مقابل یکدیگر میایستیم و همصحبت میشویم اما گفتوگو نمیکنیم
تقلیل گفتوگو به دال و عدم تلاش برای کشف مدلول، اجحافی است که از سر بیحوصلگی هر روز آن را تکرار میکنیم. نتیجه آنکه، گفتوگو میکنیم ولی به درک مشترک نمیرسیم، باهم توافق میکنیم ولی عمل مشترکی از دل آن بیرون نمیآید و در نهایت مقابل یکدیگر میایستیم و همصحبت میشویم اما گفتوگو نمیکنیم.
محمد حضرتی و حمید قهوه چیان: 1. تصور کنید «استادی جوان با شکل و شمایل مرسوم اساتید، کت و شلوار و کیف به دست و رفتار مرسوم آنان در کلاس درس حاضر شده و بعد از معرفی خود و موفقیتهای علمی و تحصیلیاش، در خلال تدریسش، نظر دانشجویان را درباره موضوعی مشخص جویا میشود». حال همین مثال را میشود از زاویه دیگری دید: «همان استاد را در نظر بیاورید که در روز اول ترم و پیش از آغاز کلاسها، با لباسی شبیه به دانشجویان در حیاط دانشگاه و در میان حلقه دانشجویانی که مشغول خوردن قهوه یا کشیدن سیگار هستند حاضر میشود و این در حالی است که دانشجویان او را تاکنون ندیدهاند. وی با آنان وارد صحبت شده و همان موضوع را به میان کشیده و نظر آنان را جویا میشود.» آیا گفتوگویی که میان دانشجویان با استاد در دو مثال فوق در گرفت، با کیفیتی واحد انجام خواهد شد؟ این یادداشت، درنگی در این خصوص است.
2. نسبت با حقیقت دستکم چهار حالت را میتوان تصور کرد: ۱) حقیقت به مثابه امر مطلق و یکپارچه: حقیقت امری مطلق و یکپارچهای است و تمام آن در دستان من است. ۲) حقیقت به مثابه قطعات پازل: حقیقت امری چند پاره و پازلی است لذا تنها تکهای از آن نزد من بوده و قطعات دیگر آن در اختیار دیگران میتواند باشد. ۳) حقیقت به مثابه سراب: اساسا حقیقت مطلق وجود ندارد یا در فرض وجود، دستیافتنی نیست، پس حقیقت نه نزد من است و نه نزد شما و ۴) حقیقت به مثابه امری فردی یا فرهنگی: حقیقت امری عینی و بیرونی نیست، بلکه فردی و منطقهای است پس هم من حقیقتم و هم شما. آنچه در ادامه و در ضرورت گفتوگو بیان میشود نسبت با حقیقت را در حالت (۲) تصور میکند به عبارتی آن را چند پاره و نزد افراد مختلف میداند، چرا که تنها در این نسبت است که دیگری به عنوان عنصر تکمیلکننده حقیقت ظهور پیدا میکند و گفتوگو به عنوان ابزار مهم کشف آن ضرورت پیدا میکند.
3. دستکم دو نوع گفتوگو را میتوان از هم تمییز داد که مشترک لفظیاند به عبارت دیگر، اگرچه در لفظ مشترکند، اما بیانگر دو چیز کاملا متفاوتند. در شکل اول، گفتوگو ابزاری است که در نسبت با حقیقتِ شماره (۱) - حقیقت مطلق نزد من است- کارکرد دارد. در اینجا فرد تعهدی صوری به گفتوگو دارد و از آنجا که معتقد است حقیقت را یافته، گفتوگو تنها ابزاری است برای اشاعه آن. در این نوع گفتوگو فرد، تلاش میکند تا با نشان دادن خطاهای فکری فردِ مقابل و با سوءاستفاده از تمام فرصتها و موقعیتهای خویش و بهرهگیری از ضعفها و کاستیهای فردِ مقابل که در بسیاری از موارد فراتر از حدود نظری میرود نظر خویش را عین حقیقت نشان دهد. انواع و اقسام مناظرات نمونههای مرسومی از چنین گفتوگوهایی هستند که در آن، گفتوگو به مثابه «انتقال اصوات» است. البته نباید از یاد برد که این نوع گفتوگو تنها در مناظرات یافت نمیشود، بلکه اشکال مختلف آن را میتوان در زندگی روزمره (مانند گفتوگو ی افراد در تاکسی، گفتوگوی استاد و شاگرد و گفتوگوی پدر و فرزند) نیز یافت که همواره تکرار میشود.
