کد خبر: 494956
|
۱۴۰۰/۰۳/۲۲ ۱۵:۰۴:۴۶
| |

میرموسوی:

مردم نهادهای انتخابی را غیرمؤثر می‌دانند / مشروعیت سیاسی مبتنی بر مشارکت مردم است

بک پژوهشگر اندیشه سیاسی با اشاره به نظرسنجی‌ها در خصوص میزان مشارکت مردم در انتخابات، گفت: برخی از توده مردم احساس می‌کنند نهادهای انتخابی تأثیرگذار نیستند، یعنی منتخبان مردم چه به‌عنوان رئیس‌جمهور و چه به‌عنوان نمایندگان مجلس، در عمل نمی‌توانند خواسته‌ها و انتظارات آنها را برآورده کنند. 

مردم نهادهای انتخابی را غیرمؤثر می‌دانند / مشروعیت سیاسی مبتنی بر مشارکت مردم است
کد خبر: 494956
|
۱۴۰۰/۰۳/۲۲ ۱۵:۰۴:۴۶

اعتمادآنلاین| کمتر از هفت روز تا برگزاری سیزدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری باقی مانده، ولی با این حال به‌ نظر می‌رسد تنور انتخابات هنوز گرم نشده است، به‌گونه‌ای که برخی نظر سنجی‌های معتبر از جمله تازه‌ترین نظرسنجی مرکز افکارسنجی ایسپا، حکایت از مشارکت 41 درصدی مردم در انتخابات دارد.

به گزارش ایکنا، در عین حال برخی نیز معتقدند در روزهای آخر تبلیغات نامزدهای انتخاباتی، تنور انتخابات گرم‌تر می‌شود و مشارکت مردم افزایش پیدا می‌کند. خبرنگار ایکنا در اصفهان درباره بررسی علل و عوامل مشارکت 41 درصدی مردم در انتخابات، گفت‌وگویی با سیدعلی میرموسوی، پژوهشگر اندیشه سیاسی داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید، با این توضیح که دیدگاه‌ها و موضوعات مورد اشاره در این مصاحبه تنها نقطه نظرات مصاحبه‌شونده گرامی است و ایکنا در صدد تأیید و یا رد هیچ کدام از این مطالب نیست.

افکار عمومی ایران چه نوع نگاه و نگرشی به انتخابات ریاست‌جمهوری دارند؟ با توجه به نتایج نظرسنجی‌ها که از مشارکت 41 درصدی در انتخابات حکایت دارد، آیا می‌توان گفت جامعه ایران دچار انفعال سیاسی شده و در این صورت، این وضعیت ناشی از چه عواملی است؟

فضای انتخابات نسبتاً سرد است و نظرسنجی‌ها نیز به‌خوبی این موضوع را تأیید می‌کند و نشان می‌دهد که تاکنون انگیزه چندانی برای شرکت در انتخابات وجود ندارد و اگر این‌طور باشد، قاعدتاً انتخابات با مشارکت بالایی برگزار نمی‌شود. البته به نظر می‌رسد برخی جریان‌ها نیز انگیزه چندانی برای مشارکت بالا در انتخابات ندارند، چنانکه چندی پیش سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد بدون مشارکت بالا نیز انتخابات مشروعیت خودش را دارد. من این وضعیت را انفعال نمی‌نامم، چون انفعال به این معناست که جامعه نمی‌خواهد هیچ فعالیتی از خود نشان دهد، ولی در شرایط کنونی، شاید بتوان گفت برخی نیز به این جمع‌بندی رسیده باشند که اتفاقاً عدم مشارکت خود نوعی فعالیت محسوب می‌شود، بنابراین نمی‌توان ضرورتاً این وضعیت را انفعال نامید.

