کد خبر: 593495
|
۱۴۰۱/۱۱/۰۵ ۱۳:۳۵:۳۲
| |

درباره قدرتمندانی که توانایی رای دادن را خطرناک می‌دانند

چرا ثروتمندان با دموکراسی مخالفند؟

برنی سندرز و باراک اوباما هر دو علاقه داشتند بگویند: دموکراسی یک تماشاگر ورزشی نیست.

چرا ثروتمندان با دموکراسی مخالفند؟
کد خبر: 593495
|
۱۴۰۱/۱۱/۰۵ ۱۳:۳۵:۳۲

چرا پلوتوکرات‌های آمریکا از تلاش‌ها برای تضعیف دموکراسی ما و جایگزینی آن با پلوتوکراسی (نوعی دولت یا الیگارشی است که در آن یک جامعه توسط اقلیت ثروتمند اداره می‌شود) و الیگارشی حمایت مالی می‌کنند؟ آیا این فقط در مورد پول است؟ یا چیزی بسیار عمیق‌تر وجود دارد که اکثر آمریکایی‌ها حتی به ندرت به آن فکر می‌کنند؟

به گزارش فرارو به نقل از Common Dreams، یک گزارش تحقیقاتی فوق‌العاده از documented.net نشان می‌دهد که خانواده‌های ثروتمند، شرکت‌ها و بنیادهای شخصی آنان تا چه اندازه بودجه برای محدود کردن دموکراسی در سراسر ایالات متحده تخصیص داده اند. بنیاد هریتیج اندیشکده محافظه کار قدرتمند مستقر در واشنگتن در سال ۲۰۲۱ میلادی بیش از ۵ میلیون دلار برای لابی کردن هزینه کرد زیرا در تلاش برای جلوگیری از قانون حقوق رای فدرال و پیشبرد یک طرح بلندپروازانه برای گسترش برنامه راست افراطی خود بود و در این راستا اقدامات تهاجمی را با هدف سرکوب رای دهندگان مخالف برنامه‌های خود در ایالت‌های مختلف انجام داد. همانطور که می‌توانید در مقاله Documented بخوانید تلاش‌های آنان با موفقیت چشمگیری همراه بوده است.

این تلاش البته محدود به یک انیشکده نمی‌شود. از دونالد ترامپ گرفته تا پایین‌ترین مقام‌های جمهوری خواه تلاش‌ها برای سخت‌تر کردن رای دادن و مشارکت در دموکراسی در سراسر آمریکا در حال انجام است.

چرا برخی از افراد ثروتمند تا این اندازه با گسترش دموکراسی در آمریکا مخالف هستند؟ افراد ثروتمند می‌خواهند بر قوانین تاثیر بگذارند تا به نفع آنان باشد و مقررات و مالیات‌ها مرتبط با خود را در سطحی پایین نگه دارند. مطمئنا برای برخی از آنان این بزرگترین بخش ماجراست اما تمام داستان نیست.

من نمی‌توانم ادعا کنم انگیزه‌های دقیقی که باعث می‌شوند افراد ثروتمند مختلف برای کاهش آرای سیاه‌پوستان، اسپانیایی تبار، سالمندان و جوانان سرمایه‌گذاری می‌کنند را می‌دانم. با این وجود، می‌توانم بگویم که آنان نگران هستند که آمریکا از دموکراسی بیش از حد رنج می‌برد. پیشینه امروزی این موضوع از اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی آغاز می‌شود زمانی که «راسل کرک» متفکر محافظه کار فرضیه‌ای شگفت‌انگیز را ارائه کرد که اساسا ملت ما و جهان را تغییر می‌دهد.

طبقه متوسط آمریکا در آن زمان با سرعت بیش‌تری در مقایسه با هر طبقه متوسط دیگری در تاریخ جهان در حال رشد بود هم از نظر تعداد افراد طبقه متوسط، هم از نظر درآمد آن افراد و هم از نظر ثروت کلی. طبقه متوسط در آن زمان از نظر ثروت و درآمد رشد می‌کرد و این سرعت رشد آن طبقه سریع‌تر از سرعت رشد ثروت درآمد ۱ درصد بالایی جامعه بود. کرک این ایده را مطرح کرد که اگر طبقه متوسط و اقلیت‌ها بیش از حد ثروتمند شوند احساس امنیت و آزادی می‌کنند تا فعالانه خود را وارد فرآیندهای سیاسی کنند همان طور که افراد ثروتمند در طول تاریخ چنین کرده بودند. آنان بر این باور بودند که گسترش دموکراسی منجر به فروپاشی مطلق نظم اجتماعی کشورمان خواهد شد و هرج و مرج، شورش و احتمالا پایان جمهوری را به دنبال خواهد داشت.