4. اما شکل دیگر گفتوگو، با توجه به حقیقتِ شماره (۲) تعریف میشود. بر این اساس، فرد قلبا بر این باور است که در بهترین حالت تنها قسمتی از حقیقت (همچون تکهای از یک پازل) نزد اوست لذا برای آنکه بتواند به بهره بیشتری از حقیقت دست یابد، باید آن را از دیگران طلب کند. در این مسیر گفتوگو، یگانه ابزاری است برای کشف حقیقت. بنابراین فرد در اینجا ابدا به شکل صوری گفتوگو محدود نمیماند و تمام تلاش خود را به جای کسب پیروزی و تفوّق بر دیگری، صرف کشف آنچه در پس و پیش ذهن طرف مقابل قرار دارد، میکند حتی اگر طرف مقابل در بیان عقیده و امیال خود ناتوان باشد، دچار لکنت باشد، حافظهاش برای بیان مقصود یاری نکند یا درگیر تعارفات شود. در این فرض، فرد به یاری او میشتابد تا مقصود خود را در شفافترین حالت ممکن بیان کند، چون احتمال دارد آنچه در این میان پنهان بماند «قطعهای از حقیقت» باشد. موانع متعددی وجود دارد که میتواند فرد را از بیان آنچه در نظر دارد یا آنچه احساس میکند بر حذر دارد و مانع تحقق گفتوگو در معنای دوم شود. در ذیل این موانع را بررسی میکنیم.
5. اولین مانع، مانعِ ناشی از جایگاه است. در واقع، طرفین یک گفتوگو، همیشه از یک جایگاهِ برابر به گفتوگو با یکدیگر نمینشینند، همین عدم توازنِ ناشی از جایگاه، سبب میشود تا طرف مقابل از بیان آنچه در ذهن دارد و آنچه به آن «میل» دارد، حذر کند. به مثال اول یادداشت برگردیم، آنجایی که استاد در جایگاه یک استاد، دانشجویان را به گفتوگو دعوت میکند. در این مثال، به نسبت سن و سابقه دانشجویان و نوع رابطهای که شکل گرفته، احتمال آن وجود دارد که دانشجویان نظرات خود را از بیم آنکه مسخره نشوند یا پاسخشان احمقانه جلوه ننماید خود را سانسور کنند یا با نظر غالب همراهی کنند یا نهایتا بعد از هزاران روتوش آن را بیان کنند. اما در مثال دوم که دعوتکننده به گفتوگو، امتیاز جایگاه استادی را ندارد، دانشجویان بیشک تا حدودی از سیطره یک رابطه نامتوازن خارج شدهاند و احتمال آنکه در بیان نظر و احساسات خویش شفافتر و صریحتر باشند، بیشتر است.
6. مانع دوم در این خصوص، عدم توازن در توانایی یا فن بیان است. همه ما، شاهد موقعیتهایی بودهایم که فردی خوشبیان (طرف الف) در مقابل فردی نابرخوردار از چنان مهارتی (طرف ب) قرار گرفته و در چنین موقعیتی فارغ از صحت یا کذب اعتقادات و احساسات (ب)، آنچه بر گفتوگو حاکم میشود، منویات (الف) است. این رابطه نابرابر حتی در تعیین موضوع نیز خود را نشان میدهد. چه بسا در این گفتوگو (ب) حتی در نهایت ذرهای از آنچه (الف) بیان کرده را قبول نداشته باشد. در اینجا هم گفتوگو، عرصهای میشود برای یکهتازی یک طرف و (ب) تنها ابزاری میشود برای تحقق آنچه (الف) در نظر دارد. حال آنکه اگر (الف) بر این باور باشد که احتمالا آنچه نزد (ب) است نیز میتواند بهرهای از حقیقت داشته باشد به جای یکهتازی در این رابطه، تمام تلاش خود را مصروف آن میکرد تا به همراهی (ب) رفته و آنچه او از بیانش عاجز است، کشف کند.
7. مانع سوم که بر خلاف دو مانع قبلی، مانعی ذهنی تلقی میشود ناشی از گریزی است که ما عموما نسبت به «تفاوت»ها داریم. در واقع اکثر افراد تلاش میکنند با شناسایی افراد مشابه و گریز از افراد متفاوت چه از لحاظ ذهنی و اعتقادی و چه از لحاظ ظاهری، آنان را به عنوان مخاطب بیان خویش قرار دهند. گاهی این گرایش ذهنی در انتخاب دوست یا همصحبت، گاهی در انتخاب مجله یا روزنامهای برای انتشار مقاله (نزدیکترین مجله یا روزنامه به افکار من) و گاهی نیز در دنبال کردن افراد در فضای مجازی خود را نمایان میکند. ما افراد شبیه به خویش را پیدا میکنیم چون تا حدودی از تایید آنها بر بیان خویش اطمینان داریم و از سوی دیگر، از رویارویی با افراد متفاوت نیز بیمناکیم. مهمتر آنکه چنین تاییدهایی را نشانهای برای پیشفرض خویش (که آنچه نزد من است تمام حقیقت است) مییابیم و لذت و احساس رضایت ناشی از برحق بودن را طلب میکنیم. در پارهای از اوقات نیز که خرق عادت میکنیم و به گفتوگو با افراد متفاوت از خویش میرویم، آن را به صحنه مناظره (که نمادی از گفتوگوی صوری شکل اول است) تبدیل میکنیم.
8. مانع چهارم، مانعِ ناشی از اضطراب یا گاهی ترس ناشی از تغییر و ابرازِ عمومی آن و گرایش محافظهکارانه برای حفظ وضعیت فعلی (فارغ از درستی یا نادرستی آن) است. از آنجا که باورها و اعتقادات ما گاهی هویتبخش ما نیز میشوند اضطرابِ ناشی از قضاوتهای احتمالی و ابهامات ناشی از وضعیت جدید میتواند به مانعی برای تغییر و سپس گفتوگوی موثر تبدیل شود. بیشک برای ورود به عرصه گفتوگوی شکل دو باید بر این احساساتِ و پیشفرضها نیز غلبه کرد. در عرصه اندیشه بیشمارند کسانی که حتی بعد از انتشار آراشان و در طول حیاتشان دچار تغییرات عمده نظری شدند و به رایی دیگر روی آورند که از بسیاری از جهات خلاف رای پیشینشان بوده است، از ویتگنشتاین و هایدگر تا فوکو و لکان همگی از آن جملهاند. فوکو در مصاحبهای به سال ۱۹۸۳ میگوید: «وقتی مردم میگویند: خب، شما چند سال پیش چنین فکر میکردید و اکنون چیز دیگری میگویید، پاسخ من این است که خب، آیا شما فکر میکنید که من تمام این سالها را (مثل یک سگ) کار کردم تا امروز هم همان چیزها را بگویم و هیچ تغییر نکنم؟ این تغییر فرد بیشتر نزدیک به یک تجربه زیباشناختی است. چرا یک نقاش باید نقاشی کند اگر قرار نیست با نقاشیهایش تغییر کند؟» فوکو حتی معتقد بود که گفتوگو، حتی در معنای دومِ مد نظر ما، به تنهایی نمیتواند در کشف حقیقت کمک کند و فرد را از ناپختگی به سوی پختگی پیش براند، بلکه آنچه مهم است آن است که انسان بهشدت منتقد موضع خود باشد. به عقیده او، انسان هرگز تاکنون به موضعی دست نیافته است که در آن حقیقت نهایی را در باب یک موضوع کشف کرده باشد.
9. چه چیزی کنه و ذات گفتوگو را تشکیل میدهد؟ آیا در گفتوگو صرف اتکا به کلمات، الفاظ و عبارتهایی که استفاده میشود برای پیبردن به آنچه گوینده حقیقتا در ذهن دارد کافی است؟ آیا میتوانیم در گفتوگو به زبان (دال) اعتماد کنیم؟ در این نوشتار، برخی موانع و رویکردها در این خصوص بیان شد. دلایل دیگری را نیز میتوان افزود که از جمله آن تحلیل الفاظ در «بازیهای زبانی» و تاثیر «روابط قدرت» در فهم عبارات به کار رفته است. تقلیل گفتوگو به دال و عدم تلاش برای کشف مدلول، اجحافی است که از سر بیحوصلگی هر روز آن را تکرار میکنیم. نتیجه آنکه، گفتوگو میکنیم ولی به درک مشترک نمیرسیم، باهم توافق میکنیم ولی عمل مشترکی از دل آن بیرون نمیآید و در نهایت مقابل یکدیگر میایستیم و همصحبت میشویم اما گفتوگو نمیکنیم.
دیدگاه تان را بنویسید