به نظر می‌رسد عوامل مختلفی در بروز این اتفاق دخیل بوده است؛ یکی اینکه انتخابات به‌تدریج بی‌معنا شده، یعنی برای انتخاب باید گزینه‌‌های شایسته متعدد و قابل قبولی برای جامعه وجود داشته باشد، ولی به نظر می‌رسد در فرایندهای مربوط به بررسی و تأیید صلاحیت‌ها، معمولاً افراد شایسته براساس یک‌سری ملاک‌های شخصی، ایدئولوژیک و جناحی حذف می‌شوند. در همین انتخابات شاهد بودیم که تعداد زیادی از افراد برای انتخابات داوطلب شده بودند و برای مثال، در جریان اصلاحات حداقل 9 نفر از افرادی که از آنها خواسته شده بود برای انتخابات ثبت‌نام کنند، رد صلاحیت شدند. به هر حال این‌ها تأثیرگذار است و این برداشت برای جامعه به‌وجود می‌آید که گویا قحط‌‌‌الرجال شده است.

عامل دوم، احساس بی‌اعتباری نهادهای انتخابی نزد مردم است، به این دلیل که برخی احساس می‌کنند این نهادها تأثیرگذار نیستند، یعنی منتخبان مردم چه به‌عنوان رئیس‌جمهور و چه به‌عنوان نمایندگان مجلس، در عمل نمی‌توانند خواسته‌ها و انتظارات آنها را برآورده کنند. عامل دیگر اینکه سیاست در ساختار حکومتی کشور ما حالت نیمه خصوصی پیدا کرده است. در رابطه با مسائل خصوصی معمولاً به‌صورت پنهانی و در یک حلقه محدود تصمیم‌گیری می‌شود و هیچ کس این مسائل را علناً اعلام نمی‌کند. در جوامع سنتی نیز سیاست حالت نیمه خصوصی دارد، یعنی در یک گروه محدود و محافل پنهانی راجع به آن تصمیم‌گیری می‌شود و شفافیت وجود ندارد؛ مثلاً تصمیم به افزایش بهای بنزین که دو سال پیش به اعتراضات گسترده‌ای انجامید و خسارت‌های جانی و مالی در پی داشت، در حلقه‌ای محدود و بدون اطلاع و ناگهانی انجام شد. همین‌طور می‌توان به حوزه سیاست خارجی در خصوص مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا اشاره کرد. این تصمیمات شفافیت ندارد و جامعه احساس می‌کند اساساً تصمیمات سیاسی مؤثر در نهادهای انتخابی اتخاذ نمی‌شود و بعضاً حضور در انتخابات فایده‌ای ندارد.

عامل بعدی، به ناکارآمدی دولت برمی‌گردد، به‌ویژه به دلیل مانع‌تراشی‌ها و سنگ‌اندازی‌هایی که معمولاً در اثر اختلافات سیاسی و جناحی پیش می‌آید و عملاً به همین دلیل، نهاد دولت هیچ‌گونه کارایی ندارد و جامعه این‌ها را درک می‌کند؛ مثلاً در انتخابات 96، 24 میلیون نفر به آقای روحانی رأی دادند، ولی در عمل کاری از دست وی برنیامد و دلیل آن نیز برای جامعه روشن است. اینکه تمام کاسه کوزه‌ها سر دولت شکسته می‌شود، برای جامعه روشن است که تمام تقصیرها به عهده دولت نیست، به این دلیل که بخش مهمی از تصمیمات در نهادها و جاهای دیگری غیر از قوه مجریه اتخاذ می‌شود. به هر حال جامعه احساس می‌کند اگر هم مثل گذشته کسی را به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب کند، فایده‌ای نخواهد داشت.

در مجموع، شاید نوعی شکاف بین سیاست‌گذاران و مردم به مرور ایجاد شده و بیگانگی میان آنها و بی‌اعتمادی بسیار بالای جامعه به سیاست‌گذاران را در پی داشته است که به بی‌اعتمادی سیاست‌گذاران به مردم برمی‌گردد و این خودش بسیار مشکل‌ساز شده است. وقتی برخی سیاست‌گذاران با شیوه‌های مختلف دایره انتخاب مردم را محدود می‌کنند، معنایش این است که به آنها اعتماد ندارند و مردم را فاقد بلوغ برای تشخیص مصلحت خودشان و شناخت فرد شایسته می‌دانند، بنابراین شورای نگهبان باید در مرحله اول افرادی را که شایسته می‌داند تأیید کند و سپس مردم این افراد را انتخاب کنند. این به‌ معنای بی‌اعتمادی به مردم است. وقتی حکومت به مردم بی‌اعتماد باشد، جامعه نیز به حکومت بی‌اعتماد می‌شود. در واقع دلسرد شدن جامعه نسبت به انتخابات پدیده‌ای مقطعی و ناگهانی نیست و مردم در طول زمان در اثر تجربه‌هایی که در جریان انتخابات‌های گذشته به‌دست می‌آورند، طبیعتاً بی‌انگیزه می‌شوند و به این نتیجه می‌رسند که مشکلات آنان از راه انتخابات حل نمی‌شود.

