بود که هدایت به خوابش هم نمیدید روزی مرتکب آن شود. آن روز در خیابان، دوست هدایت با جوان ۲۹ سالهای گلاویز شد. هدایت که آن زمان فقط ۲۲ سال داشت و نقاش ساختمان بود، جلو رفت تا آنها را از هم جدا کند. چند نفر دیگر هم کمی آنطرفتر شاهد دعوا بودند، اما هیچ دخالتی نکردند.
به گزارش جام جم، پسر ۲۹ ساله با سر، ضربه محکمی به هدایت زد که باعث عصبانیت او شد. هدایت چاقو را از دست دوستش گرفت و با آن ضربهای به آن پسر زد. خون ناگهان فوران زد و روی زمین سرازیر شد. هدایت که ترسیده بود، با اورژانس تماس گرفت و درخواست کمک کرد. خیلی طول نکشید که تکنسینهای اورژانس از راه رسیدند و پسر مجروح را به بیمارستان منتقلکردند، اما هدایت با آنها نرفت. پس از انتقال پسر مجروح به بیمارستان، هدایت و دوستش هم به خانه رفتند. هر دو فکر میکردند زخم پسر ۲۹ ساله چندان جدی نیست و پس از درمان از بیمارستان مرخص میشود، اما فاجعه در حال شکلگیری بود. یک روز از بستری شدن پسر چاقوخورده در بیمارستان گذشته بود و پزشکان امیدوار بودند او از مرگ نجات پیدا کند اما زندگی داشت آن روی دیگرش را به او و هدایت نشان میداد. پسر ۲۹ ساله برای زنده ماندن مقاومت میکرد اما زور مرگ به او چربید و سرانجام روی تخت بیمارستان جانش را از دست داد. حالا او مقتول بود و هدایت تبدیل شده بود به یک قاتل. پس از قتل پسر ۲۹ساله، ماموران آگاهی هدایت را به جرم قتل دستگیرکردند. دادگاه هدایت که تشکیل شد، خانواده مقتول از او خواستند تا روز حادثه را تعریف کند. هدایت هم گفت. پدر مقتول بههم ریخت و عصبانی شد، اما مادر و دو خواهرش پر چادرشان را به صورت کشیدند و با سوز اشک ریختند. خروجی جلسه دادگاههای هدایت، اجرای حکم قصاص بود که با شنیدن آن خودش را باخت. ۱۰سال از زمانیکه هدایت به زندان رفته بود، میگذشت که خبر رسید خانواده مقتول رضایت دادهاند و همه چیز برای آزادی او مهیاست. دیه پرداخت شد و هدایت سرانجام و پس از ۱۰سال، آزادانه رنگ خورشید را دید و هوای خارج از زندان را با قدرت به درون ریههایش فرستاد. او حالا کنار خانوادهاش است و باورش نمیشود فرصت زندگی دوباره پیدا کرده است. با هدایت که گفتوگو کردیم، از ۱۰سالی که در زندان بود، پرسیدیم؛ از اینکه روزها و شبها و سالتحویلهایش چطور گذشت و با کابوس اعدام چطور زندگیکرد.
*وقتی حکم قصاص را گرفتید، چه حالی شدید؟
(گریه میکند.) حتی الان هم میترسم در مورد آن صحبتکنم. زندگیام تیره و تار شد.
*این ۱۰ سال در زندان چطور گذشت؟
به اندازه ۱۰۰ سال برایم گذشت. تا مدتها شبها نمیخوابیدم و بیدار میماندم. هیچوقت یادم نمیرود.
*چند بار پای چوبه دار رفتی؟
من نرفتم اما بودند کسانیکه رفتند و برنگشتند.
*وقتی متوجه میشدید که حکم بعضی اعدامیان اجرا شده، چه حالی میشدید؟
با بعضیها در یک اتاق زندگی میکردیم. یکدفعه صدایش میکردند و صبح هم خبر اجرای حکمش را میدادند. از زندگی میافتادیم و همه چیز یادمان میرفت. چند روز میگذشت تا کمی خودمان را پیدا کنیم. روزهای خیلی بدی بود.
*در زندان خودتان را چطور سرگرم میکردید؟
تلویزیون تماشا میکردیم. کتاب و دعا میخواندیم. هواخوری میرفتیم و فوتبال و والیبال بازی میکردیم. منبتکاری و معرقکاری میکردیم. هرکسی هرکاری دوست داشت، انجام میداد.
*از حال و هوای عید در زندان بگویید. با بقیه زندانیها سفره هفتسین پهن میکردید؟ یا تمیزکاری داشتید؟
راستش نه. دل و دماغش نبود. حوصله خودمان را هم نداشتیم، چه برسد به عید و داستانهایش. همه به فکر خودشان بودند که قرار است در آینده چه اتفاقی برایشان بیفتد. نظافت هم همیشه بود و پنچشنبه به پنجشنبه نظافت میکردیم.
*مسوولان زندان تشویقتان نمیکردند سفره هفتسین پهنکنید؟
نه، ولی مددکاران خیلی با ما همدلی میکردند و میگفتند امیدتان به خدا باشد. دنبال کارمان هم میرفتند، اما خب اینطور نبود که همه از قصاص نجات پیدا کنیم.
*دم سالتحویل چه آرزویی میکردید؟
فقط دلم میخواست از قصاص و زندان نجات پیدا کنم و کنار خانوادهام باشم. کل آرزویم همین بود.
*بعد از سالتحویل با خانواده تماس میگرفتید؟
بعد از سالتحویل که نه، اما چند روز بعد زنگ میزدم و همهاش گریه، غم و ناراحتی بود.
*در این مدت برای عید به مرخصی هم رفتید؟
نه به کسانیکه قتلکرده باشند، مرخصی نمیدهند.
*باورتان میشد عید سال ۱۴۰۱ را ببینید؟
نه به خدا. به خوابم هم نمیدیدم. به آزادی و آزاد شدن فکر نمیکردم. از بس که فکر قصاص بودم. خیلی خوشحال هستم و خانوادهام هم خوشحال هستند. نمیدانید اگر خانوادهها گذشتکنند، چقدر حس و حال خوبی دارد. خانواده آن پسر که خدا رحمتش کند را هم دعا میکنم که فرصت زندگی دوباره به من دادند. خداوکیلی آنقدر ذوق دارم که نمیتوانم یک جا بنشینم و مدام جنب و جوش دارم. دائم به این فکر میکنم که پارسال عید کجا بودم و الانکجا هستم. باور میکنید هنوز هم شک دارم آزاد شده باشم؟
*چه کسی خبر آزادی را به شما داد؟
خواهرم. گفت خانواده آن پسر خدابیامرز رضایت دادهاند و پول دیه هم با کمک خیران و خانوادهام فراهم شدهاست. پدرم پنج سال بعد از زندانی شدنم، در اثر تصادف فوت کرد اما مادرم وقتی فهمید آزاد شدهام، از شدت خوشحالی فقط گریه میکرد و نمیتوانست حرف بزند.
دیدگاه تان را بنویسید