روایت پزشکان فرنگی از زنان ایرانی
داستان توجه و علاقه مردم به دیدن اروپاییها و بخصوص پزشکان فرنگی از نزدیک برای خود ماجراهایی در تاریخ ایران دارد. در دوران قاجار ما شاهد حضور پزشکان اروپایی حاذقی در کشورمان بودهایم که خاطرات خود از زمان حضور در ایران منتشر کردهاند.
اعتمادآنلاین| «ایزابلا بیشوپ» جهانگردی که به شوق آشنایی با مردم بختیاری به سرزمین غرب ایران مسافرت کرده بود توانسته بود با اقامتش در روستای اردل از نزدیک با آداب و رسوم و نوع زندگی مردم این منطقه بخصوص زنان آشنا شود و در نهایت به تعریف آنچه از نزدیک دیده بود در کتاب خاطرات خود بپردازد. بواقع این روایتها برای امروز ما چون گنجی ارزشمند است که میتوانیم با مطالعه آن تصویری از مردم ایران در زمان قاجار آنهم از نگاه یک خارجی داشته باشیم.
اقامت در جادهای شلوغ
بعد از پایان میهمانی مفصلی که یکی از خانهای بختیاری برای خانم بیشوپ و همراهش تدارک دیده بود که بهگفته خود این زن میهمانی بسیار جالب و پرنشاطی بوده است، آنان در قرارگاهی نزدیک روستا چادر زده و مستقر میشوند: «این هفته در اینجا بزودی سپری شد. رفت و آمدها زیاد بود و قرارگاه ما در کنار جاده شلوغی نزدیک چشمه آب شیرینی قرار داشت. زنان دهکده به طور دائم مشکها و دیگهای مسی خود را از چشمه پر میکردند و به خانههای خود میبردند...».
تصور حضور یک پزشک فرنگی!
حضور ایزابلا در این منطقه با توجه به اینکه مردم فکر میکردند این زن میتواند در درمان بیماریهای آنها کمک کند باعث شده بود دائم به سراغ این زن فرنگی رفته و از وی بخواهند برای درمان بیماریهایشان به آنها دارو بدهد. از طرفی استقرار در این قرارگاه همزمان با کوچ سکنه روستای اردل برای رفتن به منطقه ییلاق بود که در نتیجه آن صدای رفت و آمد چوپانان و گوسفندان شب و روز به گوش میرسید. در این میان هم خدمتکاران خان ایلخانی مواد خوراکی از قبیل ماست، ترشی و زردآلو برای ایزابلا به رسم هدیه میآوردند.
تقاضای دریافت دارو!
خانم بیشوپ درباره آمد و شد مردم برای دریافت دارو به چادرش را اینطور تعریف کرده است: «بیماران مرتباً به من مراجعه میکردند و تقاضای دریافت دارو میکردند. این بیماران از اینکه با یک حکیم ملاقات میکردند همیشه راضی و خشنود به خانههای خود برمیگشتند. مردی که دختر بیماری داشت دو بار به ملاقاتم آمد و تقاضای دریافت دارو کرد و سرانجام سیاه چادر خود را نزدیک چادر ما برافراشت تا بیشتر با من در تماس باشد. زنی که به چشم درد بسیار شدیدی مبتلا بود چادرش را در کنار چادر من برپا کرد...».
داستان پزشکان فرنگی
داستان توجه و علاقه مردم به دیدن اروپاییها و بخصوص پزشکان فرنگی از نزدیک برای خود ماجراهایی در تاریخ ایران دارد. در دوران قاجار ما شاهد حضور پزشکان اروپایی حاذقی در کشورمان بودهایم که خاطرات خود از زمان حضور در ایران منتشر کردهاند. از جمله این پزشکان معروف میتوان به دکتر «ادوارد پولاک» اشاره کرد که پس از نه سال اقامت در ایران عصر ناصری به وین بازگشت و چندی بعد از بازگشت به اتریش خاطرات خود را در کتابی تحت عنوان «ایران و ایرانیان» منتشر کرد.
نه سال اقامت در ایران
دکتر پولاک که پزشک مخصوص ناصرالدین شاه بود در مقدمه کتاب خود آورده است: «درکتاب خود سعی کردهام قضایا و اتفاقات را حتیالمقدور برکنار از پیشداوری و سبق ذهن، بهصورتی واقعی و افاقی شرح دهم. اقامت نه ساله من در این کشور، آشنایی به زبان فارسی و ادبیات غنی آن، شغل من در سمت معلم مدرسه طب تهران و پساز آن پزشک مخصوص شاه شدن، مسافرتهای متعدد به شهرها و ولایتهای مختلف، ایجاب کرد که بتوانم پایتخت و همچنین تمام نواحی این مملکت پهناور و اصل و بنیاد زبان و دین اهالی متنوع، اوضاع و احوال سیاسی و اخلاقی و فرهنگی آن را تا جایی که برای یک خارجی میسر است بشناسم...».
نوشتن از زنان ایرانی
یکی از نکات مهمی که سفرنامه یا همان کتاب خاطرات دکتر پولاک دارد روایتهای وی از زنان ایرانی در آن روزگار است که بسیار جالب و خواندنی است به گفته خودش:«...این نیز از جمله بدیهیات است که در مورد زنان و همچنین تمام نواحی این مملکت پهناور و اصل و بنیاد زبان و دین اهالی متنوع، اوضاع و احوال سیاسی و اخلاقی و فرهنگی آن را تا جایی که برای یک خارجی میسر است بشناسم. این نیز از جمله بدیهیات است که در مورد زنان و همچنین زندگی خانوادگی در مشرق زمین تنها طبیب است که میتواند گزارشی مبتنی بر مشاهدات شخصی خود ارائه دهد...».
دکتر«فوریه» و درمان همسر شاه!
جالب است بدانیم که همزمان با سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا دکتر تولوزان از شاه تقاضای مدتی مرخصی میکند و این تقاضا پذیرفته میشود و از آنجا که فرانسه به حفظ پزشک فرانسوی در دربار شاه تمایل داشت دکتر جوان دیگری معروف به «ژان فوریه» را معرفی کرد. یکی از دلایل معروف شدن این پزشک فرانسوی در تاریخ ایران به غیر نقش سیاسی و نزدیکی با شاه ایران، پیگیریهای درمان یکی از زنان شاه ناصری یعنی «امین اقدس» بود. زنی که جایگاه مقتدرانهای نزد شاه شوهر داشت و با وجود بیماری چشمی که سرانجام هم باعث نابینایی وی شد از محبوبیتش نزد شاه کم نشد.
حضور پزشک فرنگی در اندرونی
فوریه که مدت کوتاهی از ورودش به ایران نگذشته بود مأمور درمان چشمان امین اقدس میشود. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود به این موضوع پرداخته است: «[شاه] به ادیبالملک فرموده بودند به من ابلاغ کند صبح زود در اندرون حاضر باشم که با دکتر فوریه به جهت معالجه چشم امین اقدس اندرون برویم. ظاهراً میرزا سیدحسینخان داماد میرزا زینالعابدین خان که دو سال فرنگ رفته و به اعتقاد خود کحالی آموخته بعد از مراجعت از فرنگ به حکیم تولوزان رشوه داده همه جا او را کحال و جراح قابلی معرفی کرده این شخص مطالب دکتر فوریه را درست در باب معالجه چشم امین اقدس ترجمه نکرده بوده است. دکتر فوریه هم از زرنگی که دارد درک این مطلب را نمود عرض کرده بود مترجم من باید کسی باشد که بیطرف باشد به مترجم طبیب اطمینان ندارم. به این جهت شاه مرا مأمور فرموده بودند که با حکیم به اندرون بروم...».
مأموریتهای غیر پزشکی!
حضور پزشکان فرنگی در ایران در کنار نقش و وظیفهای که در حوزه پزشکی داشتند خلاصه نمیشد تا جایی که میتوان بخش مهمی از علت حضور آنان در ایران را انجام مأموریتهای سیاسی برای کشورهای خود در ایران دانست که نشانههای آن را به روشی میتوان با بررسی و مطالعه زندگی هر کدام از این پزشکان در تاریخ یافت. اما آنچه در این میان قابل تأمل است توجه و اعتمادی بود که مردم به تشخیص و درمان این پزشکان نسبت به حکیمان ایرانی که در دنیای طب سنتی خود بودند، داشتند.
