اسلاوی ژیژک، نظریهپرداز و فیلسوف بهنام اسلوونیایی در یادداشتی مطرح کرد؛
جنگ تجاری آمریکا و چین دست کمی از جنگ واقعی ندارد!
اسلاوی ژیژک، نظریهپرداز و فیلسوف بهنام اسلوونیایی، در یادداشتی نوشت: جنگ تجاری همان چیزی است که جنگهای حقیقی را شکل میدهد. وضعیت جهانی ما بیش از پیش نشانگر وضعیت اروپا در سالهای پیش از جنگ جهانی نخست است.
اعتمادآنلاین| اسلاوی ژیژک، نظریهپرداز و فیلسوف بهنام اسلوونیایی، طی یادداشتی به جنگ تجاری میان دو ابر قدرت اقتصادی دنیا پرداخته است.
به گزارش پایگاه اینترنتی روزنامه ایندپندنت، در ادامه متن یادداشت ژیژک را میخوانید: جنگ تجاری میان آمریکا و چین تنها هراس در دل ما میاندازد. این جنگ چه تاثیری بر زندگی روزمرهمان میگذارد؟ آیا به رکود جهانی جدید یا حتی آشوبی ژئوپولتیک میانجامد؟
برای آنکه خود را با این ملغمه همسو کنیم، باید نکاتی کلیدی را در ذهن داشته باشیم. درگیری تجاری با چین، حد نهایی جنگی است که «دونالد ترامپ» رئیسجمهوری آمریکا، با حمله به شرکای تجاری این کشور و وضع تعرفه بر واردات فولاد و آلومینیوم از اتحادیه اروپا، کانادا و مکزیک آغاز کرده بود.
ترامپ در آن زمان داشت نسخه پوپولیستی خود از جنگ طبقاتی را ارائه میداد: ادعای او آن بود که هدفش دفاع از طبقه کارگر آمریکا (مگر نه آنکه کارگران بخش فولاد فیگور نمادین طبقه کارگر کلاسیک هستند؟) در برابر رقابت «نابرابر» اروپا است و در تلاش است تا از این طریق مشاغل آمریکایی را حفظ کند. او اکنون همین الگو را در قبال چین نیز به کار میبرد.
تصمیمهای دلبخواهی ترامپ صرفا نمودی از خصایل عجیبوغریب او نیستند، بلکه واکنش به پایان دورانی در نظام اقتصاد جهانی هستند. یک چرخه اقتصادی به پایان خود نزدیک میشود، چرخهای که از اوایل دهه 1970 آغاز شد، عصری که «یانیس واروفاکیس»، وزیر اقتصاد پیشین یونان، آن را دوره زایش « مینوتور جهانی» نامید. [مینوتور هیولایی است در اساطیر یونان با تنه گاو نر و سر انسان] ؛ موتوری هیولاوش که اقتصاد جهان را از دهه 1970 تا سال 2008 به پیش میبرد.
در پایان دهه 1960، اقتصاد آمریکا دیگر نمیتوانست سرمایه مازادش را در آسیا و اروپا به جریان بیندازد: نتیجه تبدیل شدن این مازاد به کسری بودجه بود. در سال 1971، دولت آمریکا به این کسری با اقدامی استراتژیک و بیشرمانه پاسخ داد: به جای آنکه کسری رو به رشد در میان مردم را برعهده بگیرد، دولت تصمیم گرفت در جهت مخالف قدم بردارد و کسری را افزایش دهد. هزینه این کسری را چه کسی پرداخت میکرد؟ باقی دنیا. چطور؟ با ابزار انتقال دائم سرمایهای که از دو سوی اقیانوسها به سوی کسری بودجه آمریکا سرازیر میشد.
این تراز منفی تجاری روبهرشد نشاندهنده آن است که آمریکا بدل به شکارگری غیرمولد شده بود. در دهههای گذشته، آمریکا ناگزیر روزانه یک میلیارد دلار سرمایه از دیگر ملتها وارد میکرد تا بهای اوج خود را بپردازد. این کشور بدین ترتیب مصرفکننده جهانی اقتصاد کینزی است که اقتصاد دنیا را میچرخاند. (قابلتوجه ایدئولوژی اقتصاد ضد کینزی که بهنظر میرسد امروزه دست بالا را دارد.) این جریان ورودی که به مالیات پرداختی به روم در دوران کهن یا قربانیهایی که در یونان باستان به مینوتور تقدیم میشد شباهت دارد، بر مکانیسم اقتصادی پیچیدهای تکیه دارد: آمریکا بهعنوان مرکزی امن و باثبات مطرح میشود تا دیگران، از کشورهای عرب تولیدکننده نفت گرفته تا اروپای غربی و ژاپن -و حتی چین امروزی- سود اضافیشان را در آمریکا سرمایهگذاری کنند.
از آنجایی که این اعتماد از اساس ایدئولوژیک و نظامی است و نه اقتصادی، مشکل آمریکا این است که چگونه این نقش ملوکانهاش را توجیه کند. در این راستا، آمریکا نیازمند تهدید دائمی جنگ است تا خود را بهعنوان مدافع جهانی دیگر دولتهای «معمولی» (یعنی غیر «شرور») عرضه کند.
با این حال، از سال 2008، این نظام جهانی رو به زوال گذاشت. در دوران صدارت «باراک اوباما»، رئیسجمهوری پیشین آمریکا، رئیس وقت بانک مرکزی فدرال این کشور جان تازهای به این سیستم دمید. با سوءاستفاده ظالمانه از این حقیقت که دلار آمریکا ارزی جهانی است، وی با چاپ سریع اسکناس واردات را تامین مالی کرد. ترامپ اما تصمیم گرفته که بهشکلی متفاوت با این مساله مواجه شود: رئیس کاخ سفید، بیتوجه به تعادل ظریف نظام جهانی، تمرکز خود را بر المانهایی گذاشت که ممکن است برای آمریکا «غیرعادلانه» بهنظر بیاید؛ مانند کاهش مشاغل محلی در پی واردات گسترده.
اما آنچه ترامپ «بیعدالتی» مینامد تنها بخشی است از نظامی که به آمریکا سود رسانده است؛ آمریکا با واردات از دیگر کشورها عملا دزدی میکرد و با بدهی و چاپ پول هزینهاش را پرداخت میکرد.
نتیجتا، ترامپ در جنگ تجاریاش تقلب میکند: او میخواهد آمریکا همچنان قدرت بلامنازع جهان باقی بماند، اما حاضر نیست حتی بهایی حداقلی برای آن بپردازد. وی از اصل «اول آمریکا» پیروی میکند و با قساوت منافع ایالات متحده را در اولویت قرار میدهد و در عین حال همچنان مانند قدرتی جهانی عمل کند.
گرچه برخی استدلالهای آمریکا علیه چین و سازوکار تجاریاش ممکن است منطقی به نظر برسد، اما بدون شک این اظهارات یکجانبهاند: شرایطی که ترامپ آن را تقبیح میکند و ناعادلانه میخواند، به سود این کشور تمام شده است و رئیسجمهوری ایالات متحده میخواهد در وضعیت جدید نیز همچنان سود ببرد. یگانه راه برای دیگر کشورها این است در سطحی بنیادی با یکدیگر متحد شوند تا در برابر نقش مرکزی آمریکا و توان نظامی و مالیاش بهمثابه قدرتی جهانی بایستند. در نبرد باید همچو ترامپ با قساوت و سنگدلی رفتار کرد. معضلی که گرفتار آن هستیم، تنها با اعمال همگانی نظم جهانی نوینی که دیگر از سوی آمریکا رهبری نشود میتواند حلوفصل شود. راه شکست ترامپ نه پیروی از او با مدل «ابتدا چین»، «ابتدا فرانسه» و غیره بلکه ایستادن در برابر او در سطحی جهانی است تا بهشکلی شرمآور به گوشه رانده شود.
این بدان معنا نیست که گناهان کسانی که در برابر آمریکا میایستند، بخشیده میشود. طبیعی است که ترامپ ادعا کند که علاقهای به طغیان دموکراتیک در هنگ کنگ ندارد و آن را مسالهای داخلی و مربوط به چین قلمداد کند. گرچه باید از این تظاهرات حمایت کنیم، نباید اجازه دهیم که بدل به ابزاری برای جنگ تجاری آمریکا در برابر چین شود. باید این نکته را در ذهن داشته بشیم که دست آخر ترامپ طرف چین را میگیرد.
بنابراین، آیا باید خوشحال باشیم که جنگ فعلی دست کم شکلی اقتصادی دارد [نه نظامی]؟ آیا باید با امید به اینکه این نزاع با مذاکره رؤسای اقتصادهایمان بالاخره ختم به خیر خواهد شد خود را آرام کنیم؟
نه! آرایشهای مجدد ژئوپولتیک ملموس در این قضیه میتواند بهآسانی به جنگ عملی (دست کم در سطح محلی) بینجامد. جنگ تجاری همان چیزی است که جنگهای حقیقی را شکل میدهد. وضعیت جهانی ما بیش از پیش نشانگر وضعیت اروپا در سالهای پیش از جنگ جهانی نخست است. اینکه سارایووی ما کجا خواهد بود مشخص نیست؛ اوکراین، دریای چین جنوبی یا جایی نزدیکتر به خانه. [جرقه جنگ جهانی اول در پی ترور «آرشیدوک فرانتس فردیناند»، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان در 28 ژوئن 1914 توسط ملیگرای 18 ساله صرب، گاوریلو پرنسیپ، در سارایوو بوسنی زده شد.]
منبع: ایلنا
دیدگاه تان را بنویسید