کد خبر: 633062
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۱ ۰۸:۴۷:۰۳
| |

شهید جهان‌آرا؛ جوانی که برای خرمشهر و ایران خون دل‌ها خورد، اما نبود که آزادی این شهر را ببیند

فاطمه جهان‌آرا گفت: می‌خواهم بگویم که خرمشهر آزاد و دل مردم ایران شاد شد، اما حیف که محمد نبود....تاسف‌هایی که مادرم تا لحظه مرگ از نبود محمد می‌خورد، جوانی که برای خرمشهر و ایران خون دل‌ها خورد، اما نبود که آزادی این شهر را ببیند... .

شهید جهان‌آرا؛ جوانی که برای خرمشهر و ایران خون دل‌ها خورد، اما نبود که آزادی این شهر را ببیند
کد خبر: 633062
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۱ ۰۸:۴۷:۰۳

 زنان و دختران این سرزمین همواره نقشی الهام‌بخش و اثرگذار در برهه‌های گوناگون کشورمان داشته‌اند. از دوران باستان که زنان گوناگونی هویت، تمدن و فرهنگ پارسی را سینه به سینه به نسل‌های بعدی انتقال دادند تا هنگامه عصر جدید، تاریخ معاصر و دوران حاضر که از آن با عناوینی چون مدرنیسم و پسامدرنیسم هم یاد می‌شود، زنان همواره نقش غیر قابل انکاری در شکل‌دهی به حوادث و رخدادها داشته و سهم برجسته‌ای در حرکت رو به جلوی کشور ایفا کرده‌اند.

به گزارش روزنامه اعتماد، همین امروز هم زنان ایرانی در صف نخست حرکت به سمت پیشرفت، پیگیری مطالبات و تحقق خواسته‌های مردم قرار دارند. یکی از برهه‌های حساس و حیاتی تاریخ معاصر ایران‌زمین، از 31شهریورماه 59 خورشیدی آغاز می‌شود.

روزهایی که عراق با هدف جدا کردن خوزستان از ایران و از میان بردن انقلاب ایرانیان تهاجم همه‌جانبه‌ای را علیه کشورمان برنامه‌ریزی کرد؛ جنگ عراق و متحدینش علیه مردم ایران و تمامیت ارضی کشور حس دفاع و از خودگذشتگی را در همه ایرانیان اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ و اقوام و ادیان و مذاهب مختلف برانگیخت. در این برهه حساس که ایران را در برابر یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخی خود قرار داد، مردان و زنان بسیاری تلاش و جان شیرین خود را فدای وطن کردند.

موسسه مطالعات و تحقیقات زنان به عنوان وظیفه‌ای سنگین برای حفاظت از حقیقت این مقطع مهم تاریخی ایران سربلند وظیفه می‌داند به ویژه به نقش زنان و دختران در آن روزهای حماسه و عشق و خون بپردازد. 

سپس نرگس کریمی با اشاره به زنانی که تصویر ماندگاری از خود به عنوان امدادگر، رزمنده، پشتیبان جبهه‌ها و حتی شهادت‌طلبی و جانبازی آفریدند، گفت: 171 زن در میان اسرای ایرانی بودند که معروف‌ترین آنها خانم میرشکار، آباد و ناهیدی هستند. 6428 زن شهید داریم که 500 نفر از آنها زنان رزمنده بوده‌اند.

تعداد زیادی بانوی جانباز داریم که هنوز هم بسیاری از آنها زنده و شاهد مقاومت در متعرضین به این آب و خاک به شمار می‌آیند. زنان خرمشهری در این میان بسیار آموزنده است؛ از شناسایی ستون پنجم و خنثی‌سازی تا پشتیبانی و امدادگری و در نهایت رزم بر کسی پوشیده نیست؛ از جمله شهناز حاجی شاه، شهناز محمدی زاده، خواهران حورثی، لیلا حسینی، نرگس بندری‌زاده، مژده اومباشی، نوشین نجار، زهرا حسینی و زهره آقاجری...

زنان ایرانی در واقع سربازان گمنامی بودند و هستند که بار سنگین تدارکات جبهه جنگ و برخی از وظایف مهم را برعهده داشتند و دارند. امروز مراکز تاثیر‌گذاری که در این حوزه وظیفه دارند باید نام و یاد سلحشوری‌های آنان را به اشکال مختلف زنده نگهدارند.

خرمشهر، همه ایران بود

محمد نورانی، همرزم شهید محمد جهان‌آرا در این نشست ضمن بیان خاطراتی گفت: همه اقوام در خرمشهر زندگی می‌کردند و به خاطر رفاه نسبی که در آن جریان داشت، یک شهر مهاجرپذیر بود. وقتی جنگ شد همه جوان‌ها با فرهنگ‌های مختلف اسلحه به دست گرفتند و در مقابل دشمن بعثی ایستادند. یعنی اگر نگاهی به شهدا و جانبازان خرمشهر داشته باشیم از همه اقوام و طوایف در میان آنها هستند.