درخواست داروهای شیمیایی از «ایزابلا»!
در بخشی از خاطرات ایزابلا بیشوپ کاملاً این مسأله قابل فهم است، تا جایی که بیماران از ایزابلا میخواهند به آنها از داروهای شیمیایی که همراه خود دارد برای درمان به آنها بدهد. این زن فرنگی در همان مدتی که در آن قرارگاه اقامت داشت تعریف میکند: «... هر روز در حدود سیزده نفر به من مراجعه میکردند و مقداری قطره Zinelotion میگرفتند. همیشه مقداری دارو روی پیشخوان آماده داشتم و بیماران که مراجعه میکردند مقداری گرد از درون پاکت با کمی شربت از درون بطری خارج میکردم و به آنان میدادم، ولی بیماران با اشاره میگفتند که این داروها را نمیخواهیم، به ما مقداری از آن داروهایی که در کیسه چرمی است بدهید...».
تقاضا برای بینا کردن نابینا!
این اعتماد به درمان توسط یک پزشک اروپایی آنهم با تجویز داروهای شیمیایی تا جایی بود که حتی مردم بیماران لاعلاج خود را برای درمان نزد ایزابلا آورده و از وی میخواستند با دادن دارویی آنها را درمان کند: «...بعضی از افراد کاملاً نابینا از راهی دور مراجعه میکردند و قطره چشم میخواستند. مرد نیمه بینایی یک طفل هشت ساله کاملاً کور را نزد من آورد و تقاضا کرد تا بینایی او را به وی بازگردانم. بعضی از نابینایان از روستاهایی که در حدود بیست و چهار مایل از اردل فاصله داشت میآمدند به این امید که آنان را معالجه کنم...».
درمان، تا دیدن یک زن فرنگی!
آنطور که از نوشتههای خانم بیشوپ برمیآید در این منطقه بیمارهای چشم شایع بوده است و بیشترین مراجعه را برای درمان داشتند البته پیرمرد فرتوتی که شنوایی خودش را بهدلیل کهولت از دست داده بود نیز به این زن فرنگی مراجعه کرده و از وی میخواهد تا خوبش کند یا بعضی از افراد فلج هم به آرزوی اینکه داروی فرنگی سلامتی آنها را بازگرداند به قرارگاه آمده و تقاضای درمان میکردند. در این میان هم برخی میآمدند تا تنها یک زن فرنگی را از نزدیک ببیند تا جایی که این رفتوآمدها باعث شده بود که ایزابلا به کارهای شخصی خود نتواند رسیدگی کند.
پنج روز اقامت در دشت «اردل»
مدت اقامت ایزابلا در این قرارگاه نزدیک به پنج روز بود که تمام این روزها را مشغول رسیدگی به بیماران بوده است. بهگفته این زن این روستا و دشت اردل در آن فصل زیبا و طربانگیز بود و عصرها سواره اندک زمانی میان سبزهزارها و زمینهای سرخفام اطراف گردش میکرده است. این قرارگاه با یک جاده خاکی به قلعه ایلخانی متصل شده و هر روز غروب نوکران خان تعدادی حیوان را برای چراندن به چمزار میآوردند. آنطور که این زن در خاطراتش آورده است در زمان حضور در این قرارگاه همه چیز خوب بوده است و خدمه بلوچ و هندی و بختیاری و ایرانی بخوبی وظایفشان را انجام میدادند.
خداحافظی از خانمهای حرم ایلخانی
آخرین روز اقامت خانم بیشوپ نیز در این منطقه یعنی روستای اردل برای وی پر مشغله بوده که در خاطراتش آورده است: «...چرا که سه تن از خوانین اطلاع دادند که میخواهند اردل را ترک کنند، من به حرم (اندرونی خان) ایلخانی رفتم و با خانمها خداحافظی کردم و از ساعت پنج صبح تا نه شب مشغول جمعآوری اثاثیه و کارهای روزمره بودم. مقداری قطره چشم به نوکران ایلخانی دادم. کفشهای راحتی را کنار گذاشتم و چکمههای سفری را آماده کردم...».
منبع: روزنامه ایران
دیدگاه تان را بنویسید