نگاهی به پشت پرده خروج امریکا از افغانستان؛ تکرار یک اشتباه تاریخی
این روزها افغانستان در سرخط اخبار جهان قرار گرفته است. خروج نیروهای امریکایی از این کشور و قدرت یافتن دوباره طالبان آنقدر جذاب هست که خوراک خبری برای رسانههای جهان شود. بحران انسانی در این کشور و بیم از نقض حقوق انسانی در این کشور، زیر سلطه جریان واپسگرایی به نام طالبان نیز به خودی خود از اهمیت زیادی برخوردار است.
اعتمادآنلاین| اما آیا اهمیت افغانستان تنها به همین موارد خلاصه میشود؟ اگر افغانستان تا این اندازه مهم است چرا امریکا با این عجله آن را ترک کرد؟ در مدت زمان بیشتر از بیست سال، نیروهای نظامی ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا تلاش کردند از افغانستان کشوری بسازند که با تصویر مورد غرب همخوانی داشته باشد.
به گزارش روزنامه اعتماد، امریکا به تنهایی بیش از 2 تریلیون دلار در این کشور خرج کرد و جان هزاران نفر از نیروهای خود را در این کشور به هدر داد. دولتها در امریکا یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و همه خوب میدانستند که این رویه کاملا احمقانه است اما هیچکدامشان جرات نداشتند هزینه سیاسی خروج از افغانستان را بپردازند. حالا این جو بایدن، رییسجمهور فعلی امریکا است که تصمیم گرفته این هزینه را بپردازد اما واقعیت این است که هیچ کسی این وجه از ماجرا را نمیبیند و همه به لکه ننگی فکر میکنند که بایدن با خروج نیروهای امریکا از افغانستان بر دامن امریکا گذاشته است. ریچارد نیکسون را درنظر بگیرید. در فیلم «نیکسون» ساخته اولیور استون، او در گفتوگویی با مخالفانش در نزدیکی ساختمان کنگره وقتی که با انتقادات شدید و فحاشی آنها روبهرو میشود، در مسیر بازگشت با ناراحتی از مشاور خود میپرسد: «آخر چرا اینها زود فراموش میکنند؟
من بودم که نیروهای امریکا را از ویتنام خارج کردم. من بودم که مسیر روابط با چین را باز کردم.» اما واقعیت این است که در حال حاضر کسی نیکسون را به واسطه خروج نیروهای امریکایی از ویتنام به یاد نمیآورد بلکه نیکسون را عموما به واسطه رسواییهایی که به بار آورد به یاد میآورند. حالا هم بایدن قربانی فعلی ماجرا است. البته اگر بایدن بتواند بعد از این خروج، عملکرد قابل قبولی داشته باشد، این امکان وجود دارد که در دراز مدت از او به عنوان رییسجمهوری یاد شود که امریکا را از باتلاق افغانستان خارج کرده و تمرکز واشنگتن را به نقطهای دیگر معطوف کرد. در همان ابتداییترین روزهای خروج امریکا از افغانستان و قدرت یافتن طالبان، بسیاری از تحلیلگران جهان ماجرای حضور امریکا در افغانستان را با جنگ ویتنام مقایسه کردند. حتی برخی از شبکههای امریکایی تصاویری مشابه تحولات آن روزهای ویتنام را از آرشیوها بیرون آوردند و مشابهت آنها را با تصاویر هفتههای اخیر بررسی کرده و گفتند سقوط کابل بعد از خروج امریکا یادآور سقوط سایگون است. البته که این مشابهت پر هم بیراه نیست. اما یک مشابهت مهمتر هم در این میان وجود دارد؛ امریکا در آن زمان براساس تحلیلهای نادرست در ویتنام گرفتار شد.