فصل نخست کتاب «ذهن محافظه کار» نوشته کرک در سال ۱۹۵۱ میلادی به «ادموند برک» محافظه کار بریتانیایی اختصاص دارد که توماس پین در سال ۱۷۹۳ میلادی به مدت هفته با او دیدار داشت. پین به قدری از استدلال‌های برک عصبانی شد که یک کتاب کامل در رد نظریات او با عنوان «حقوق انسان» نوشت.

برک از محدودیت‌های اعمال شده توسط بریتانیا بر دموکراسی از جمله محدودیت‌هایی در مورد این که چه کسی می‌تواند رای دهد یا نامزد شود و حداکثر دستمزد بریتانیا دفاع می‌کرد. برک و همفکران‌اش در اواخر دهه ۱۷۰۰ میلادی بر این باور بودند که اگر طبقه کارگر پول زیادی به دست آورد وقت آزاد کافی برای استفاده از فرآیندهای دموکراتیک به منظور به چالش کشیدن نظم اجتماعی و فروپاشی پادشاهی بریتانیا خواهد داشت. برک معتقد بود که دموکراسی بیش از حد چیز خطرناکی است: مرگبار برای ملت‌ها و ناقض تکامل و طبیعت.

برک در جمع‌بندی مناظره خود با پین درباره انقلاب فرانسه نوشت: «اگر در مورد تعدادی از مشاغل بی‌ثبات‌تر دیگر سخنی نگوییم شغل یک آرایشگر یا یک شمع ساز نمی‌تواند برای هیچ کس مایه افتخار باشد. اگر به آنان اجازه داده شود که به صورت فردی یا جمعی از طریق رای دادن حکومت کنند در واقع در حال جنگ با طبیعت هستید». به همین دلیل بود که پارلمان بریتانیا قانونی را تصویب کرد که به موجب آن پرداخت بیش از مبلغ معینی به افراد از سوی کارفرمایان را غیرقانونی می‌کرد تا حقوق بگیران را در طول زندگی خود در لبه فقر نگه دارد. اجتناب از دموکراسی بیش از حد عامل حفظ ثبات پادشاهی بریتانیا بود. برای درک نتیجه این سیاست می‌توانید تقریبا هر رمانی از «چارلز دیکنز» را بخوانید.

پیروان کرک با تکیه بر این نظرات استدلال کردند که اگر طبقه متوسط آمریکایی به اندازه‌ای ثروتمند شود که به منظور فعالیت سیاسی وقت آزاد داشته باشد پیامدهای وخیم مشابهی را بدنبال خواهد داشت.

آنان هشدار دادند که در آن صورت جوانان دیگر به بزرگترهای خود احترام نخواهند گذاشت، زنان از احترام گذاشتن و وابستگی به شوهران‌شان دست بر می‌دارند، اقلیت‌ها شروع به طرح مطالبات «ظالمانه» می‌کنند و کشور را به آتش خواهند کشید. زمانی که کرک در سال ۱۹۵۱ میلادی این موضوع را مطرح کرد تنها تعداد اندکی از روشنفکران محافظه کار او را جدی گرفتند. بدبینان به دموکراسی برابری خواه چند نژادی مانند «ویلیام اف. باکلی» و «بری گلدواتر» از نوشته‌ها و خط فکری او تحت تاثیر قرار گرفتند اما جمهوری خواهانی مانند «دوایت آیزنهاور» رئیس جمهور وقت امریکا درباره افرادی مانند کرک و حامیان ثروتمندش گفته بودند: «تعداد آنان ناچیز است و احمق هستند».

سپس دهه ۱۹۶۰ میلادی فرارسید. در سال ۱۹۶۱ میلادی قرص ضد بارداری قانونی شد و تا سال ۱۹۶۴ میلادی به طور گسترده مورد استفاده قرار گرفت. این موضوع به آغاز جنبش آزادی زنان کمک کرد زیرا زنان که اکنون بر ظرفیت باروری خود کنترل داشتند خواستار برابری در محیط کار بودند. تا سال ۱۹۶۷ میلادی جوانان نیز در محوطه‌های دانشگاهی شورش کردند. هدف خشم آنان جنگ غیر قانونی امریکا در ویتنام بود.

در کنار آن اعتراض ملی و سوزاندن کارت بسیج نیرو برای اعزام به جنگ ویتنام نیز یک پدیده تازه بود. اعتصابات جنبش کارگری در سراسر امریکا در دهه ۱۹۶۰ میلادی آغاز شد و از کارگران مزرعه در کالیفرنیا تا کارگران فولاد در پنسیلوانیا گسترش یافت. تنها در سال ۱۹۷۰ میلادی بیش از ۳ میلیون کارگر در ۵۷۱۶ اعتصاب شرکت کردند. در طول آن دهه آمریکایی‌های آفریقایی تبار خواستار پایان دادن به خشونت پلیس و گسترش حقوق مدنی و حق رای بودند. در پاسخ به چندین مورد اقدام وحشیانه و خشونت‌آمیز پلیس علیه سیاه پوستان در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی شورش‌هایی در گرفت و چندین شهر در آتش سوختند.

این چهار جنبش که همگی در امریکا رخ دادند توجه جمهوری خواهانی را به خود جلب کردند که پیش‌تر هشدارهای کرک در دهه ۱۹۵۰ میلادی در مورد خطرات ناشی از پذیرش دموکراسی توسط طبقه متوسط و اقلیت‌ها را نادیده گرفته و حتی مورد تمسخر قرار داده بودند.

ناگهان حزب جمهوری خواه به فکر ارائه راه حل افتاد. «راه‌حل» جمهوری‌خواه - محافظه کار برای «بحران ملی» با انتخابات ۱۹۸۰ میلادی به اجرا گذاشته شد: پروژه انقلاب ریگان این بود که از دموکراسی عقب نشینی کند و در عین حال طبقه متوسط را پایین بیاورد و در نتیجه به اعتراضات و بی‌ثباتی اجتماعی پایان دهد. هدف آنان در اصل نجات آمریکا از دست خودش بود.

آن طرح اعلام جنگ علیه اتحادیه‌های کارگری بود تا دستمزدها کاهش یابد یا دست کم برای چند دهه ثابت بماند. طرح او پایان دادن به رایگان بودن کالج‌ها در سراسر امریکا بود تا دانشجویان با ترس درس بخوانند نه آن که مایل به اعتراض باشند. مجازات‌هایی که پیش‌تر نیکسون برای جرایم مرتبط با مواد مخدر وضع کرده بود افزایش یافت و از آن قوانین علیه هیپی‌های معترض به جنگ و سیاه پوستانی که خواستار مشارکت در دموکراسی بودند استفاده شد.

همان طور که «جان ارلیشمن» دست راست نیکسون به یک خبرنگار گفته بود: «می خواهی بدانی ماجرا واقعا چه بود؟ کارزار نیکسون در سال ۱۹۶۸ میلادی و پس از آن شخص او در کاخ سفید دو دشمن داشتند: چپ‌های ضد جنگ و سیاه پوستان. آیا می‌فهمی من چه می‌گویم؟ ما می‌دانستیم که نمی‌توانیم مخالفت با جنگ یا سیاه پوست بودن را غیرقانونی کنیم اما با واداشتن افراد به مرتبط ساختن هیپی‌ها با ماری جوانا و سیاه پوستان با هروئین و سپس جرم انگاری شدید هر دو می‌توانستیم آن جوامع را مختل کنیم.

ما می‌توانستیم رهبران آنان را بازداشت کرده و به خانه‌های‌شان حمله کرده و جلسات‌شان را به هم بزنیم و شب به شب در اخبار عصرگاهی به آنان بد و بیراه بگوییم. آیا می‌دانستیم که در مورد مواد مخدر دروغ می‌گوییم؟ البته که این گونه بود و ما این کار را انجام دادیم».

در حالی که از بیرون به نظر می‌رسد ماموریت منحصر به فرد انقلاب ریگان صرفا کمک به افراد ثروتمند و شرکت‌های غول پیکر برای ثروتمندتر شدن و قدرتمندتر شدن بود (و مطمئنا این تاثیر را داشته است) ایدئولوگ‌های محرک آن جنبش نیز فکر می‌کردند که در حال بازگرداندن ثبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به کشور هستند. آنان باور داشتند که طبقه متوسط در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی از کنترل خارج شده بود و باید کاری برای مهار آن انجام می‌شد.

از دید آنان دموکراسی بیش از اندازه گسترش یافته بود و آمریکا در حال از هم پاشیدن بود. جمهوری خواهان با نگاهی به «راه‌حل هایی» که بریتانیا در زمان انقلاب آمریکا (و ۱۰۰۰ سال پیش از آن) استفاده کرد و توسط ادموند برک و دیگر متفکران محافظه کار در طول تاریخ از آن حمایت به عمل آمده بود راه چاره‌ای برای این بحران دیدند.

اگر کارگران، زنان، اقلیت‌ها و دانشجویان نسبت به وضعیت اقتصادی خود کمی ناامیدتر بودند این متفکران محافظه کار ادعا می‌کردند که احتمال کمتری برای سازماندهی، اعتراض، اعتصاب و یا حتی رای دادن خواهند داشت و امکان آرام شدن بی‌ثباتی و آشفتگی ناشی از دموکراسی در دهه ۱۹۶۰ میلادی فراهم می‌شد. برای انجام این کار، ریگان به طور گسترده مالیات افراد ثروتمند را کاهش و مالیات افراد طبقه کارگر را ۱۱ برابر افزایش داد.

او مالیاتی بر درآمد تامین اجتماعی و مزایای بیکاری وضع کرد و سازوکاری را برای ردیابی و مالیات بر درآمد افراد طبقه کارگر در نظر گرفت. در همان زمان، او بالاترین گروه مالیاتی برای میلیونرها و مولتی میلیونرها را از ۷۴ درصد به ۲۷ درصد کاهش داد. در نتیجه این سیاست انفجار مدرن میلیاردرها به دنبال کاهش مالیات گسترده ریگان برای ثروتمندان در امریکا رخ داد. او به اتحادیه‌های کارگری اعلان جنگ داد. او یک وکیل جوان به نام «جان رابرتز» را به کاخ سفید آورد تا راه‌هایی را برای لغو تصمیم دادگاه عالی در مورد حق سقط جنین در سال ۱۹۷۳ میلادی بیابد.

معاون او پسرش جورج دبلیو را برای ایجاد پل‌هایی بین جمهوری خواهان و متعصب‌ترین شاخه‌های مسیحیان انجیلی که هم با حقوق زنان و هم با جنبش حقوق مدنی مخالف بودند به خدمت گرفت. او و بوش هم چنین موافقت نامه عمومی تعرفه و تجارت (گات) (که به کلینتون اجازه داد به ایجاد سازمان تجارت جهانی کمک کند) را در دستور کار قرار دادند. هم چنین، توافق نامه تجارت آزاد امریکای شمالی (نفتا) اجرا شد که دریچه‌ای را برای شرکت‌های آمریکایی باز کرد تا تولیدات خود را به خارج از کشور انتقال داده و به کارگران امریکایی دستمزد پایینی را پرداخت کنند. این سیاست‌ها کارآمد بودند.

افزایش دو برابری جنگ علیه مواد مخدر توسط ریگان جوامع سیاه پوست را متلاشی کرد و جمعیت زندان‌های امریکا به بزرگترین جمعیت زندانیان در جهان تبدیل شد. جنگ او علیه کارگران نیز موثر بود. میانگین حداقل دستمزدهای تعدیل شده بر اساس تورم و دستمزدهای متوسط بیش از چند دهه بیش از آن چه که هر فردی از زمان رکود بزرگ جمهوری خواهان در دهه ۱۹۳۰ میلادی دیده بود کاهش یافت.