کدام یک از این عوامل بیشترین سهم را داشته است؟ آیا می‌توان گفت اگر مردم از وضعیت اقتصادی و معیشتی خود راضی بودند، انگیزه بیشتری برای شرکت در انتخابات داشتند؟

امکان درجه‌بندی میان این عوامل وجود دارد و به نظر من، بی‌معنا شدن انتخابات و غیر مؤثر بودن و بی‌اعتباری نهادهای انتخابی برای برخی از مردم، مهم‌ترین عامل است. این‌طور نیست که مشکلات معیشتی امروز در ایران اتفاق افتاده باشد، در زمان جنگ وضعیت معیشتی کشور بسیار بدتر از امروز بود، ولی با وجود آن شرایط مردم با آمار بالا در انتخابات شرکت می‌کردند. بنابراین، اگر جامعه احساس کند نهادهای انتخابی مؤثر هستند و این خود مردم‌اند که انتخاب می‌کنند و کسان دیگری برای آنها تصمیم‌گیری نمی‌کنند و افرادی که توسط مردم انتخاب می‌شوند، خواسته‌های آنها را محقق می‌کنند و به‌جای گوش کردن به حرف مردم، حرف کس دیگری را گوش نمی‌کنند، حتی در شرایط اقتصادی نامناسب نیز در انتخابات شرکت می‌کند. در هند، میزان فقر و فلاکت مردم زیاد است، ولی با این حال در انتخابات شرکت می‌کنند، چون برایشان تفاوت ایجاد می‌کند، ولی ما هفت گزینه پیش روی مردم قرار می‌دهیم و آنها می‌بینند تفاوت چندانی وجود ندارد و شاید اساساً سیاست در نهادهای انتخابی رقم نمی‌خورد، بنابراین انگیزه‌ای برای شرکت در انتخابات پیدا نمی‌کنند.

برای مثال در خصوص همین توافقی که چند ماه پیش با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در خصوص ادامه نظارت‌ها صورت گرفت، مجلس مصوبه شدیداللحنی علیه این تصمیم شورای عالی امنیت ملی تصویب کرد، ولی رهبری بلافاصله موضع گرفتند و این تصمیم را صحیح خواندند، در واقع حتی مجلس به اصطلاح محرم اسرار، در خصوص این توافق محرم اسرار دانسته نشد. شاید این نوع مسائل نشان می‌دهد که نهادهای انتخابی تأثیرگذار نیستند. ارسطو 25 قرن پیش در کتاب سیاست خود گفته است: «عموم مردم در مجموع بهتر از دانایان یا دست‌ کم به همان درستی ایشان مسائل را درک و داوری می‌کنند.»؛ این موضوع در طول تاریخ اثبات شده است که وقتی عموم مردم با هم می‌اندیشند، بهتر از جمع اندک نخبگان یا دانایان درک می‌کنند. به تعبیری می‌توان گفت در پرتو این تجربه، نوعی تعقل جمعی اتفاق می‌افتد و این تعقل جمعی به این نتیجه می‌رسد که این انتخابات و این نهادها هیچ تأثیری ندارد، یعنی در این شرایط نمی‌توان جامعه را محکوم کرد که چرا به این جمع‌بندی رسیده است.

ابتدای صحبت‌ به این موضوع پرداختید که برخی انگیزه‌ای برای مشارکت بالا در انتخابات ندارند و در این خصوص، به سخنان سخنگوی شورای نگهبان اشاره کردید. این در حالی است که برخی جریان‌ها بر مشارکت حداکثری در انتخابات تأکید می‌کنند و حتی این موضوع را مقدم بر انتخاب فرد اصلح دانسته و آن را با مشروعیت نظام پیوند می‌زنند. این تناقض ناشی از چیست؟

به نظر می‌رسد دو فرض در اینجا قابل طرح است. یا جریان‌هایی که از مشارکت حداکثری در انتخابات و تکلیف بودن آن صحبت می‌کنند، درک و دریافت درستی از جامعه ندارند و یا اینکه در سخنان خود جدی نیستند. در فرض نخست آنها احساس می‌کنند جامعه مجموعه‌ای از رعیت است که اگر گفته شود شرکت در انتخابات تکلیف شرعی است، از ترس اینکه مبادا به جهنم بروند، پای صندوق‌های رأی حاضر می‌شوند. این درک نادرستی از جامعه است، ما نزدیک به ده میلیون فارغ‌التحصیل دانشگاهی در ایران داریم، با این‌ها نمی‌توان با تعبد صحبت کرد. جامعه به درکی رسیده است که تصمیماتش را با لحاظ منافع و سود و حقوق خود اتخاذ می‌کند و دیگر نمی‌توان با زبان تکلیف شرعی و تعبد و امثال این‌ها برایش انگیزه ایجاد کرد.

این فرض نیز مطرح است که آن جریان‌ها جدی سخن نمی‌گویند و من بیشتر این فرض را محتمل می‌دانم. یعنی این‌طور برداشت می‌شود که گروهی جداً معتقد به حق مردم در ایجاد مشروعیت نیستند. من به‌عنوان فردی که سال‌هاست در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی تدریس می‌کنم و قبل از آن در این زمینه تحصیل کرده‌ام، احساس می‌کنم برخی مشروعیت حکومت را مبتنی بر حق مردم نمی‌دانند. وقتی کسی حق مردم را قبول نداشته باشد، نگاه ابزاری به انتخابات دارد، یعنی معتقدند حکومت به هر حال باید وجهه و پرستیژی داشته باشد و این پرستیژ با انتخابات به دست می‌آید.

برخی از این افراد تصریح می‌کنند که اگر انتخابات با مشارکت بالا برگزار شود، کسی که آنها مدنظر دارند انتخاب نمی‌شود، بنابراین باید کاری کنند که مشارکت خیلی هم بالا نباشد و لفظاً نیز انتخاباتی برگزار شود. در غیر این صورت، اگر گروه‌هایی اعتقاد جدی به مشارکت داشته باشند، ابتدا باید زمینه‌های آن را فراهم کنند و نشان دهند که این انتخابات معنادار است، گزینه‌های شایسته را حذف نکنند، نهادهای انتخابی تأثیرگذار باشند، سیاست حالت خصوصی و نیمه خصوصی نداشته باشد و سنگ‌اندازی و مانع‌تراشی برای این نهادها اتفاق نیفتد. بنابراین برداشت من این است که این سخنان مطرح در ایام انتخابات، جدی نیست، چون اگر بخواهیم بر اساس عقل و اخلاق قضاوت کنیم، وقتی کسانی سخنی می‌گویند، بدون اینکه هیچ نوع التزامی به مقدمات و لوازم آن داشته باشند، سخنانشان جدی نیست و می‌توان گفت منافقانه نظر می‌دهند، یا اینکه خیلی عمل‌گرایانه و برای بستن دهان مخالفان این‌طور سخن می‌گویند.

در صحبت‌های خود اشاره کردید که جامعه دچار انفعال نیست و گفتید که برای برخی عدم شرکت در انتخابات خود نوعی فعالیت محسوب می‌شود. در این شرایط چگونه می‌توان به آینده دموکراسی و حکومت قانون در کشور امیدوار بود و مشارکت حداقلی در انتخابات چه پیامدهای داخلی و خارجی می‌تواند داشته باشد؟