آن روزها سیاستگذاران در امریکا از دریچه «استراتژی مهار» به دنیا مینگریستند. آن روزها واشنگتن باور داشت که رهبری یک جنگ جهانی علیه کمونیسم را بر دوش دارد. اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان تهدید شماره یک جهان محسوب میشد و این امریکا بود که مسوولیت ممانعت از لغزیدن کشورها در دامن اردوگاه کمونیسم را بر دوش میکشید. اما واقعیت امر این بود که آنچه بین سالهای 1950 تا 1960 در ویتنام در حال وقوع بود هیچ ربطی به کمونیسم نداشت. ویتنامیها جنگی را برای کسب استقلال از سلطه استعماری فرانسویها آغاز کرده بودند. اگر به کتابها، فیلمها و روزنامههای آن سالها و سالهای بعد امریکا که درخصوص ویتنام منتشر شده مراجعه و اگر شعارهای گروههای ضد جنگ را در آن سالها جستوجو کنید به وضوح میبینید که شعار اصلی و درونمایه ثابت همه آنها این بود که «این جنگ، جنگ ما نیست.» جنگ ویتنامیها با فرانسویها در دهه 1960 به جنگ داخلی میان گروههای رقیب ویتنامی تبدیل شد. در واقع امریکاییها به خیال اینکه متحدان ویتنامی خود را برای مبارزه با کمونیسم مسلح میکنند، وارد این کشور شدند غافل از اینکه پا در میانه یک جنگ داخلی گذاشتهاند. روزنامه نیویورکتایمز در مقالهای به قلم «کریستین جی ابی» در تاریخ 26 مارس سال 2018، به دقت به این موضوع پرداخته است. البته درنهایت امریکا این واقعیت را دریافت که جایش در ویتنام نیست و پاهایش را از این باتلاق بیرون کشید.
بعد از گذشت 50 سال، امریکا همان اشتباه ویتنام را درباره افغانستان تکرار کرد. تنها چند روز بعد از وقوع حملات یازده سپتامبر، جورج بوش رییسجمهوری وقت امریکا «جنگ با تروریسم» را اعلام کرد. در واقع امریکا اینبار هم دشمن را اشتباه گرفت. در افغانستان هم، درست مانند ویتنام، امریکاییها نمیدانستند که خودشان را وارد چه معرکهای میکنند. بوش به تنها چیزی که فکر میکرد این بود که مسوولیتی الهی بر دوشش گذاشته شده و قرار است رهبری جهان علیه تروریسم را برعهده بگیرد. اما واقعیت این بود که ارتش جورج بوش در افغانستان خود را وارد یک جنگ داخلی کرد که از مدتها قبل-یعنی از سال 1978- در این کشور جریان داشت. البته امروز هم به نظر میرسد این جنگ پس از خروج نیروهای امریکا در تاریخ 31 آگوست سال جاری همچنان ادامه یابد! اما سوالی که بسیاری از تحلیلگران پرسیدهاند این بوده که آیا امریکا از اشتباهاتش درس نگرفته است؟ احتمالا پاسخ این سوال منفی است. شکست اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان به فروپاشی دولت کمونیستی در این کشور انجامید.
اما خیلی جالب است که امریکا به مدت بیست سال، تا این اندازه در افغانستان و عراق هزینه کرده و در عین حال به ورطه فروپاشی در نغلطیده است! هر چند بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند این دو جنگ، پاشنهآشیل امریکا خواهد شد اما آن چیزی که آنها انتظار داشتند دقیقا رخ نداد. شاید یکی از دلایل این امر جغرافیای خاص امریکا باشد. این کشور با هیچ دشمن بالقوهای مرز مشترک ندارد. علاوه بر این از ثروت عظیمی نیز برخوردار است و اقتصاد امریکا 25درصد تولید ناخالص جهان را تشکیل میدهد. بنابراین ظاهرا امر اینگونه است که امریکا میتواند در جنگهایی نظیر جنگ افغانستان شکست بخورد اما همچنان به فکر بهراه انداختن جنگی دیگر باشد! حالا هم به نظر میرسد که امریکا خود را برای ورود به جنگ با کشوری دیگر آماده میکند. البته اینبار امریکا قرار نیست دست به سلاح ببرد و در میدان نبرد با نیرویی ایدئولوژیک نظیر کمونیسم یا شبهنظامیانی تندرو (بخوانید تروریست)، حاضر شود.