جنگ او با دانشجویان هزینه‌های آموزش را چنان افزایش داد که امروز یک نسل کامل با بیش از ۱.۷ تریلیون دلار بدهی دانشجویی مواجه شده‌اند و بسیاری از آنان حاضر نیستند آینده خود را با انجام اقدامی در دانشگاه‌ها به خطر بیاندازند.

کلید فروش تمام این موارد به مردم امریکا این ایده بود که ایالات متحده نباید از حقوق کارگران محافظت کند، نباید به آموزش یارانه بدهد و نباید قوانین حقوق مدنی را اجرا کند زیرا به گفته جمهوری خواهان دولت قدرتی خطرناک است که می‌تواند به طور قانونی از اسلحه برای اجرای اراده خود استفاده کند. همان طور که ریگان در اولین مراسم تحلیف خود به ما گفت دموکراسی راه حل مشکلات ما نبود بلکه دموکراسی – دولت خود مشکل اساسی بود. او به شوخی گفت که واقعا هیچ انسان خوبی در دولت باقی نمانده زیرا اگر آنان باهوش یا شایسته بودند برای پول بسیار بیش‌تر در بخش خصوصی کار می‌کردند. ریگان به امریکایی‌ها گفت که این جمله‌ای ترسناک است: «من از دولت هستم و اینجا هستم تا کمک کنم».

در طول دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی افراد ثروتمند مرتبط با جمهوری خواهان زیرساخت‌های عظیمی از اندیشکده‌ها و رسانه‌ها را برای ترویج و تقویت این پیام در مورد خطرات «دموکراسی بیش از حد» ایجاد کردند. همان طور که گزارش documented. net نشان می‌دهد آنان امروز با شور و شوق زیادی مانند همیشه در حال کار بر روی آن هستند. این موج به قدری امریکا را فرا گرفت که در دهه ۱۹۹۰ میلادی حتی «بیل کلینتون» رئیس جمهور وقت نیز چیزهایی مانند «دوران دولت بزرگ به پایان رسیده است» و «این پایان دولت رفاه است که ما می‌شناسیم» را تکرار می‌کرد.

گروه documented. net اخیرا نوشته بود که گویندگان رادیویی راستگرا سالانه میلیون‌ها دلار یارانه از بنیاد هریتیج دریافت کرده بودند. فاکس نیوز امروز این سنت را ادامه می‌دهد و تقریبا هر روز در مورد خطر «مردم در خیابان ها» یا جنبش‌های سیاسی مانند «آنتی فاشیسم» و «جان سیاه پوستان مهم است» هشدار می‌دهد. زمانی که به قوس طولانی تاریخ بشر پس از انقلاب کشاورزی نگاه می‌کنید متوجه می‌شوید که برک درست می‌گفت که الیگارشی حکومت ثروتمندان یک هنجار بوده است نه استثنا.

پاپ‌ها، پادشاهان، ملکه‌ها، فراعنه و امپراتورها هیچ کدام به دموکراسی اجازه ظهور و بروز ندادند زیرا همگی آنان می‌دانستند که دموکراسی تهدیدی برای ثروت و قدرت آنان است و ادعا می‌کردند که دموکراسی باعث بی‌ثباتی می‌شود. این رهبران تاریخی و نسخه‌های «مرد قوی» امروزی آنان که در دموکراسی‌های سابق مانند مجارستان، لهستان، ترکیه، مصر، فیلیپین و روسیه ظهور کرده‌اند الگوی بسیاری از محافظه‌کاران امروزی هستند.

اکنون مرحله اول کاری که باید انجام داد کمک به مردم برای درک این موضوع است که بی‌ثباتی مانند درد زایمان پیش از تولد برای یک دموکراسی چیز بدی نیست و اغلب نشانه پیشرفت‌های سیاسی و اجتماعی در حال ظهور و مثبت است. ابتدا باید از میلیون‌ها دلاری که شکاکان دموکراسی را بسیج کرده عبور کنیم. این کار امکان‌پذیر است اما نیاز به مشارکت همه ما دارد. همان طور که «برنی سندرز» و «باراک اوباما» هر دو علاقه داشتند بگویند: «دموکراسی یک تماشاگر ورزشی نیست».

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها