کد خبر: 251616
|
۱۳۹۷/۰۹/۲۴ ۱۹:۱۲:۰۰
| |

بازسازی فرهنگی کشور؛ مقاله‌ای منتشرنشده از بازرگان

این مقاله دست‌نوشته‌ای است از مهندس مهدی بازرگان که در اسفند 1368 تهیه شده اما تاکنون منتشر نشده بود. بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان در جلد 31 مجموعه آثار او که به صورت اینترنتی منتشر شده، این مقاله را منتشر کرده است.

بازسازی فرهنگی کشور؛ مقاله‌ای منتشرنشده از بازرگان
کد خبر: 251616
|
۱۳۹۷/۰۹/۲۴ ۱۹:۱۲:۰۰

اعتمادآنلاین| این مقاله دست‌نوشته‌ای است از مهندس مهدی بازرگان که در اسفند 1368 تهیه شده اما تاکنون منتشر نشده بود. بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان در جلد 31 مجموعه آثار او که به صورت اینترنتی منتشر شده، این مقاله را منتشر کرده است:

بازسازی فرهنگی کشور

برای بازسازی و سازندگی مادی و معنوی ایران در حال و آینده

«إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد (13) / 11) (... همانا که خداوند وضع و حال قوم و ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه خودشان را تغییر دهند...)

در قطعنامه دهمین کنگره نهضت آزادی ایران، تا آنجا که صحبت از بازسازی و سازندگی به‌عمل آمده بود وعده داده بودیم که به خواست خدا اعلامیه‌ٔ جداگانه یا نشریه‌ای درباره‌ٔ بازسازی فرهنگی کشور - یا انقلاب فرهنگی واقعی - تهیه و تقدیم هموطنان گرامی بنمائیم. اینک خوشوقتیم که به هدایت و توفیق الهی و به امید نقد و عنایت افکار عمومی اوراق حاضر را در معرض آگاهی ملت عزیز بگذاریم.

ضرورت بازنگری و بازسازی فرهنگی

سازندگی کشور یا نوسازی، تنها یک مسئله یا برنامه‌ٔ اقتصادی - عمرانیِ مادی و بی‌روح نیست و نمی‌تواند منحصر به ایجاد تأسیسات ساختمانی و فنی در جهت تسهیلات رفاهی یا توسعه‌های تولیدی در زمینه‌های کشاورزی و صنایع و علوم و غیره باشد. اگر پابه‌پا و بلکه پیشاپیش این حرکت، یک عمل فرهنگی یا ساختاری اصلاحی و تحول اساسی صورت نگیرد که افراد تغییر و تکامل پیدا کنند و انسان‌ها ساخته و عوض شوند بازسازی و سازندگی یا نوسازی صحیح مملکت، هرگز انجام نخواهد گرفت و به منظور و مقصد بزرگ که خواسته‌ٔ دولت و ملت و ضرورت زمان است، نخواهیم رسید. آزادی و استقلال و حکومت اسلامی و نه شرقی نه غربی نیز که مترقی و عامل عدالت و سعادت باشد نیز هرگز تأمین نخواهد گشت.

انسان‌ها یا مردم ایران هستند که باید بخواهند و بدانند و بتوانند که جامعه و جمعشان پایدار و استوار گردد و خودشان پویای رضای حق و خدمتگزار سلامت و سعادت ملت ایران (و محرومان و مردم جهان) باشند.

از طرف دیگر اگر ملت و مردم (و دولتشان)‌‌ همان باشند که بودند، قهراً کارشان و حال و وضعشان بهتر از آنچه بود و هست نخواهد شد که: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد (13) / 11)

* * *

ملت ایران در انقلاب بهمن 1357 پیروز گردید و استبداد شاهنشاهی کهن را در یک حمله‌ٔ جانانه از مرز و بوم کشور بیرون انداخت اما به استبداد درونیِ عمومی و سنتی دست نزد و بیرونش نینداخت. روش و روحیه‌ٔ قدیمی و فرهنگ استبدادی با ریشه‌های 2500 ساله همچنان در افکار و آداب و اعمال فردی و اجتماعی و در دولت و ملتمان یا در کردار و گفتار و پندار‌ها سایه و سلطنت دارد و مظهر برونی آن نظام حکومتی قاهری است که با تغییر لباس و اسم، بازگشت شدید‌تر به گذشته کرده است.

طبیعی است که تا چنین باشیم و برای زندگی و زمان دیگر و برای برنامه و روش‌های دیگر ساخته نشویم و از درون عوض نگردیم، علیرغم همه‌ٔ انتظارات و تبلیغات «همان آش است و‌‌ همان کاسه». بازسازی‌ها و سازندگی‌ها و برنامه‌های بلند و بالا، از عالم حرف و ادعا، و از خرج و گرفتاری‌ها تجاوز نخواهد کرد.

چنین انقلاب بنیادی یا انقلاب و بازسازی فرهنگیِ واقعی، نه در بهمن 1357 صورت گرفت و نه در بعد از آن. و اگر قبل از آن صورت گرفته بود، انقلاب و نظام‌مان غیر از آن می‌بود که حالا داریم.

آثار و چهره‌های یادگار استبداد

رسوبات دورریختنی 2500 سال استبداد که رخنه در جسم و جان ما و در کلیه‌ٔ شئون ملی و دولتی (و دینی) ما کرده، چیزی نیست که پوشیده و ناشناخته باشد. ولی فراموش می‌شود یا نادیده و بی‌اهمیت گرفته می‌شود.

در اصل یک پدیده و یک واقعیت بیش نیست ولی چهره‌های گوناگون و حالات متعدد دارد. ذیلاً به چند تای آن‌ها اشاره نموده، مختصر توضیحی می‌دهیم:

1- استعفای از خود و خودی، و رو آوردن به شخص‌پرستی و بیگانه‌پرستی؛

2- خودخواهی استکباری و استضعاف‌پروری یا دشمنی با آزادی و حقوق انسانی و با حاکمیت ملی؛

3- بدبینی، تکروی و محرومیت از مزایای کار دسته‌جمعی؛

4- پیروی از شعارِ «زود و زور»؛

5- نارسائی در وظیفه‌شناسی و انضباط و در وجدان کار؛

6- نابینی و نادانی

7- دوری از عمل و از تقوا

1- استعفای از خود و خودی، و رو آوردن به شخص‌پرستی و بیگانه‌پرستی

سرآغاز و سرچشمه‌ٔ استبداد که سر از شخص‌پرستی و شرک به خدا در می‌آورد، نشناختن قدر و ارزش یا حقوق و آزادی خود و همنوعان می‌باشد، و نتیجه‌ٔ آن نیاز بردن به پیش بزرگان می‌شود و به جای بندگی خدا و به کار انداختن خود، به بندگی کردن دیگران دچار می‌گردد.

ملت‌ها با پنداشتن و پذیرفتن اینکه شخصاً فاقد لیاقت و کفایت بوده، صلاحیت و حق و امکان اداره‌ٔ خود را ندارند و باید کسان ویژه‌ای نگاهدار و عهده‌دار و زمامدار آن‌ها باشند و رهبر افکار و اعمالشان بشوند، به دست خود طوق اسارت شاهان و بزرگان را به گردن می‌بندند و به این ترتیب شخصیت انسانی و سرمایه‌های خدادادی و سرنوشت متعالی را از دست داده، پیوسته زبون و زیردست می‌مانند. یگانه کارشان تمیکن و تملق و تعظیم طاغوت‌ها (یا کاریسما‌ها) و نوکری کردن آن‌ها می‌گردد. در چنین جوامع چون اتکاء به نفس یا خودکفایی و خودگردانی از بین می‌رود، شکوفائی و زایندگی بروز و رشد نکرده امکان سازندگی و بازسازی در حد نیازهای فردی و خصوصی خفیف خواهد بود مگر ابتکارات و هنرهایی که طاغوت به خاطر شئون و شهوات خود وادارشان سازد.

بالعکس، با خدا‌شناسی و بندگی کردن خدا که همراه با آورنده و آزاد شناختن انسان و خدمت به خلق بوده از شرک یا احتیاج و عبادت طاغوت‌ها خودداری به عمل آید آرمان‌ها و استعداد‌ها شکوفا می‌گردد و افراد متکی به خود و متشکل شده برای

خودکفایی و خودگردانی و سیر تکاملی گردش به خلاقیت و اصلاح پیدا می‌نمایند.

* * *

چهره‌ٔ دیگر استعفای از خود و استبدادزدگی بیگانه‌پرستی است که جنبه‌ٔ مثبت آن مزدوری و دریوزگی بیگانگان بوده، خیانت به مُلک و ملت محسوب می‌شود و جنبه‌ٔ منفی آن (که در هر پرستش و بندگی وجود دارد)، بیگانه‌پرستی بوده که به صورت مقصر شناختن دیگران و دشمن شدن با آنان جلوه می‌نماید.

جوامع استبدادزده و بی‌شخصیت شده مصداق کاملاً مخالف کلام علی (ع) هستند که فرموده است: «دَائِکَ مِنْکَ وَ دَوَائِکَ فِیک» (درد تو از خودت و درمانت [نیز] در خودت می‌باشد.)

مردم بی‌شخصیت ولی مغرور و راحت‌طلب چون نمی‌خواهند خود را مقصر و مسئول بدبختی‌ها بدانند، با اعتقاد یا احساس ناتوانی و عجز خود در رفع بدی‌ها، ناچار به جستجوی علل و عواملی می‌روند که تقصیر را به گردن آن‌ها بیندازند و بگویند تا آن‌ها هستند هیچ کاری فایده ندارد. در هر جا و در چیز دست بیگانگانِ ابرقدرت یا استعمار را سراغ می‌دهند و از دولت و ملت سلب مسئولیت و اثر می‌نمایند.

نتیجه بیگانه‌پرستی و بیگانه‌زدگی یا خود را به دامن و به دست و پای آن‌ها انداختن می‌شود یا دشمنی و بدگوئی پیشه گرفتن. دشمنی و بدگویی بیگانگان نیز به نوبه خود یا حالت یأس و بیکارگی را پیدا می‌کند و یا در کسانی که روح انقلابی و عصیان دارند به صورت شعارهای مرگ‌خواهی و ویرانگری و تجزیه و تحلیل‌های ظاهراً علمی و اثبات خیانتکاری آنان، بدون آنکه خواسته باشند به خویشتن خویش برگشته موفقیت‌های آنان را نتیجه غفلت و خطا و بیکارگی خودمان بدانند و معتقد باشند که می‌توانیم مانند مردم و ملت‌های دیگر دنیا با اصلاح و اتحاد خودمان و با فداکاری و فعالیت، نقشه‌های آنان را نقش بر آب ساخته، نه تنها از دستشان نجات یابیم بلکه مسلط و حاکم بر آن‌ها نیز بشویم.

استعفای از شخصیت و مسئولیت وقتی از استبدادزدگی و بیگانه‌پرستی خارج یا خلاص شد تازه به رهبرپرستی و رهبرزدگی (کاریسماتیک) پناه می‌برد و تقلید و تبعیت از آنان را راه نجات و درمان درد‌ها می‌نماید و چشم به درِ خانه بزرگان دوخته انتظار دارد بزرگی یا زرنگی جلو بیفتد و گله‌ٔ مردم را به چراگاه یا به کشتارگاه هدایت نماید.

بر درِ ارباب بی‌مروت دنیا / چند نشینی که خواجه کِی به در آید

2- استکبار و استضعاف همراه با دشمنیِ آزادی و حقوق و حاکمیت ملی

در طرف مقابل استعفای از خود و شخصپرستی که خطای مردم و ملت‌هاست، استکبار یک عده و استضعاف اکثریت می‌آید که کار مستبد‌ها و دیکتاتور‌ها و فرعون‌هاست.

در فرهنگ 2500 ساله ایرانی، افراد مختلف در هر مقام و موقعیتی که دارند در عین اینکه مستعفی از خود و مطیع و متملق بالاتر‌ها می‌شوند در برابر زیردستان و همکاران، مستبدهای متکبر هستند. بزرگ‌انگاری خود و کوچک‌نگری و کوچک کردن زیردستان و همکاران، علاوه بر اینکه گناه و ظلم محسوب می‌شود، آفت عظیم اجتماع است و جلوی تولید و اصلاح را می‌گیرد و برنامه‌های بازسازی و سازندگی و هرگونه پیشرفت و پیشروی متوقف می‌گردد.