از این صحبت می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که همه به میدان آمدند؛ خانم‌ها، آقایان، دانشجویان، روحانیون و... شهید جهان‌آرا دستور داد در اسلحه‌خانه را باز کنید و هر کسی اسلحه می‌خواهد به او بدهید و بعد وقتی اسلحه‌ها تمام شد، حتی اسلحه‌های قدیمی شکاری و پس از آن سرنیزه‌ها هم در میان داوطلبین تقسیم شد.

در خرمشهر گروهی داشتیم قبل از آغاز جنگ به عنوان «ذخیره خواهران»؛ امثال خانم حورثی و جهان‌آرا آنجا بودند که هم مرکز مهمات بود و هم آموزشی و با شروع جنگ خانم‌های خرمشهری در همه عرصه‌ها حضور یافتند. حتی بخشی از حمل مهمات برعهده آنها بود که عوارضش را تا امروز با خود دارند.

روز پنجم، ششم یا هشتم جنگ بود که عراق تا پشت دروازه‌های شهر رسید. همه نیروهای مقاومت و رزمنده شهر دیگر توانی برای مقابله با تانک‌های دشمن نداشتند. آنقدر آتش روی سر بچه‌ها در پلیس راه خرمشهر ریختند که هر کسی در هر جا می‌توانست پناه می‌گرفت.

من هم روی جاده اهواز خرمشهر تنها و نظاره‌گر آمدن تانک‌ها بودم و افسوس می‌خوردم که کاری نمی‌شود کرد. در همین حین که تانک‌ها به دروازه شهر رسیده بودند، دیدم 2 افسرتوپخانه که آذری‌زبان بودند در جاده پیدا شدند. به ایشان نهیب زدم که از جاده کنار بکشید که تانک‌ها شما را می‌بینند.

چندتایی بد و بیراه به زبان ترکی به تانک‌ها گفتند و از من پرسیدند بی‌سیم چی داری؟ گفتم یک پی‌آرسی 77 دارم. بی‌سیم را از من گرفت و رفت بالای اتاقک نگهبانی و‌ گرای تانک‌های دشمن را به کاتیوشاهایی که در دیگر سوی رودخانه خرمشهر بودند، داد. لحظاتی نگذشت که 2 تا بیست تایی موشک شلیک شد و بعضی به تانک‌ها اصابت کرد و بعضی به اطراف آنها و آنها را متوقف کرد. این وضعیت باعث شد که عراقی‌ها متوقف شوند و او هم فریاد می‌زد شلیک دوم، شلیک دوم که 2 تا بیست تایی دیگرهم در فاصله 10 تا دقیقه تا یک ربع شلیک شد و تعدادی دیگر از تانک‌های دشمن آتش گرفتند و باقی هم فرار کردند. بچه‌ها از هر گوشه بیرون آمدند و به دنبال تانک‌هایی می‌دویدند که تا پنج کیلومتر بعد از خرمشهر و پشت دژ شهر عقب‌نشینی کردند.

ما 5برادر بودیم، 2نفر از برادران شهید و 3نفر هم جانباز شدند. جنگ‌زده که شدیم، مادرمان حاضر نبود خرمشهر را ترک کند. با اصرار برادر بزرگ‌تر، مادر را در یک ماشین قرار داده و به زور شهر را ترک کردند. به آبادان رفتند که زیر آتش دشمن بود، ناچار پدر، پدربزرگ، مادربزرگ و خواهر و... به شیراز رفتند.

پس از مدتی که از زمان جنگ گذشته بود، مادرم بی‌طاقت شدند و گفتند: «هر طور شده باید خودم را به بچه‌هایم برسانم.» آمده بود به ماهشهر، جایی که مهمات و غذا را با هلی‌کوپتر به بچه‌های خط مقدم می‌رساندند، در هِد هلی‌کوپتر جایی که در آن مهمات، غذا و دارو و... را قرار می‌دادند و به آبادان و خرمشهر می‌رساندند، نشسته بود.

پیش فرمانده هوانیروز رفته بود، التماس و التجا که مرا پیش بچه‌هایم ببرید. فرمانده هوانیروز می‌گفت، خانم امکان ندارد، حتی نیروهای خودمان را هم نمی‌توانیم منتقل کنیم، فقط غذا و مهمات را منتقل می‌کنیم.

این مادر، خم شده بود و روی پوتین فرمانده هوانیروز افتاده و التماس کرده بود که مرا پیش بچه‌هایم برسانید. فرمانده دلش سوخته و اشکش جاری شده بود و به خلبانان گفته بود، این مادر را به آبادان برسانید. سپس با ماشین به سنگر جهان‌آرا رسیده بود. محمد (جهان‌آرا) را دیدم، گفت خبری برایت دارم، مادرت آمده! متعجب شدم.... جهان‌آرا گفت: برو پیش مادرت.... مادر مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «حاضر نیستم از شما جدا شوم...» در مدتی که مادرم آنجا بود، لباس‌های ما را می‌شست، جارو می‌کشید، غذا درست می‌کرد و کمک‌حال رزمندگان بود. همه بچه‌ها هم او را به عنوان «ننه عبدالله» و «ننه محمد» او را صدا می‌زدند. یک مرغداری در 2کیلومتری خط مقدم بود، مادرم مرغداری را تمیز کرد و جارو کرد و شست، بعد به شیراز رفت و به پدر (شوهرش) و پدربزرگم گفت: «همه دارایی و سرمایه‌های من در جبهه هستند، اگر می‌آیی، باهم به خط (در خرمشهر) برویم، اگر نه مرا طلاق بده، اجازه بده من به خط بروم!» پدرم گفت: «چطور طلاقت دهم، همه زندگی من تو هستی.» نهایتا همگی در 3کیلومتری خط مقدم آمده و زندگی را از سر گرفتند. همه خانواده دور هم در خرمشهر بودند و نهایتا این خانه یکی از مقرها و خانه‌های صلواتی منطقه شد.