این روزها چین، اولویت نخست سیاست خارجی امریکا و یکی از موضوعاتی است که سیاستمداران امریکایی، از هر دو طیف سیاسی دموکرات و جمهوریخواه، درخصوص لزوم رویارویی با آن، اتفاقنظر دارند. البته برای قضاوت درباره آینده این رویارویی بسیار زود است. تصمیم جو بایدن برای خارج کردن نیروهای امریکایی از افغانستان باعث میشود سیاستگذاران در واشنگتن اهرمی را دراختیار داشته باشند که بیست سال بود از داشتنش محروم بودند و آن اهرم چیزی نیست جز «دست باز». بنابراین کاملا قابل پیشبینی است که طی سالهای آینده تحرکات و مداخلات امریکا در منطقه آسیا پاسیفیک و امریکای لاتین بسیار بیشتر از گذشته شود. واقعیت این است که امریکا کشور بسیار قدرتمندی است اما آنقدر قدرت ندارد که بتواند منافعش را بهطور کامل در افغانستان تامین کند.
حالا امریکا از افغانستان خارج میشود تا به امور مهمتری بپردازد. در این میان، از امروز به بعد، کشورهایی نظیر هند، پاکستان، ایران، چین و روسیه و حتی کشورهای آسیای مرکزی، بیش از گذشته با موضوع افغانستان درگیر خواهند بود. از دیدگاه بسیاری از این کشورها هدف اولیه این خواهد بود که هر آنچه در افغانستان رخ میدهد به خارج از مرزهایش سرایت نکند. البته شاید کشورهایی نظیر چین و روسیه به واسطه قدرت بیشترشان در اندیشه استخراج منابع ارزشمند افغانستان هم باشند. اما واقعیت این است که در کشوری که ثبات سیاسی وجود ندارد و زیرساختهایش نیز در وضعیت فلاکتبار است، کدام کشور خارجی میتواند منابعش را استخراج کند؟ در این میان کشوری که باید بیشترین نگرانی را داشته باشد، پاکستان است. سیاستمداران این کشور در طول تاریخ کوتاهشان استاد استفاده از هویت مذهبی بودهاند. اساسا شکلگیری پاکستان و جدا شدن این کشور از هند نیز از همین طریق صورت گرفته است. سازمان اطلاعات پاکستان همین رویه را در افغانستان نیز تکرار کرد و با کمک امریکا اسلامگرایان بنیادگرا را در شکل و شمایل طالبان به جنگ با نیروهای اتحاد جماهیر شوروی فرستاد و درنهایت این پاکستان بود که به متحد قابل اعتماد امریکا تبدیل شد و امتیازش را نیز گرفت. واقعیت این است که پاکستان سالها است که با آتش بازی میکند و تداوم این رویه ممکن است عاقبت خوشی برایش نداشته باشد. از دید طالبان، شراکت با دولت پاکستان امری ضروری است اما در عین حال طالبان افغانستان براساس تجربیات قبلی خود میداند که دولت پاکستان میتواند در مواقعی غیرقابل اعتماد نیز باشد. از سوی دیگر طالبان پاکستان نیز گاه و بیگاه حملات تروریستی علیه غیرنظامیان پاکستانی و سربازان ارتش به اجرا میگذارد و به پیروزی همکیشان خود در افغانستان به عنوان نقشه راهی برای رسیدن به امیال و آرزوهای خود مینگرد. تصورش را بکنید که این دو در کنار هم، دست در دست بگذارند.
منابع:
New York Times
Quincy Institute
History.com
دیدگاه تان را بنویسید