استکبار و استضعاف تنها در دستگاه حاکمیت و در رابطه دولت یا ملت نبوده، تعمیم به همه‌ٔ کانون‌ها و کار‌ها دارد. از خانواده و مدرسه گرفته تا دکان و کارخانه و از آنجا تا ادارات و وزارتخانه. روش مدیریت، تحکم و تمرکز و تحاشی می‌شود، و ضعف همکاری و بازدهی.

چنین عادت یا اعتقاد و معامله‌ٔ غلام و چارپا کردن با انسان‌ها، در حقیقت ارزش ندادن و آزاد نشناختن مردم و ملت است و مخالفت با آزادی و با حقوق و حاکمیت ملی.

بدیهی است که اگر بیماری استکبار و استضعاف در مقیاس‌های کوچک و از عرف و عمل عناصر تشکیل‌دهنده‌ٔ اجتماع برطرف نگردد و جایش را به آزادمنشی و به عدالت و انصاف ندهد در مقیاس بزرگترِ نظام حاکم بر کشور نیز مسئله حل نخواهد گشت.

3- تکروی و بدبینی و محرومیت از کار دسته‌جمعی

از آثار شوم استبداد و تسلط بیگانگان بر ملت‌ها، ایجاد روح بدبینی و انزواطلبی است که منجر به تکروی می‌شود و به خودداری از کارهای دسته‌جمعی و هرگونه عمل اجتماعی و همکاری با دیگران. می‌دانیم که در دنیای امروز تنها فعالیت‌هایی به صورت مشارکت و تیم که با تجمع سرمایه‌ها و افکار و دست‌ها صورت گیرد به موفقیت می‌رسد. در کشور ما عدم اعتماد و انضباط و احترام به سایرین امکان هرگونه همکاری درست و پایدار را از ما سلب کرده است. اما در کشورهای پیشرفته سوسیالیستی و سرمایه داری و توان و تولید بی‌سابقه‌ای که در اقتصاد و صنعت و سیاست به دست آورده‌اند، مرهون استعداد و استقبال آنان از مشارکت‌ها و همکاری‌های سالم و منظم می‌باشد.

ما نه تنها در رقابت و روابط با خارجیان محال است که موفق به دفع تسلط و توطئه‌های آن‌ها و بی‌نیازی خودمان و برتری بر آنان بشویم بلکه در داخله نیز تا دست از انحصارگری‌های گروهی و شخصی و تکروی‌ها برنداشته رو به تجمع و تشکیلات موضوعی و ملی نیاوریم، نخواهیم توانست هیچ کاری انجام دهیم.

4- پیروی از شعار «زود و زور»

البته چنین نیست که پادشاهان ایران و نظام‌های استبدادی جهانی کارهای عمرانی مهم انجام نداده و آثار چشمگیر با دوام به جا نگذاشته باشند. آن‌ها با اسارت و استثمار مردم مستضعف شده نیروهای فوق‌العاده‌ای را به بیگاری گرفته برای قدرت‌نمایی و بهره‌مندی‌های شخصی کاخ‌ها و کارهای عظیم در مدت‌های کوتاه عمر خود برپا می‌کرده‌اند.

به‌این‌ترتیب در اقوام و ملت‌های تحت فرمان و در نسل‌های بعدی چنین تجربه و تصور رسوخ یافته است که تحقق خواسته‌ها و برپا کردن کاخ‌ها و بناهای بزرگ و به‌طورکلی پیروزی بر هر مانع و مشکل، می‌تواند با اتکاء به نیروهای بزرگ یا زور و با سهولت و سرعت یا زود می‌تواند انجام‌پذیر باشد. و چون خلاف آن را از ناحیه غیرپادشاهان و مستکبرین یا به دست مردم و مجامع خودشان نمی‌دیدند و میانشان همبستگی و همکاری وجود نداشته است، امید و احتمال هرگونه موفقیت و ایجاد در زمینه‌های عمومی اشتراکی و غیردولتی یا استبدادی را از دست داده بودند.


اگر در زبان و فرهنگ ما شعار «زود و زور»، رواج چنین گسترده دارد و نسبت به اقدامات مشترک ملی و برنامه‌های مدت‌دار، مردم مأیوس و بی‌اعتنا هستند علت مسئله‌‌ همان فرهنگ استبدادیِ یادگار گذشته بسی طولانی می‌باشد.

5- ضعف در وظیفه و انضباط و در وجدان کار

در مقایسه خودمان با ملت‌های حاکم بر جهان، یکی از موارد برجسته، اختلاف بارزی است که در آن‌ها نوعاً خصلت یا تربیت وظیفه‌شناسی و ذوق برای فعالیت و کار وجود دارد و این حالت از خصوصیات چند قرنی آن‌ها و از رموز برتری و پیشروی و سازندگی‌شان می‌باشد. بالعکس، در میان ما حتی مسئولین و موظفین، نوعاً اهل سخن‌پروری بوده علاقه دارند از راه تبلیغات و تحریک مردم کار‌ها را پیش ببرند. فشار فرهنگ ملی، به جای آنکه روی پندار و کردار باشد به طرف گفتار رفته است و ناراحت نمی‌شویم که ساعت‌ها به سخنان بیهوده و تفنن‌های ادبی یا سیاسی بپردازیم و روز‌ها و ماه‌ها را بیکار و بی‌حاصل بگذرانیم! انضباط و تعهد در زندگی و در روابط با مردم و مملکت و همچنین داشتن وجدان کار، یا علاقه و اعتقاد به کار، چندان در رسوم و روحیات ما، مقام ندارد و برای وقت یا زمان که سرمایه پربهای انسان است، ارزش زیادی قائل نیستیم.