کاش محمد بود و آزادی خرمشهر را می‌دید

فاطمه جهان‌آرا خواهر و همسر شهید با معرفی خود به عنوان یک معلم گفت: من نقش مادران را برای دفاع مقدس به معنای گسترده آن در مادرم دیدم؛ در زمان پهلوی وقتی ساواکی‌ها به منزل‌مان حمله کردند، یک‌تنه جلوی در ایستاد و گفت من مردی در خانه ندارم و دخترانم در خانه هستند و حق ندارید وارد بشوید. آنجا یاد گرفتم که چطور دفاع کنم. زمانی که انقلاب شد، دیدم که چطور زنان و دختران خرمشهری در کنار مردان و پا به پای آنان در خیزش مردمی سهیم هستند و در پیروزی انقلاب چگونه نقش‌آفرینی کردند.

می‌توانم بگویم بی‌شک در خرمشهر تنها تشکلی که بدون هیچ ساماندهی، فرماندهی و برنامه‌ریزی توانست یک نهاد قوی به وجود بیاورد، تشکلی براساس خواست و اراده زنان بود. جنگ که شد زنان و دختران دور هم جمع شدند و توانستند هسته مقاومتی ایجاد کنند و کار نگهداری از انبار مهمات، پرستاری از زخمی‌ها و غذارسانی به رزمندگان را بر عهده گیرند.

از آن روزها خاطرات زیادی دارم؛ خانم زهره فرهادی یکی از کم‌سن‌ترین افراد رزمنده در خرمشهر بود و تعریف می‌کرد وقتی نزدیک میدان راه‌آهن آرپی‌جی‌زن می‌خواست شلیک کند، آنقدر آتش اسلحه‌اش سنگین بود که من پای این رزمنده را گرفتم که پرت نشود. از آن آتش می‌ترسید و می‌گفت فکر کردم بعدش می‌میرم و هیچ‌چیز ازم باقی نمی‌ماند. اما موفق شدند با آن شلیک یک تانک دشمن را بزنند. همین‌طور خانم حورثی شجاعانه و قوی در کنار همسرش بود، او را که به خاک سپرد، مادرانه به بیمارستان رفت و فرزندش را به دنیا آورد. بی‌شک زنان خرمشهر بی‌نظیرند در حماسه‌سازی در تاریخ کشور...

در یکی از روزها که نوشین نجار یکی از همرزمان ما (از خانواده شهدا که پدر و برادرشان شهید شدند) آزاد بود، با اصرار من، مادر و خواهرم را به منزل‌شان دعوت کردند. در آن برهه در خانه‌های رادیو و تلویزیون آبادان زندگی می‌کردند. شب موقع خواب که رسید مهیای خواب که شدیم، گفتند نه شما اینجا نباید بخوابید. ما را به بخشی که دوبلکس بود، بردند. گفت که اگر اتفاقی افتاد، شما دست ما امانت هستید. خودش و فرزندش در بخشی که خطر بیشتری داشت، خوابیدند و من و خواهر و مادرم را در نقاط امن‌تر خانه قرار دادند.

این نشان‌دهنده شهامت زن با یک فرزند کوچک و امانتداری اوست که همسرش تازه چند ماه بود شهید شده بود. فردا صبح هم خانم نجار به من گفت: «بیایید به شهیدآباد آبادان برویم.» پیاده راه افتادیم؛ در مسیر وقتی صدای انفجار که می‌آمد، من می‌ترسیدم و دراز می‌کشیدم. می‌گفت چرا می‌ترسی؟ خمپاره‌ها از ما دور است! گفتم چقدر فاصله دارد؟ گفت 300-200 متر فاصله دارد! گفتم، نوشین، 300-200 متر نزدیک است؟ نمی‌ترسی؟ گفت نه بابا ما عادت کردیم... اینقدر این زنان شجاع شده بودند و با خطر دست و پنجه نرم می‌کردند که این موضوعات برای‌شان اهمیت نداشت...

در پایان صحبت‌هایم می‌خواهم بگویم که خرمشهر آزاد و دل مردم ایران شاد شد، اما حیف که محمد نبود.... (اشک از چشمان خواهر محمد جهان‌آرا سرازیر می‌شود) تاسف‌هایی که مادرم تا لحظه مرگ از نبود محمد می‌خورد، جوانی که برای خرمشهر و ایران خون دل‌ها خورد، اما نبود که آزادی این شهر را ببیند... .

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها