چرا خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی مهم است؟
شکی نیست که آیتالله هاشمیرفسنجانی همه ناگفتههای خود را نگفت اما به واقع چرا ذکر خاطرات مخزنالاسرار انقلاب، از سوی برخی تحمل نشد؟چرا تا او خاطرهای میگفت از یمین و یسار بر او میتاختند و با سند و بیسند سعی می کردند گفتههایش را زیر سوال ببرند؟او چه مسایلی را نگفت و رفت؟
مجتبی حسینی: تنها 39 سال از پیروزی انقلاب میگذرد و هنوز که هنوز است بسیاری از «مبارزان دیروز» انقلاب و «کارگزاران امروز» نظام زندهاند اما یک چیز برای ایرانیان پر از زوایای تاریک است؛ «تاریخ سیاسی انقلاب».
در این میان اگر کسی هم پا پیش بگذارد و بخواهد نوری بر اتاق تاریک تاریخ بیندازد نه تنها تحمل نمیشود که باید زمختی و درد تازیانههای نقد و هجمه را بر جان بخرد.
این بیتحملی بیتردید ریشه در تاریخ دارد و همان چیزی است که فریدون آدمیت سالهای نه چندان دوری، از آن و درباره آن مقالهای نوشت با عنوان«آشفتگی در فکر تاریخی ایرانیان».
به اعتقاد آدمیت« آشفتگی در فکر تاریخی ایرانیان» چیزی نیست جز مثله کردن قضیههای تاریخی، مسخ کردن واقعیات تاریخی، تحریف حقایق تاریخی، وقایع را زیر منگنه مانوسات ذهنی قرار دادن و در نهایت گذشته را در قالب تنگ مفروضات و معادلات گنجاندن که مغایر روح تاریخ زمان و وقوع حوادث باشد.
آدمیت در این مقاله نوشت که این کژیها و کاستیها سبب میشوند از تاریخ چیزی بسازیم که به همهچیز شبیه است جز «تاریخ» و امروز ما مبتلابه این نقص تاریخی شدهایم.
کافی است کمی به تاریخ سیاسی چهار دهه گذشته ایران نگاهی بیندازیم، این چهاردهه هر چقدر پر است از اتفاقات ریز و درشت و روایات رنگین کمانی اما منظومه و مجموعه و دایرهالمعارفی جامع و چند بعدی برای واکاوی و بازخوانی آن وجود ندارد.
صدها واقعه تاریخی مهم در همین چهار دهه اتفاق افتاده و با وجود ثبت و انتشار مستندات به این حوادث و وقایع هنوز میتوان رد پای برخی ابهامها و ایهامها را دید و پیگیری کرد؛ ابهامهایی که شاید تنها آیتالله هاشمیرفسنجانی برای روشن شدنشان پیشقدم شد. خاطره نویسی و خاطره گویی آیتالله هاشمی در تمامی این سالها بیتردید به مثابه پرتو افکنی نوری درتاریخ انقلاب ایران بود.
هرچند خاطرات آیتالله، «له» و «علیه»هایی را به دنبال خود داشت اما چه کسی است که نداند این خاطرات جزو معدودمنابع مستمر و مستند از تاریخ انقلاب است که «ریتم تاریخی» خوبی برای نسل سوم دارد و در دسترس افکار عمومی است.
شکی نیست که آیتالله هاشمیرفسنجانی همه ناگفتههای خود را نگفت اما به واقع چرا ذکر خاطرات مخزنالاسرار انقلاب، از سوی برخی تحمل نشد؟چرا تا او خاطرهای میگفت از یمین و یسار بر او میتاختند و با سند و بیسند سعی می کردند گفتههایش را زیر سوال ببرند؟خاطراتش حاوی چه نکاتی بود و در عین حال چه مسایلی را نگفت و رفت؟
آیا این تاییدها و تکذیبها برای «تاریخ» بود یا برای «سیاست» یا برای «تسویهحساب» با آیتالله؟
هر چه هست خاطرهگویی آیتالله هاشمی به یک سنت جدید تبدیل شد؛ سنتی که نسل سومیها را بیش از پیش علاقهمند به گذشته انقلاب کرده تا آنان بخواهند بدانند وارث چه مردان و چه اتفاقاتی هستند.
حالا معلوم میشود که چرا آیتالله در میان سیل این هجمهها، جبه صبرو عبای سکوت پوشید در عین ناملایمتی ها و ناجوانمردی ها دمی نزد.
آیت الله هاشمی بی تردید مخاطرات خاطراتش را پذیرفته بود تا که شاید گامی برای حل و فصل «آشفتگی در فکرتاریخی ایرانیان»برداشته باشد. برای فهم حوادث پس و پیش انقلاب ،چاره ای نیست جز خواندن خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی.
خاطراتی که هست و می شود در لابلای صفحاتش،مستند انقلاب اسلامی را از منظر یکی از کارگردانان اصلی آن مشاهده کرد.
دیدگاه تان را بنویسید