اسلاوی ژیژک در یادداشتی مطرح کرد
از جنبش «Me Too» تا بحران ورود مهاجران به اروپا
اِسلاوی ژیژِک (زادهٔ 21 مارس 1949) نویسنده این یادداشت، فیلسوف، جامعهشناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اسلوونیایی است؛ او نظریهپرداز انتقادی است که بخش عمده کارش در سنت فلسفی هگلی، مارکسیسم و نیز روانکاوی لاکانی است.
اعتمادآنلاین| مینا جزایری- اسلاوی ژیژک در یادداشتی به جنبش Me Too و بحران ورود مهاجران به اروپا پرداخته است. به گزارش اعتمادآنلاین ژیژک در این یادداشت مینویسد:
به تازگی «درستکاری» سیاسی و اخلاقی به سطوح افراطی خود رسیده است. ممکن است این وضعیت هماکنون بر وفق مراد آنهایی باشد که فکر میکنند در این زمینه دست بالا را دارند، اما بهزودی این وضعیت علیه خودشان باز خواهد گشت.
لارا کیپنیس به تازگی در یادداشتی پیامدهای اخلاقی- سیاسی دردسرهای اخیر وارد آمده بر منتقد سینما، دیوید ادلستین، را بررسی کرده است. ادلستین با اشاره به مرگ کارگردان مشهور ایتالیایی برناردو برتولوچی، «لطیفهای» اهانتآمیز در صفحه خصوصی فیسبوکاش منتشر کرد: «حتی سوگواری هم با کره بهتر است.»
این جمله با تصویری از صحنه بدآوازه ماریا اشنایدر و مارلون براندو در فیلم آخرین تانگو در پاریس همراه شده بود.
ادلستین به سرعت این پست را حذف کرد (پیش از آنکه اعتراضات عمومی به عنوان واکنشی به آن بالا بگیرد) اما مارتا پلیمپتنِ بازیگر بلافاصله آن را خطاب به طرفدارهایش توییت کرد و خواستار «حمله فوری» به ادلستین شد.
طبیعی بود که چنین اتفاقی روز بعد رخ دهد: برنامه رادیوی عمومی ملی مشهور به NPR اعلام کرد که در حال قطع کردن ارتباطش با ادلستین است، زیرا پست فیسبوکی او «توهینآمیز و غیرقابل قبول» است. مخصوصا با توجه به تجارب تروماتیک اشنایدر در طول فیلمبرداری که موجب ابتلای او به افسردگی و اعتیاد به مواد مخدر شد.
تضمنات (یا به عبارتی قوانین نانوشته) این حادثه چیست؟ اول، «هیچ چیز غیرعمدی در این حمله غیرعمدی وجود ندارد» نمیتوان عمل ادلستین را به عنوان خطایی آنی نادیده گرفت زیرا در حال حاضر به عنوان بازتابی از شخصیت واقعی خاطی تلقی میشود.
به همین دلیل است که چنین حادثهای بدنامی همیشگی برای شما خواهد بود، حتی اگر حقیقتاً متأسف باشید. «یک اشتباه احمقانه انجام دهید تا بلافاصله از گردونه خارج شوید. یک پست رسانه اجتماعی نااندیشیده از سابقهای 16 ساله مهمتر خواهد بود.»
تنها چیزی که ممکن است در این زمینه یاریدهنده باشد پیگیری فرایند دائمی خودانتقادی و مواخذه خویشتن است: «عدم همصدایی در نکوهش این رویداد، شما را به نحو ضمنی شریک جنایت علیه زنان خواهد کرد.»
بنابراین، شما باید آن را دوباره و دوباره ثابت کنید، زیرا به عنوان یک مرد به شما اعتماد نمیشود: «به مردها نمیتوان اعتماد کرد، آنها هر چیزی میگویند.» و این امر به نتیجهگیری تلخ کیپنیس منجر میشود: «شاید زمان آن رسیده است که از مخفی شدن پشت شعار «حقیقت را به قدرت گوشزد کن» دست بکشیم، وقتی که زنان قدرت زیادی دارند- ما میتوانیم شغل یک شخص را با یک توییت خراب کنیم!»
سطوح متفاوت
طبیعی است که باید جزئیات بیشتری روشن شوند: کدام زنان از قدرت نابود کردن حرفه کدام مردان برخوردار هستند؟ به عبارتی، شاهد اعمال قدرت به شیوهای مهارنشده هستیم که پیرو هیچ یک از روندهایی که آن را عاقلانه میدانیم (دادگاهی منصفانه، برخورداری از حق شک معقول و...) نیست، و اگر یک نفر به این موضوع اشاره کند، به سرعت به حمایت از مردان سفیدپوست قدرتمند متهم میشود.
به علاوه در اینجا مرزی که حوزه عمومی را از حوزه خصوصی جدا میکند از میان میرود: به تازگی، چند نفر از اعضای مذکر پارلمان ایسلند پس از اینکه صحبتهای جنسیتی آنها با زبانی زننده در مورد همکاران مؤنثشان و یک فعال دچار معلولیت به صورت مخفیانه ضبط شده بود با تماسهایی برای استعفا روبرو شدند. صحبتهای این اعضای پارلمان در یک کافه صورت گرفته بود، و استراق سمع کنندهای ناشناس آنها را برای رسانهای ایسلندی ارسال کرده بود.
تنها وضعیت مشابه با این وضعیت که به ذهن آدمی خطور میکند سرعت عمل بیرحمانهای است که در پاکسازیهای انقلابی میتوان دید- و بسیاری از افراد همدل با جنبش «Me Too» که ادعا میکنند چنین افراطیگریهایی در مقاطع اولیه یک تغییر رادیکال قابل پذیرش است، تداعی شدن قیاس صورت گرفته میان این دو وضعیت را در ذهن شدت میبخشند.
با این وجود، چنین مشابهتی دقیقاً همان چیزی است که ما باید از آن اجتناب کنیم. چنین پاکسازیهای «افراطی» نشاندهنده فزونی یافتن بیحد شوق انقلابی نیست- بر عکس، چنین اعمال افراطی به وضوح نشان میدهند که انقلاب تغییر مسیر داده و بُرندگی رادیکال خود را از دست داده است.
به طور خلاصه، باید تلاش کرد که جنبش Me Too مجدداً تمرکز خود را بر رنج روزانه میلیونها زن و مادر عادی از طبقه کارگر معطوف سازد. بدون شک چنین امری ممکن است- برای مثال، در کره جنوبی، جنبش Me Too توانست دهها هزار زن عادی را علیه بهرهکشی جنسی از آنها به تظاهرات در خیابان بکشد.
تنها از طریق ارتباط میان بهرهکشی جنسی و بهرهکشی اقتصادی است که میتوانیم اکثریت را بسیج کنیم: به عبارتی نبایستی مردان صرفاً به عنوان متجاوزانی بالقوه تصویر شوند، بلکه مردان باید آگاه شوند که سلطه خشونتبار آنها بر زنان به میانجی تجربه آنها از ناتوانی اقتصادی صورت میگیرد.
در نتیجه، هدف جنبش Me Too در شکل حقیقتاً رادیکال آن مقابله زنان علیه مردان نیست، بلکه جستوجوی چشماندازی برای اتحاد این دو است.
انگیزههای مهاجران
دقیقاً وضعیت مشابهای در یکی دیگر از مشکلات بزرگ اخلاقی-سیاسی ما متصور است: چگونه میتوان با موج پناهجویان مواجه شد؟
راهحل این نیست که مرزها را برای تمامی افرادی که خواهان ورود هستند باز کنیم، و این گشودن مرزها را بر مبنای احساس گناه عمومیمان (برای مثال به دلیل استعمارگری که بزرگترین گناه ماست و تا ابد بایستی برای آن طلب بخشش کنیم) انجام دهیم. چنین موضعی نمونهای کاملاً عالی است از پارادوکس سوپر ایگو، که به واسطه نحوه واکنش مهاجران بنیادگرا به احساس گناه لیبرالهای دست چپی تأیید میشود.
به این صورت که هر میزان لیبرالهای دست چپی اروپا بیشتر برای وضعیتی که مسبب موج پناهجویان است مسئولیت بپذیرند، و بیشتر خواهان از میان برداشتن دیوارها و باز کردن دروازهها باشند، بیشتر از جانب مهاجران بنیادگرا مورد سرزنش قرار میگیرند.
هیچ تشکر و یا حقشناسی در میان نخواهد بود- هر میزان ما بیشتر بدهیم، بیشتر سرزنش خواهیم شد که چرا بیشتر ندادهایم. و این موضوع قابل ملاحظه است که کشورهایی که بیشترین حملهها به آنها صورت گرفته است کشورهایی نیستند که آشکارا موضعی ضد مهاجران اتخاذ کردهاند (لهستان، مجارستان، غیره) بلکه دقیقاً همان کشورهایی هستند که بیش از همه در این زمینه سخاوتمند بودهاند.
سوئد به این دلیل سرزنش میشود که حقیقتاً خواهان ورود مهاجران نیست، و هر نشانه جزئی در این زمینه به عنوان شاهدی بر ریاکاری سوئد مطرح میشود (میبینی، هنوز در وعدههای غذایی مدرسههایشان گوشت خوک سرو میکنند! هنوز به دخترانشان اجازه میدهند لباسهای تحریک کننده بپوشند! هنوز حاضر نیستند عناصری از شریعت را در سیستم حقوقی شان بگنجانند!)، در حالی که چنین خواستههایی به صورت متقابل (اما کجایند کلیساهایی مسیحی در کشورهایی مسلمانی که اقلیتی مسیحی در آنها زندگی میکنند؟) به صراحت به عنوان امپریالیسم فرهنگی اروپا نفی میشود.
همواره به جنگجویان صلیبی اشاره میشود، در حالی که اشغال بخشهای بزرگی از اروپا توسط مسلمانان طبیعی تلقی میشود. فرض اصلی این است که نوعی گناه بنیادی (استعمار) در وجود حقیقی اروپا نقش بسته است، گناهی که با دیگر گناهان قابل مقایسه نیست، و به همین دلیل بدهی ما به دیگران هیچگاه قابل باز پرداخت نیست.
با این وجود، به سادگی میتوان عکس این موضوع را در کُنه این فرض مشاهده کرد، یعنی خوار شمردن- آنها به دلیل احساس گناه و احساس مسئولیتی که میکنیم، از ما متنفر هستند و این احساس را نشانهای از ضعف، و فقدان احساس عزت و اعتماد به نفس به خودمان تلقی میکنند.
بیش از همه دیدگاه اروپاییانی کنایهآمیز است که موضع خصمانه مسلمانان را «سرزندگی» قلمداد میکنند و آن را در تضاد با «خستگی» اروپاییان میدانند- و مجدداً بر این استدلال بر میگردند که ما برای بازیابی سرزندگی خود به اختلاط با خون بیگانه نیاز داریم.
به عبارت دیگر، ما در اروپا تنها به واسطه فراگیری شیوه اعمال محدودیت و یاری رساندن به دیگران برای اجتناب از موضع احساس گناه و ضعف و اتخاذ موضع قدرت است که میتوانیم احترام دیگران را کسب کنیم.
قمار امیدوارانه
منظور ما از موضع قدرت چیست؟ موضع قدرت دقیقاً توسط آنگلا مرکل هنگامی که از پناهجویان برای آمدن به آلمان دعوت کرد به نمایش گذاشته شد. دعوت مرکل این اعتماد را در دیگران به وجود آورد که آلمان قادر به انجام این کار است و در پذیرش مهاجران نیز از قدرت کافی برای حفظ هویت خود برخوردار است.
از این منظر، اگرچه مهینپرستان ضد مهاجر میخواهند خود را قویترین مدافعان ملت خود نشان دهند، دقیقاً این موضع آنها است که به صورت غیرعمدی نشان دهنده ضعف و وحشت است- اعتماد آنها به جامعه آلمانی تا چه میزان اندک است هنگامی که چند گروه صد نفری از تازه واردان را تهدیدی برای هویت آلمانی قلمداد میکنند؟ اگرچه به نظر عجیب میآید، این مرکل بود که همچون میهنپرستی قدرتمند عمل کرد در حالی که افراد ضد مهاجر ضعفایی بینوا هستند.
اگر ما در سطح سرزنش کردن خود و احساس گناه باقی بمانیم، دقیقاً منافع آنهایی را تأمین خواهیم که در قدرت هستند و بر مناقشه میان مهاجران و طبقه کارگر (که احساس میکنند از جانب آن مورد تهدید هستند) دامن میزنند و موضع اخلاقی برتر خود را نیز حفظ میکنند.
در واقع، لحظهای که فرد فکر کردن به این شیوه را آغاز کند، لبیرال دست چپی به سرعت فریاد فاشیست را ببین سر خواهد داد! (نگاه کنید به حملههای قبیحی که به نویسنده ایرلندی آنجلا ناگلا به خاطر نگارش مقاله برجستهاش با عنوان «موضع چپ در برابر مرزهای باز» صورت گرفته است.)
اگر بخواهیم این موضوع را در اصطلاح مائوئیستی بیان کنیم، «تضاد» موجود میان حامیان باز بودن مرزها و پوپولیستهای ضد مهاجر، «تضادی ثانویه» و کذب است که کارکرد نهایی آن تنها ایجاد ابهام در نیازی است که برای تغییر در کل نظام اقتصادی احساس میشود؛ که در شکل کنونی آن به واسطه ایجاد نابرابریهای عمیق منطقهای و جستجویی بیپایان برای «توسعه»، عملاً مهاجرت را تشویق میکند.
دیدگاه تان را بنویسید