طبیعی است که نباید از چنین روحیه و فرهنگ دلشاد باشیم و آن را از معایب و بیماری‌های خودمان ندانیم. بیماری مزمنی که سد راه سلامتی و توفیقمان در امنیت و استقلال می‌شود. یا تصور کنیم که تأثیر آن در پیشرفت کشورمان از جهات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و همچنین بازسازی و سازندگی بسیار جزئی می‌باشد. هیچ بعید نیست که این ویژگی سنتی نیز از رسوبات فرهنگ استبدادی باشد. اگر مستبد‌ها و مستکبر‌ها که طفیلی‌های جوامع متمدن هستند به استضعاف و استثمار همنوعان خود نمی‌پردازند برای فرار از کار و زحمت است. علیرغم کلام سعدی که گفته است:

نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

می‌خواهند کار نکنند ولی مزد بگیرند و صاحب گنج شوند. و چون بنا به فرمایش نبوی «اَلْنَاسُ عَلَی دِینِ مُلُوکِهِمْ» همین نابزرگواران طفیلی‌خوار، الگوی ملت‌های استبدادزده ناتوان شده و الهام‌دهنده‌ٔ فرهنگ جوامع زیر فرمان بوده‌اند. در چنین جوامع کار کردن و خود را موظف به خدمت و مسئول خدا و خلق دانستن نه تنها فاقد ارزش و احترام گردیده بلکه نشانه‌ٔ ضعف و زبونی محسوب شده آن را شغل بردگان و نوکران دانسته، اِبا از آن داشته‌اند. اعیان و افاضل و علما نیز نیرو و افتخارشان در بیکارگی خود و در بارکشی از دیگران بوده است.

از طرف دیگر چون در جوامع استبدادزده کار کردن و مزد گرفتن غالباً به خاطر مستکبرین صاحب زور و زر و به سود کسانی است که غاصب بودنشان معلوم است، کم‌کاری و فرار از وظائف تحمیلی یک واکنش طبیعی و مشروع تلقی گردیده رفته رفته عادت ثانوی مردم می‌شود. ولی اگر برای خودشان به‌صورت آزاد و با درستی و رضا تعهد خدمات و تبادل مزد و کار می‌کردند طبعاً خود را مسئول و موظف می‌دانستند و کار کردن و وظیفه‌شناسی عمل شرافتمندانه و الزامی محترمانه تلقی می‌شد.

بدیهی است که رضای خدا و رستگاری آخرت در اثر ایمان و عمل صالح و تقوا تأمین می‌گردد و در یک جامعه ایمانی که مردم از غیر خدا اطاعت نمی‌کنند و محترم و متعبد باشند، همکار‌ها و اعمال اشخاص در جهت صلاح و خدمت و خیر انجام می‌گیرد و هم پاکی و درستی و تقوا حاکم می‌شود. کار کردن برای تأمین زندگی و خدمت به سایرین عبادت و ثواب محسوب می‌شود و عهد و امانت‌ها وظیفه شرعی همگان می‌گردد.

6- نابینی و نادانی

ویژگی دیگر حکومت‌های استبدادی و فاشیستی و کار طاغوت‌ها فرو بردن مردم زیردست در تاریکی‌های بی‌خبری و جهالت و غفلت است و دشمنی ورزیدن با آگاهی و بیداری.

اگر به ناچار روی فشارهای روزگار تن به آگاهی و بیداری ملت بدهند و دانش‌پروری پیشه بگیرند، این نوع بیداری را نمی‌خواهند که در حقیقت بیهوشی و شست‌و‌شوی مغزی بوده چشم و گوش و زبان‌ها به سوی آن‌ها و به نام آنان سوق داده شود. آن آگاهی و اطلاعات را مجاز و ممکن می‌شمارند که در ارشاد و اطلاعات آن‌ها از الک‌های سانسور و انحصار و اختصاص رد شده و از روشنگری‌های نامطلوب عاری باشد. و آن دانش‌هایی را رونق و رواج می‌دهند که محکم‌کننده‌ٔ پایه‌های حکومت و مکتب خودشان و سرکوبگر استقلال و آزادی‌ها بشود.

اما کار خدا و خواست او که مکرر در قرآن ذکر شده است بیرون آوردن مؤمنین از تاریکی‌ها به روشنائی است و به طوری که می‌دانیم دوران قبل از بعثت و ظهور اسلام، عصر جاهلیت خوانده شده است همانطور که اروپائیان هزار سال حاکمیت کلیسا را قرون وسطای تاریک نامیده‌اند و قرن 18 میلادی را که نویسندگان و انتقادگران و پژوهندگان آزاداندیش به وجود آمدند و ترقیات آغاز گردید عصر روشنایی (sage de lumiére) گفته‌ا‌ند.

خداوند به ملت و مردمی مژده می‌دهد که گوشی شنوا برای شنیدن گفتار‌ها و نظریات داشته بهترین آن‌ها را انتخاب و پیروی نماید. جامعه‌ای باشد که هم اطلاعات به فراوانی و راحتی به داخل آن رسیده مورد بررسی قرار گیرد و هم گزینش و پیروی از آنچه درست و مفید است بالامانع و اشکال باشد.

اما طاغوت‌ها و حکومت‌های استکباری سیاسی و دینی سعی دارند مستضعفین زیردست، کور و کر و برکنار از آنچه خودشان تزریق نمی‌نمایند بوده، نه آگاهی به ارزش و حقوق انسانی داشته باشند و نه بتوانند انتخاب و اعتراض و اظهارنظری بنمایند. داستان آن بازرگان را که در برابر هدیه و وام کلان خود به انوشیروان خواسته بود به فرزندش اجازه دهند در مکتب‌خانه‌ٔ دربار درس بخواند و مورد خشم و کیفر قرار گرفت، همه شنیده‌اند.

بعد از اسلام و در اثر محیط تعلیم و تعقلی که به وجود آمده بود پادشاهان ایران مسابقه در گردآوری مردان ادب و دانش گذاردند اما تشویق‌ها و صله‌های سنگین برای شاعران و هنرمندان می‌رفت که فضل و دین و هنر خود را در مدیحه‌سرائی آنان و بالا بردن شوکت و قدرتشان صرف کنند یا سازنده‌ٔ تزئینات کاخ‌ها و برازنده‌ٔ مجالس بزمشان باشند و افزارهای جنگ و شکار و طرب درست کنند. دانشمندان آزاداندیش و عارفان و فقیهان وارسته یا زاهدان روگردان از تعظیم و تأیید آنان قرب و منزلتی نداشتند. اگر کتابخانه یا رصدخانه و حتی مسجد و امامزاده بنا می‌کردند غالباً برای شهرت یا ریا و اغوا بود تا برای خدمت و مملکت و عبادت خدا.

7- دوری از عمل و از تقوا

برای بازسازی مملکت و احیای ملت، آن ادبیات و علوم و فلسفه و فنونی لازم است که لفاظی و نظری نبوده همراه با عمل و تقوا باشد و به ایرانی شخصیت انسانی و خداپرستی داده آنان را بینا و دانایِ اهل تحقیق و تتبع و صاحب تشخیص و تصمیم سازنده‌ٔ مثبت و مؤثر نماید، نه مقلد و مرید یا اهل حرف و ادعا. افراد را در تأمین معاش، ماهر، صاحب هنر و متکی به نفس وا دارد و کشور را خودکفا و مجهز و مستقل و هم‌تراز با سایرین و بلکه بر‌تر از آن‌ها بسازد. در غیر این صورت کُمِیت مملکت و نجات و نیکبختی ملت تا ابد لنگ خواهد بود. در عین حال در دنیای امروز سرنخ جریان‌ها، دوای درد‌ها و فرمانروای کار‌ها علم است و عمل. با بی‌سوادی و بیکاری، روز به روز عقب‌تر و بدبخت‌تر خواهیم بود.

بدیهی است که همراه تعلیم باید همانطور که گفته‌اند تربیت و تقوا بیاید. امروزه دنیای متمدن پس از پیشرفت‌های عظیم در علوم و فنون و تسخیر زمین نسبتاً معترف به عدم موفقیت در تأمین دنیا و نیل به سعادت گشته، متوجه شده‌اند که نقش بزرگ آن‌ها فراموش کردن ارزش‌های معنوی و ساختن انسان‌های بدون خدا و بدون تقوا است. بنابراین نباید رو آوردن به بینش و دانش، توأم با پشت کردن به اخلاق و ایمان باشد؛ بلکه بالعکس. ضمناً، آموزش و پرورش در عمل از هم جدا نیستند، تعلیم صحیح شخص را تربیت و توانائی و ترقی می‌دهد، و تربیت و تمرین نیز به آگاهی و سرمایه‌های ذاتی شخص می‌افزاید. به قول فردوسی:

توانا بود هر که دانا بود/ به دانش دل پیر برنا بود

وظیفه بازسازی فرهنگی با کیست؟

این «خواستن و دانستن و توانستن» یا ساختن انسان‌ها و وظیفه بازسازی ایرانیان، کار کدام سازمان یا نهاد است؟

الف- نهادهای مسئول

بازسازی و سازندگی کشور در دو بخش انجام می‌گیرد:

1) بخش فیزیکی و اقتصادی که جنبه‌ٔ مالی و عملی دارد، در قلمروی وزارتخانه‌های مالی و فنی و عمرانی است.

2) بخش فرهنگی و انسانی که جنبه‌ٔ معنوی و تعلیم و تربیت دارد، با وزارتخانه‌های آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش عالی و همچنین با وزارت ارشاد و به‌طور کلی با مطبوعات و تبلیغات ارتباط پیدا می‌کند.

ب) هدف تعلیمات

متأسفانه باید گفت که دستگاه آموزشی ما و دانشگاه‌ها و وزارت ارشاد و تبلیغات رسمی چنان اهدافی را که در بالا برشمردیم اختیار نکرده‌اند. آنچه می‌کنند و می‌گویند کمّی و آماری بوده، ایجاد مؤسسات و افزایش تعداد یا توسعه را بیشتر در نظر می‌گیرند. اما اگر هدفی داشته باشند و اظهار می‌دارند تعلیم و تبلیغ اسلام و تربیت افراد مکتبی به سبک خودشان است.

آنچه در عمل دیده می‌شود این است که از هر سو دبیرستانی و دانشگاهی سبز می‌شود در حالی که نه معلم کافی و کارآزموده دارند و نه آزمایشگاه‌های مجهز و وسائل لازم. تازه این توسعه و تکثیر‌ها در مقایسه با افزایش جمعیت کشور و احتیاجات روز افزون مملکت را باید تقلیل و کمبود به حساب آورد تا توسعه و تکثیر.

معلم و مربی، مسئله‌ٔ کم اهمیت ساده‌ای نیست و کمترین صفت و آمادگی که باید معلم دارا باشد دانائی و شایستگی و ورزیدگی در رشته تعهدی است، همراه با علاقه و عشق به حرفه‌ٔ معلمی و ایمان و تقوا در راه خدمتگزاری به میهن و مردم ایران. چه بساکه شایستگی و علاقه‌مندی معلم اثر بیشتری روی شاگردان داشته باشد تا درس و بیان او. به‌کار گرفتن معلمین یا تعلیمات ناقص و ناجور که در شرایط نامتناسب و برای مقاصد غیرفرهنگی تربیت می‌شوند (مانند: دانشگاه تربیت مدرس و بعضی از مراکز تربیت معلم) نتیجه‌ای غیر از انحراف از مقصود که اصلاحات اساسی فرهنگی است ندارد.

ج) اخلاق و عقاید

در زمینه تربیت یا پرورش و القاء عقاید و آداب، هدفی که عنوان یا اجرا می‌گردد بیشتر تعلیم و تلقین مکتب و سیاست حاکم است و چون همراه با تحمیل و تقلید و تحجر می‌باشد، بازده ضعیف و معکوس داشته، علاقه و ایمان نوباوگان و جوانان ما و ارزش آنان را کمتر یا زائل می‌سازد. تازه اگر سیستم خوب عمل کند، به جای آدم‌های زنده‌ٔ متفکر و زبده‌های مبتکر، غلام‌های قالبی همچون مجسمه‌های سنگی یا آدمک‌های کامپیوتری تحویل جامعه داده می‌شود.

برای انسان‌سازی آنچه باید از مدیریت مدارس و از برنامه‌ها حذف شود، تحمیل و تحجر است که برگردانی از اختناق و انحصارگری سیاسی است.

تربیت و تعلیم جوانان ما و ایجاد ایمان و رشد در آن‌ها، همان‌طور که قرآن و سنت نشان داده‌اند با اکراه و اجبار و با تحمیل و ترمز و حتی با تبلیغ و اصرار سازگاری ندارد. حاصل آن قشری‌گری و تشریفات است و آموزش علم طوطی‌وار.

