کلاف سردرگم لبنان و راه برونرفت از بحران
ضعفهای پرشمار این سرزمین جذاب، بسی وسوسهانگیز است. درست مصداق آن مَثَل قدیمی خاورمیانهای که میگفت: «ضعف تحریککننده است، مخصوصاً در جنگل خاورمیانه».
اعتمادآنلاین| قدیر نصری، دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه خوارزمی و رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه، در یادداشتی اختصاصی برای این خبرگزاری به وضعیت لبنان به ویژه پس از انفجار بیروت پرداخته و آورده است: نخستین و مهمترین پرسش در باب بحران کنونی لبنان این نیست که این کشور به کدامین سمت میرود؛ پرسش عمیقتر این است که بپرسیم یک واحد سیاسی در حد و اندازه لبنان، واقع در غرب آسیا و دارای 375 کیلومتر مرز با سوریه به اضافه 80 کیلومتر مرز با رژیم اسرائیل و نیز 325 کیلومتر ساحل مدیترانه) اساساً به کدامین سمت میتواند برود!
به هرحال لبنان امروز در پهنه خاورمیانه، کشوری جذاب از حیث اقلیمی، ترانزیتی و فرهنگی بوده که طی عمر 77 سالهاش تقریباً سالی یک نخستوزیر داشته است.
ضعفهای پرشمار این سرزمین جذاب، بسی وسوسهانگیز است. درست مصداق آن مَثَل قدیمی خاورمیانهای که میگفت: «ضعف، تحریک کننده است، مخصوصاً در جنگل خاورمیانه»، کشوری با وسعت حدوداً 10 هزار کیلومتر مربع (نصف استان ایلام و تقریباً هم اندازه استان قم)، جمعیتی بسیار متنوع و هویتی کاملاً سیاسی شده، خواه ناخواه در معادلات امنیتی قدرتهای دیگر واقع شده و تاریخی دارد شدیداً قابل توصیه و محل مداخله بازیگران دیگر.
شاید بپرسید که کشورهای ذرهای دیگری هم در منطقه هستند و اینک نمونه ثبات و رفاه هستند (مانند قطر و کویت)، اما من در ادامه توضیح خواهم داد که دو کشور اخیر چگونه با حکمرانی اقتدارگرا جامعه را هدایت کردهاند، کاری که لبنان نتوانسته انجام دهد و ساخت اقتصادی به اضافه بافت جمعیتی آن مانع از سازماندهی جامعه شده است.
لذا اجازه میخواهم از تعارفات رایج کلیشهای در باب این که لبنان عروس خاورمیانه و یا خاستگاه فینیقیها بوده و یا این که قدرتهای خارجی یا نخبگان سیاسی فاسد، آن کشور را به این روز انداختهاند عبور کرده و به بهانه بحرانهای پس از انفجار بیروت در 13 مرداد 1399، روی سه نکته احتمالاً تازه و معطوف به فردا متمرکز شوم:
نکته نخست: هویتِ سیاسی ـ امنیتی شده
تفاوت مردم یا People با ملت یا Nation این است که ملت همان مردمی هستند که واجد آگاهی جمعی هستند، یعنی میدانند که برای رسیدن به امروز چه رنج و محنتی کشیدهاند و لوازم حفظ این موقعیت ممتاز کنونی کدامند. در حالی که مردم، در خود هستند به جای اندیشیدن به تمایزهای ملی یا به طایفه خود میاندیشند و یا خود را به مجموعهای فراتر از ملت خود متعلق میدانند. مثلاً آن پنجاه هزار نفری که خواهان اعاده حاکمیت فرانسه بر لبنان شدند رشته پیوندی بین همه مردم لبنان نمیبینند. هر گاه این هویت مردمی، ملی نباشد پیوندهای فروملی (طایفهای) یا فراملی (دینی و مذهبی) خلأ ناشی از فقدان ملت بودگی یا Nationhood را پر میکند.
هویت لبنانیها بسیار پیش از آن که ملی شود و دولتی ملی را بروز دهد خیلی زود از سوی بلوکهای قدرت سزارین شد.
یعنی با تفسیر سیاسی امنیتی یک هویت (که پیش از هر چیز اجتماعی است) فروملی، مدام تأسیس یک دولت جامعه به تعویق افتاد و اینک ملتهای مقیم لبنان بیشتر قابل مشاهده است تا ملت لبنان با نظام، ارزشها، ارتش و سازمان سیاسی مشترک.
نکته دوم: دموکراسی کاغذی
قانون اساسی لبنان یکی از دموکراتیکترین قوانین اساسی جهان است. اصلاً مگر میشود یک قانون اساسی غیرمدنی و ضد شهروندی در جهان یافت؟! قانون اساسی افغانستان یا عراق نیز مشابه قانون اساسی در کشورهای بلژیک و فرانسه هستند. اما سؤال این است که قانون اساسیِ تنها کافیست؟ فرض کنید از فردا برای کشورهای دیگری چون یمن و سوریه نیز چنین قوانین ظاهراً دموکراتیک و شیکی نوشته شود، آیا ماجرا تمام است؟ مسلماً خیر! برای این که موفقیت دموکراسی فقط منوط به این نیست که مثلاً انتخابات بهنگام برگزار شود. مهم، روح دموکراسی است که فراتر از کاغذ است. آنچه دموکراسی را مانا میکند، ثبات است یعنی به قول هانتینگتن (ساموئل هانتینگتُن، نویسنده کتاب کلاسیک «سامان سیاسی در جوامع دستخوش تحول» منتشره در سال 1973) باید آبی وجود داشته باشد تا سدی مقابل آن ساخته شود! در لبنان، روی بیابان بیآب، مرتب سد ساختهاند. این به معنای تأیید و تمنای دموکراسی نیست بلکه قدرتمندسازی قوههاست. کشوری که ارتش قوی یا قوه قضاییه مقتدر و مستقلی ندارد و یا خوشههای جمعیت با هم در فرزندآوری رقابت دارند تا اکثریت را به چنگ آورند و خیالشان از نابودی و بلعیده شدن خلاص
شود، طبعاً نمیتواند دموکراسی با ثباتی داشته باشد. نباید فراموش کرد مشروطیت یا دموکراسی استوار بر قانون، تسهیم فرصتها و غارت طایفهای مناسب نیست بلکه قدرتمندسازی استوانههایی مانند پارلمان، احزاب سیاسی، قوه قضائیه و ارتش است که بقای دموکراسی منوط به آنهاست.
نکته سوم: بداقبالی ژئوپلیتیک و اسیر اعتبار شدن
حکمرانی بر کشورهای پیچیدهای مانند لبنان صرافت و مهارت ویژهای میطلبد. مسئله پیچیدهتر از آن است که با توزیع کرسیهای پارلمان بین سه خوشه مسیحی، مسلمانان سنی و شیعه و دیگر اقلیتها حل و فصل شود. در بند نخست آوردم که ضعف لبنان، خیلی تحریک کننده است. همسایگی با دو قدرت پرماجرا و تجدیدنظر طلب، یعنی اسرائیل و سوریه، به اضافه کمکخواهی از قدرتهای دیگری چون فرانسه، عربستان سعودی و ایران، باعث شدهاند تا دهها کشور در امور این کشور دخیل و ذینفع باشند، دهها کشوری که منافع متضادی با همدیگر دارند.
تعدد قدرتهای دخیل به اضافه تضاد بیپایان آنها باعث شده است تحولات لبنان نه عادی که حیثیتی شود! به احتمال قوی آن جوانان پاکنهادی که اینک در خیابانهای بیروت تظاهرات میکنند و به حق مأیوس شدهاند، نمیدانند کشورشان در جایی واقع شده و در واقع در منطقهای اسیر شده که بخشی از این گرفتاریها را ناگزیر ساخته است.
بیشک همه گروههای تشکیل دهنده کشور لبنان، تضمین پایدار میخواهند ولی سیستم یا نهادی وجود ندارد این تضمین را اعطا کند که مثلاً با خلع سلاح حزبالله، جنوب لبنان مورد طمع اسرائیل نخواهد بود. اکنون مسیحیان لبنان نگران هستند که تعداد جمعیتشان از 60 درصد در فردای جنگ دوم جهانی به 40 درصد کاهش یافته است.
آیا مرجعی هست که به آنان اطمینان دهد که نگران آینده خود نباشند؟ امروزه همین عدم اطمینان سبب شده تا قریب به هشت میلیون لبنانی به خارج از این کشور مهاجرت کنند برای این که هیچ تضمینی وجود ندارد جنگ داخلی مهیب 1975 تا 1990 دوباره آغاز نشود یا شیعیان لبنان آواره بیابانها نخواهند شد و آیین و مسلک خود را پنهان نخواهند کرد و یا سنیهای کشور به زور مسیحی نخواهند شد؟!
شاید سؤال شود که پس راه حل کدام است؟ به گمان من جامعه کنونی لبنان از قوانین و نظامات حاکم بر این کشور پیش افتاده است. تغییر قانون اساسی و خارج ساختن نهادهای اساسی از بافت طایفهای به نفع تأسیس دولت ملی تنها چاره بحران در لبنان است. کاری که برای کشورهای چندپارهای چون عراق، یمن و سوریه نیز ضروری است.
منبع: ایکنا
دیدگاه تان را بنویسید