به نظر می‌رسد که مهم‌ترین پیامد این وضعیت، کاهش مشروعیت سیاسی است، چه مشروعیت را به‌ معنای فلسفی‌اش که همان حقانیت است در نظر بگیریم و چه به‌ معنای جامعه‌شناختی‌اش که همان مقبولیت است. در ادبیات فلسفه سیاسی، کاهش مشارکت در انتخابات از یک طرف نشان می‌دهد مردم نسبت به کسانی که بر آنها حکمرانی می‌کنند، رضایت ندارند و مشروعیت در هر حال مبتنی بر رضایت جامعه است. اگر به منابع دینی نیز مراجعه کنیم، می‌بینیم که حضرت امیر(ع) نیز می‌فرمایند: «تنها کسی حق فرمانروایی بر شما دارد که او را انتخاب کرده باشید»؛ این سخن به صراحت بر نقش رضایت مردم در ایجاد مشروعیت تأکید می‌کند. وقتی دولتی با بحران مشروعیت روبرو شود، بحران‌های بسیار زیاد دیگری نیز به‌وجود می‌آید. به‌ لحاظ داخلی، دولت از مردم بیگانه می‌شود و مردم دیگر پایبند به تصمیمات نیستند و هر طور بتوانند، از انجام آن تصمیمات سر باز می‌زنند؛ آن وقت زمینه برای ناآرامی و بی‌ثباتی فراهم می‌شود.

با توجه به اینکه سیاست خارجی تابع سیاست داخلی است، وقتی دولتی در سطح داخلی نتواند نشان دهد که از پشتوانه مردمی جدی برخوردار است، در عرصه خارجی نیز یا باید به قدرت‌ها باج دهد تا از آن حمایت کنند، یا اینکه حرفش خریدار ندارد، لذا در عرصه سیاست خارجی نیز مشکل به‌وجود می‌آید.

یعنی حتی ممکن است با تحریم‌های بیشتری مواجه شویم؟

بله. تحریم‌هایی که اکنون وجود دارد، بسیار سنگین است و در طول تاریخ سیاست خارجی کشورها، شاید کمتر کشوری باشد که با این سطح از تحریم‌ها روبرو شده باشد. این هم به‌نوعی به تنهایی استراتژیک ایران برمی‌گردد. به هر حال تحریم ظلمی آشکار به عموم مردم یک جامعه است، ولی به نوع استراتژی که یک کشور در پیش می‌گیرد نیز بستگی دارد. کاهش مشارکت قطعاً تأثیرگذار است و تحریم‌هایی که وجود دارد، چه بسا حذف نشود. به هر حال، موضع کشور در دیپلماسی ضعیف می‌شود. یکی از عوامل مهم برای موفقیت دیپلماسی، پشتیبانی و حمایتی است که جامعه و ملت از آن به‌عمل می‌آورد و وقتی این حمایت از طرف جامعه وجود نداشته باشد، دیپلماسی نیز نمی‌تواند چندان موفق باشد.

گفتید برخی از توده مردم انگیزه‌ای برای شرکت در انتخابات ندارند و این عدم مشارکت را نوعی فعالیت می‌دانند، آیا در چنین شرایطی، قهر کردن با صندوق رأی جامعه را به نتیجه مطلوب خود می‌رساند و مشکلی حل می‌شود؟ با توجه به اینکه گفتید اگر مشارکت اتفاق نیفتد، با یک‌سری بحران‌ها مواجه می‌شویم که دامنگیر مردم نیز خواهد شد.

واقعیت این است که شاید وضعیت برای جامعه سخت‌تر شود، یعنی ممکن است با همین شرایط محدودی که برای انتخابات وجود دارد، برخی تفاوت‌های جزئی در میان گزینه‌های موجود وجود داشته باشد و در پرتو این تفاوت‌ها، با مشارکت بیشتر مردم، فردی که در مجموع دیدگاه‌هایش به عموم مردم نزدیک است، به قدرت برسد و مشکلات کمتری وجود داشته باشد، ولی فکر می‌کنم صرف این موضوع نمی‌تواند جامعه را متقاعد کند. دلیلش نیز این است که جامعه باید به نوعی اطمینان نسبی برسد، یعنی هزینه‌ای که برای مشارکت خود در انتخابات می‌پردازد، بیشتر از فایده‌ای است که به‌دست می‌آورد. در واقع با خود می‌گوید این همه هزینه کرده و در انتخابات شرکت کردم و در تریبون‌های رسمی اعلام می‌شود که این همه حمایت صورت گرفته، ولی از آن طرف احساس می‌کند فایده چندانی عایدش نشده است. در چنین شرایطی حاضر است هزینه‌هایی را که در اثر حاکمیت جریان ناهمسو با خود برایش پیش می‌آید، پرداخت کند.

علاوه بر این، وقتی جامعه متوجه شود که به‌دلیل دوگانگی میان دولت و دیگر نهادها کارآمدی دچار اختلال شده است، چه بسا می‌خواهد با عدم شرکت، نشان دهد مسئولیت صرفاً به عهده دولت نیست و راهی برای فرار از مسئولیت دیگر نهادها وجود ندارد. در رژیم شاه، انتخابات برگزار می‌شد، ولی جامعه به این نتیجه رسید که این نهادهای به اصطلاح انتخابی فقط جنبه صوری و تشریفاتی دارد و انتخابات فرمایشی است، به همین دلیل در انتخابات شرکت نمی‌کرد و مرحوم بازرگان نیز در دادگاه خود گفت: «آخرین گروهی که با شما به‌صورت مسالمت‌آمیز صحبت می‌کند، ما هستیم و بعد وضعیت دگرگون می‌شود.»

در حال حاضر، خواست جامعه تغییر است و این تغییر اگر از طریق همکاری حکومت به شکل کم هزینه اتفاق بیفتد، مطلوب است، یعنی همان چیزی که جریان اصلاحات سه دهه از آن سخن می‌گفت و همیشه هم متهم می‌شد. این جریان معتقد بود جامعه برای آزادی، جمهوریت و حکومت قانون انقلاب کرده و شعارهایش این‌ها بوده است، بنابراین باید ساختار را در این راستا اصلاح کنیم تا حقوق مردم تأمین شود. این مسیر حدود سه دهه دنبال شد و مردم نیز به شکل بسیار جدی از آن پشتیبانی کردند، ولی متوجه شدند در عمل هیچ نتیجه‌ای به دست نیامده و به این جمع‌بندی رسیدند که مسیر دیگری را در پیش بگیرند. بنابراین به نظر می‌رسد در چنین شرایطی این حکومت‌ها هستند که باید از گذشته عبرت بگیرند و آن را چراغ راه آینده قرار دهند و بپرهیزند از اینکه به فرمایش قرآن، کشور را دچار شورشی کنند که فقط گریبان‌گیر کسانی که ستم کرده‌اند نمی‌شود.

حکومت‌های مختلف همواره در مقاطعی خودشان را خیلی صاحب قدرت می‌دانند و احساس می‌کنند که به هیچ وجه آسیب‌پذیر نیستند، آیه اول سوره حشر به همین موضوع اشاره و بیان می‌کند که ناگهان از جایی که گمان نمی‌کردند، خداوند جایگاه بسیار استواری را که برای خود در نظر گرفته بودند، به دست خودشان تخریب کرد، یعنی در دل‌های آنان ترس انداخت و در اثر این ترس، خودشان جایگاه خود را تخریب کردند.

حکومتی که بر مبنای انتخاب مردم تأسیس شده و بنیان‌گذار آن اعلام کرده که میزان رأی ملت است و قانون اساسی آن به حق تعیین سرنوشت و اداره امور به اتکای آرای عمومی اذعان دارد، اگر این‌ها را تضعیف کرد و نادیده گرفت، همان تخریب جایگاه با دست خود است، به تعبیری «بر سر شاخ بود و بن می‌برید» و خودش بنیان خود را متزلزل کرده است. این موضوع در قرآن بیان شده، ولی به قول معروف، ما انسان‌ها وقتی دیگران را می‌بینیم که از دنیا می‌روند، فکر می‌کنیم مرگ فقط برای دیگران است، در حالی که برای خودمان نیز هست. ابن خلدون می‌گوید دولت‌ها در مراحلی که دوره زوال خود را طی می‌کنند، بعضاً بر این تصور هستند که وضعشان خیلی خوب است، در حالی که به چراغ فتیله‌ای می‌مانند که روغنش تمام شده و اصل فتیله در حال سوختن است. بنابراین سیاست‌گذاران باید توجه داشته باشند که با این مسیر نمی‌توانند به نتایجی که می‌خواهند برسند.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها