مهدی تدینی در یادداشتی نوشت:
روایت توسعه در ژاپن
در 1860، دوازدهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در ایران، یک هیات دیپلماتیک ژاپنی برای نخستینبار راهی امریکا شد.
اعتمادآنلاین| در 1860، دوازدهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در ایران، یک هیات دیپلماتیک ژاپنی برای نخستینبار راهی امریکا شد. ژاپن 250 سال در انزوایی عمیق فرو رفته بود و سواحل خود را به روی بیگانگان بسته بود تا اینکه شش سال پیش از این سفرِ هیات ژاپنی امریکاییها با زور و تهدید ژاپن را وادار کرده بودند چند ساحل خود را به روی کشتیهای امریکایی بگشاید.
به گزارش تعادل، روح مغرور ساموراییها از این تحقیر رنجیده بود. در ژاپن رفتهرفته این حس پدید میآمد که در دنیا خبرهایی است و دیگر نمیتوان دور خود دیوار کشید و فارغ از دنیا زندگی کرد. ژاپنیها فهمیده بودند در غرب پیشرفتهایی شتابان رخ میدهد که اگر آنها از آن عقب بیفتند آینده ناگواری خواهند داشت. 96 ژاپنی در ژانویه 1860 سوار بر یک کشتی امریکایی راهی امریکا شدند، اما یک کشتی جنگی ژاپنی به نام «کانرین مارو» هم آنها را همراهی میکرد. ژاپنیها با اعزام این ناو جنگی میخواستند به امریکاییها نشان دهند در عرض همین شش سال توانسته بودند کشتی جنگی مدرنی بسازند. در هیات ژاپنی جوانی بیستوپنجساله هم حضور داشت که در این نوشتار میخواهیم از او یاد کنیم: فوکوزاوا یوکیچی، کسی که شاید نامدارترین اندیشمند ژاپنی قرن نوزدهم باشد. فوکوزاوا تا آن زمان کوشیده بود با پرتغالیها آشنا شود و زبانشان را هم فراگرفته بود، اما امریکاییها پرتغالی حرف نمیزدند! دغدغه نخست او اکنون این بود که زبان انگلیسی یاد بگیرد.
یک فرهنگ وبستر در امریکا تهیه کرد و همان فرهنگ مبنای نگارش فرهنگی ژاپنی-انگلیسی شد که او در سالهای بعد در ژاپن منتشر کرد. اما زبان برای فوکوزاوا فقط دریچهای برای آشنایی با غرب بود. 10 ماه بعد، در هشتم نوامبر، کشتی هیات ژاپنی در خلیج توکیو پهلو گرفت، اما فوکوزاوا کمتر از دو سال بعد فرصت یافت به اروپا برود. او اکنون چشم و گوش ملتش بود. فرصتی طلایی یافته بود تا ببیند و بفهمد... وقت اندک بود و او باید هر چه زودتر غرب را میشناخت. او در این راه بسیار موفق عمل کرد. در عرض چهار دههای که پس از این سفر زنده بود، به یکی از شاخصترین چهرههای غربگرای تاریخ ژاپن تبدیل شد. اما غربگرایی مورد نظر او هیجانزده، سطحی و ازخودبیگانه نبود، بلکه او در پی «گزیدهای از غرب» بود: علم و فناوری. به همین دلیل به یکی از منادیان علمباوری در ژاپن تبدیل شد و ملتش را بیوقفه به یادگیری علوم جدید فراخواند.
فوکوزاوا معتقد بود برای تحول یک ملت «روح زمانه» باید متحول شود. روح زمانه به این معناست که «خِرد کل ملت» باید ارتقا یابد تا در نهایت آن ملت پیشرفت کند و نمیتوان کار پیشرفت را به حاکمان واگذار کرد، گرچه حاکمان نیز بخشی از این بازیاند. به همین دلیل به جای آنکه به دنیای سیاست روی آورد، بر آموزش تمرکز کرد: مدرسهای تأسیس کرد که در سالهای بعد وجاهت دانشگاه یافت. همین نگرش او باعث میشد معتقد باشد لزومی ندارد ژاپنیها ساختارهای سیاسی غربی - مانند پارلمان و دموکراسی - را شتابزده وام بگیرند، بلکه باید مبانی توسعه را که در وهله نخست علم و آموزش است میان خود ترویج دهند.برای چنین هدفی لازم بود ژاپنیها از برخی سنتها دست شویند، به ویژه منزلتهای خاندانی که بر هر چیز سیطره دارد و آزاداندیشی را از ملت سلب کرده است.
به این ترتیب، میتوان این طور نتیجه گرفت: فوکوزاوا معتقد بود ژاپنیها باید به نوعی «نظام لیبرال» تن دهند، نه الزاماً به «لیبرالیسم». وجه تمایز این دو این است که «نظام لیبرال» نوعی نظام اجتماعی آزاد است که ابتکارها و عقاید شخصی را سرکوب نمیکند، اما لیبرالیسم یک ایدئولوژی سیاسی- اجتماعی است که بیدرنگ میخواهد ساختارهای سیاسی را نیز متحول کند. «نظام لیبرال» همان روح غربی بود که مجال میداد جامعه ژاپن با تخمیر و ادغام در درون آن «آمیزشهای ضروری» را برای افتادن در ریلهای مدرنیته درون خود به دست آورد. ژاپن در دوران موسوم به «دوران مِیجی» شتابان توسعه یافت و فوکوزاوا یکی از ایدهپردازان اصلی این دوران بود. چهره او امروز بر اسکناس دههزار ینی که بزرگترین اسکناس ژاپنی است نقش بسته است، شاید به نشانه والاترین جایگاه برای اندیشمندی که فهمید وامگیری روح توسعه، اولا بر نوسازی ساختارهای سیاسی است.حقیقتی که به نظر میرسد، هنوز بسیاری مدیران تصمیمساز در کشورمان ابعاد و زوایای گوناگون آن را درک نکردهاند.
دیدگاه تان را بنویسید