این مطلب مخصوصاً در نظام جمهوری اسلامی که ادعا دارد اهداف و اعمالش در جهت اسلام و اطاعت از آن است باید یک دفعه برای همیشه بررسی و تعیین تکلیف شود که ابلاغ و تبلیغ دین و معتقدات مکتب چگونه باید باشد: آزادانه و اختیاری یا با اجبار و الزام یا با طریق منطقی و علمی؟...

د) علم و فکر

برای علم و فکر و برای دیده و دل خط و قالب تعیین کردن، هم خیانت به نسل و‌ نژاد است و هم خیانت به علم و اخلاق و به عشق و ایمان. کنترل یا هدایت و اصلاح علم و فکر، فقط با خود علم و فکر و از طریق علم و فکر می‌تواند اجرا گردد نه با فرمان و فشار و انحصار و خدای نکرده با انکیزیسیون به سبک کلیسای قرون وسطی.

اگر به شخصیت انسان و به آزادی و اختیار او که به اقتضای مشیت الهی مقدر شده است بها داده نشود، و تشخیص‌ها و تصمیم‌ها از خارج دیکته شود، پرورش و پیشرفت تأمین نخواهد گشت.

این یک اشتباه بزرگ است که بعضی کاسه‌های داغ‌تر از آش مکتبی در دستگاه‌های تربیتی تصور کرده‌اندکه در محیط‌های آموزشی برای تمرین و تعلیم دین و جلوگیری از الحاد و التقاط و انحراف باید روش اختناق و انحصار اعمال گردد.

انحصار دادن تعلیم به معلمینِ سرسپرده و اختناق تفهیم و تحقیق یا حاکم کردن شاگردان بر استادان که به فرموده علی (ع) باید بندگان آنان باشند، به اسارت در آوردن و عقیم کردن علم و فکر است.

هر نسل و هر فرهنگی که خواسته، دانش و اندیشه را به دانسته‌ها و پذیرفته‌های خود محدود و مشروط سازد، درهای اصلاح و تکامل را به روی خود و به روی آیندگان بسته است.


قرآن برای علم و عقل اصالت یا استقلال و احترام قائل شده است. سوگند به قلم و به کتابت می‌خورد، علم و اخلاص را عامل برتری انسان بر فرشتگان و رهایی از بندهای شیطان می‌داند، عقل را سرمایه آدمی و وسیله‌ٔ هدایت شناخته، هر دوی آن‌ها را شاهد برای اثبات خدا و حقانیت خود می‌گیرد.

شاگردان مدارس باید عزیز و محترم و آزاد در تشخیص‌های خود بوده تبعیض‌های گروهی و تفتیش عقاید و تحمیل افکار در محیط آموزش و پرورش و در دانشگاه‌ها منسوخ و ممنوع گردد. به طریق اولی معلم نیز باید در هر مقام و مرتبت و با تخصصی که دارد عزیز و محترم شمرده شود و در طرز انتقال درسش خود و دارائی‌های معنوی و حرف‌هایی که دارد در چارچوب وظائف و مقررات مصوب آزاد باشد.

در انتخاب معلم لازم است که به عوامل دانائی و توانائی و به شایستگی و پاکی بیشتر اهمیت داده شود تا به نظرات سیاسی و عقیدتی، البته نظریات و عقایدی که مخالف اصول مقبول و اهداف معقول نباشد.

تعلیم و تمرین دین و برنامه‌های ایمانی و اخلاقی، همان‌طور که رسالت و سیرت انبیاء بوده است، و به مصداق آیه شریفه: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا. وَدَاعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِیرًا.» (احزاب (33) / 45 و 46) (ای پیغمبر ما تو را فرستاده و مأمور کرد‌ه‌ایم تا شاهد و گواه و بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده باشی. و دعوت‌کننده به سوی خدا و بر مبنای قانونمندی او و همچنین چراغی پرتو افکن.)

از طریق دلالت و گواه بودن، بشارت دادن، و بیم دادن، دعوت کردن صحیح به سوی خدا و چراغ پرتوافکن بودن انجام شود. یعنی با ارائه و ابلاغ و استدلال و با دعوت آزادانه‌ٔ جلب‌کننده‌ٔ دل‌ها و مانند چراغ پرتوافکنی که اشخاص را آگاه به راه و چاه و به مواضع و موجودات می‌نماید تا خودشان ببینند و آنچه می‌خواهند یا آنجا که می‌خواهند بروند، بشناسند. نه با زور و اجبار و اکراه، دعوت سازگاری دارد و نه چراغ و پرژکتور کسی را وادار به اتخاذ یک راه یا اجرای یک کار می‌نماید.

برنامه بازسازی فرهنگی و مسئولین اجرائیِ آن

برای استبدادزدائی یا احیاء آزادگی و آقائی در سایه خداپرستی که اساس بازسازی فرهنگی است، هم مدت و مدیریت لازم است، هم همت و همکاری میان دولت و قشرهای امت، و هم مخصوصاً اراده و حُسن‌نیت. راه موفقیت نیز بیشتر در عقل و عمل است تا در حرف و نظر.

اینک ضمن بر شمردن مسئولین و مجریان بازسازی فرهنگی، به ارائه برنامه‌ها و وظایف هر یک می‌پردازیم.

1- دولت و حاکمیت

ضروری‌ترین و مؤثر‌ترین عملی که حاکمیت می‌تواند انجام دهد، از خود آغاز کردن و الگو دادن است. یعنی استبدادزدائی از حاکمیت، چه در افراد و مدیران و چه در سیستم کلی و در مدیریت. تکروی‌های مزمن و ریشه‌های کهنه شاه‌پرستی، رهبرپرستی و بیگانه‌پرستی که چهره‌های مختلف شرک یا بندگی غیرخداست، باعث ذلت‌پذیری و زبونی و ظلم می‌شود باید به دست این دستگاه انجام گردد. در مرحله‌ٔ اول حاکمیت است که باید پاکسازی گردیده، واقعاً مردمی و ملی شود.

تصادفاً و به لحاظ سیاسی و اجتماعی یک سرمشق عملی و الگوی حیّ و حاضر در پیش روی حاکمیت وجود دارد؛ میخائیل گورباچف. ابتکار قهرمانانه و اعتراف صادقانه او و بسیاری از رهبران و سران اروپای شرقی یا احزاب کمونیستی، امکان و ارزش این عمل را که در منطق دینی ما توبه نامیده می‌شود، نشان داده است. با این تفاوت که برای ما با داشتن ایدئولوژی اسلام و سنت سنیّه پیغمبر و پیشوایان، اصول قضیه روشن و مشخص است. آئین و طریقت ما نیز در قانون اساسی مصوب 1359 ترسیم‌کننده آزادی‌های اعطائی خدا و حقوق و اماناتی که باید به ملت برگردانده شود تعیین شده است. کافی است که‌‌ همان اصول و حدود و مواد را زنده و اجرا بنمایند. ولی مواد تازه یا به اصطلاح اصلاحی را که به نام بازنگری قانون اساسی و از غیر طریق قانونی و مردمی اضافه کرده‌اند و خودشان بهتر از هر کس می‌دانند که صرفاً به منظور استعلا و تحکیم قدرت یا اعاده استبداد بوده است، ملقی سازند.

2- ارشاد و تبلیغات

در مورد دستگاه‌های ارشادی و تبلیغاتی و مطبوعاتی جمهوری اسلامی ایران، شعر پرمعنای حافظ شیراز که قبل از پیروزی انقلاب، در رابطه مابین شاه و خمینی می‌خواندیم و با اعتقاد و اشتیاق بر در و دیوار می‌نوشتیم، مصداق مجدد منعکس دارد:

منظر دل نیست جای صحبت اغیار/ دیو چو بیرون رود فرشته درآید

تا روح شرک و روش استبدادی رهبرپرستانه و اختناق از صحنه‌ٔ ایران رخت نبندد محال است که بازسازی فرهنگی و انقلاب انسان‌سازی الهی از درِ دیگر تجلی نماید.

همین‌قدر که ملت، همراه با حق و حقیقت حاضر و حاکم گردد، گفته‌ها و نوشته‌ها و نمایش‌ها به سوی ملت‌سازی و حق و حقیقت قوانین جریان خواهد یافت. باور‌ها و پذیرش‌ها رمق و رونق یافته، همکاری دردمندان صاحبدل و اهل ذوق و دانش صاحبنظر، بازده این دستگاه بزرگ را صد چندان خواهد کرد.

3- ادارات و نهاد‌ها

در زمینه بازسازی فرهنگی، وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و نهاد‌ها نیز در کنار مؤسسات فرهنگی و ارشادی کشور مسئول و مؤثر بوده می‌توانند و باید با الگو دادن عملی و برداشتن سیاست و سدهای انحصارگری نقش عمده‌ای را ایفا نمایند.

در طی یازده ساله بعد از پیروزی انقلاب و به بهانه جلوگیری از ضد انقلاب یا خنثی ساختن توطئه‌های استکبار، روش و سیاستی در دستگاه‌های اجرائی و دولتی و انقلابی به اجرا درآمده است که می‌توان نام آن را سیاست «منع و مشکلات» گذارد. قرار بر این شده است که راه به غیرمکتبی‌ها، چون موافق و مورد اعتماد نیستند، در هیچ جا داده نشود. کار مراجعین و متقاضیان غیرخودی و غیرمطیع نیز حتی‌المقدور راه انداخته نشود. علاوه بر این با افزایش مقررات و تشریفات، با پرسش‌های احتیاطیِ بازجوئی‌مانند، با تفتیش عقاید و با دخالت دادن دوائر و نهادهای غیروارد، انواع تشریفات زائد و قیدوبندهای کُندکننده و بازدارنده را به وجود آورده‌اند. توده‌ٔ ملت و مردم عادی که باید صاحب خانه و صاحب کار باشند و اکثریت را تشکیل می‌دهند در قبال اقلیت حاکم حالت بیگانه و مشکوکِ مردود را پیدا کرده‌اند که باید محروم یا ممنوع از خدمات باشند!

این اصل ساده و اولیه که وظیفه دولت و نظام تقویت و تسهیل امور ملت و تأمین سریع و ساده‌ٔ نیازهای همگانی و رفع موانع و اشکالات است فراموش گردیده و کار ادارات و نهاد‌ها کارشکنی و ایجاد کندی و هزینه‌تراشی شده است. طبیعی است که چنین روحیه و رسم باید تعطیل گردد تا همدلی و همکاری جایگزین دولت‌سالاری و دوگانگی و خرابی شود. صِرفِ ایرانی بودن و محکوم و ممنوع نبودن از نظر قانونی، باید همه‌ٔ درهای خدمت متقابله مابین حکومت و اشخاص حقیقی و حقوقی را چهارطاق باز کند.

البته معادلات سیاسی و حزبی تا حدود اکثریت و اقلیت مجلس برای تصویب قوانین تا تعیین وزیران و مقامات دست اول و همچنین خط‌مشی کلی و برنامه‌های عمرانی کشور امری است طبیعی و لازمه‌ٔ دموکراسی یا حاکمیت ملی. ولی نه حقوقی که قانون اساسی و اصول دموکراسی برای اقلیت‌های سیاسی و مذهبی و غیره محترم شناخته است باید زیرپا گذارده شود و نه در مراحل اجرائی و اداری تبعیض و تفاوت و طرد باید وجود داشته باشد.

چنین روابط و رفتار‌ها در حکم خطا و خیانت بوده، تجاوز به ملت و مملکت محسوب می‌شود. متأسفانه هستند کسانی از متولیان و مکتبیان که طرز تفکر قبائل مهاجم قدیم را داشته خود را متصرفین مملکت می‌دانند و برای سایرین - اگرچه سواد اعظم کشور را تشکیل دهند - به دلیل اختلاف در سلیقه و عقیده، در منافع و مصالح یا عدم وابستگی و سرسپردگی به خودشان، حساب و حقی قائل نیستند. رسم مهاجمین غارتگر چنین بوده است که املاک و اموال و مشاغل و منافع را میان کسان و نزدیکان و نوکران تقسیم‌کرده، مردم بومی را که صاحبان اصلی آب و خاک بودند، به خانه‌ها و اراضی و به کار و کسبشان راه نمی‌دادند.

4- روش مدیریت

بازسازی فرهنگی در شئون دولتی و سیستم مدیریت می‌تواند با تبدیل تدریجی، روش تمرکز و آمریت را به روش تقسیم و مشورت یا مشارکت عناصر ذینفع و ذی‌نظر عملی کند و توصیه قرآنی «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ» تحقق پیدا کند.

از لوازم استبداد و از عوامل سلب شخصیت و استقلال، در همه جا و همه وقت، در دست گرفتن قدرت و دستور دادنِ جزء و کل کار‌ها است. ولی در روش شورائی و مردمی که مصوب آراء عمومی و مورد تأکید قانون اساسی (اصل هفتم) است چنین خواسته شده است که ملت ایران در مناطق و مشاغل مختلف و در مواضع مربوطه، برحسب شرایط و مقتضیات هر یک و در چارچوب خط‌مشی‌های مشترک کلی، برخوردار از استقلال رأی و اداره کارهای محوله بوده وظایف و مسائل محلی و موضوعی را خودشان با آگاهی بیشتر، هزینه کمتر و بازده بیشتر انجام دهند و از مالکیت و حاکمیت و شخصیت فرا‌تر لذت ببرند. دایره عمل شورا‌ها تنها در تقسیمات کشوری استان و شهرستان و بخش، و در وظایف انتظامی و آموزشی نیست بلکه هر گروه و صنف و حتی دانش‌آموزان و دانشجویان نیز می‌توانند با همکاری‌های دسته‌جمعی عهده‌دار خدمات اشتراکی و گروهی گردیده، در تدارک و تولید و توزیعِ نیاز‌ها سهیم گردند. به‌این‌ترتیب، هم کار دولت سبک می‌شود و هم کار‌ها پاکیزه‌تر و راحت‌تر انجام می‌گردد و هم ظرفیت همکاری بالا می‌رود.

5- ابتکار آزاد

در زمینه امور اقتصادی و اکتساب، خوشبختانه امروزه ورشکستگی مکاتب طرفدار انحصارگری و مالکیت دولت یا اتائیسم و سرکوبگری بخش خصوصی و ابتکارات آزاد به تجربه و اثبات رسیده، احتیاج به استدلال و بر شمردن زیان‌های آن ندارد. سعی یا سود حکومتهای استبدادی قدیم و نظام‌های کمونیستی و فاشیستی جدید پیوسته به آن بوده است که برای تسلط و تفوق خود نیروهای آزاد ملی و مستقل را در مرحله‌ٔ اول به مزدبگیران منفرد که محتاج و مطیع باشند تبدیل نمایند، و در مرحله‌ٔ دوم، و در صورت متشکل بودن آن‌ها، به حذف یا تضعیف آنان بپردازند.

منطق عرضه شده مکاتب فوق حمایت از مصرف‌کننده و جلوگیری از استثمار و سوءاستفاده‌های بخش خصوصی بوده است. این عمل البته خالی از ضرورت و واقعیت نیست ولی نه به صورت محکومیت عام و مطلق و در جهت نابودی اصل و بنیان فعالیت‌های اقتصادی و تولیدی آزاد. وظیفه دولت باید این باشد که در جلوگیری از تجاوز و بی‌عدالتی‌ها و در عدم اعتدال‌ها نظارت و دخالت نماید و حُسن همکاری و تشکل‌های ثمربخش را تأیید و راهنمایی نماید، به طوری که منفرد‌ها و متشکل نشده‌ها در جرگه مجتمع‌ها وارد شوند و در صورت ضعف و اختلاف سطح‌ها، پایمال و متلاشی نگردند.

سعی کلی و برنامه بازسازی فرهنگ اقتصادی باید هم در جهت توسعه و تقویت تعاونی‌های مصرف و توزیع و تولید رفته، همکاری‌ها و همبستگی‌ها را تشویق و تقویت نماید و هم در جهت تأسیس و تسهیل کار شرکت‌های تولیدی و خدماتی سالم و نیرومند برود و عنداللزوم گاهگاه با ورود دولت در صحنه تجارت و تولید و از طریق رقابت، اقدام به تعدیل قیمت‌ها و تأمین نیاز‌ها بنماید.

استمداد از دینداری در بازسازی فرهنگی

در زمینه دینداری و مسلمانی ما، و در برخوردی که فقها و علمای ما و تعلیمات دینی مدارس ما با جامعه‌شناسی و مسائل اجتماعی داشته‌اند نقائص و قصورهای زیادی وجود دارد که رفع و اصلاح آن‌ها کمک شایان به بازسازی فرهنگی جامعه‌مان می‌نماید.

توضیح آنکه در برداشت ما از اسلام و قرآن و در آموزش و پرورش دینی سُنتی، همانطور که شهید آیت‌الله صدر با صراحت و شهامت خاص متذکر شده است، توجه فقها معمولاً معطوف به احکام فردی است. هم ضرورت‌ها و جنبه‌های اجتماعی شریعت کمتر در نظر گرفته می‌شود و هم احکام را از دریچه نیاز‌ها و روابط فردی مورد بررسی قرار می‌دهند. معلمین و مبلغین دین نیز ایمان به خدا و اصول و احکام دین را غالباً با دید خطی «خدا و خلق» نگریسته، خواسته‌اند افراد مؤمن ساخته شوند که در حد اعلا، بندگان خوب خدا باشند. مفسرین قرآن نیز هدف آیات اعتقادی و اخلاقی را در جهت توحید در عبادت و رسیدن به افراد با تقوا و عامل به فرائض فردی تعقیب کرده‌اند. نه برای علما و فقها مسائل اجتماعی و ملی چندان مطرح بوده است و نه مفسرین و اهل کلام جلب رضا و اطاعت خدا را در چگونگی روابط و رفتار مؤمنین با یکدیگر و با مردم دنیا جست‌وجو کرده‌اند.

در انسان‌بینی قرآن، آنجا که بُعد ایمانی و ایمان‌گرائی مردم یا مؤمن‌سازی مطرح می‌شود، روی هم رفته دو چهره یا دو برنامه متفاوت به چشم می‌خورد. آنچه در سوره‌ها و آیات کلی وفور و صراحت دارد بیشتر تربیت و تقویت افرادی است که باید حسابشان با خالق خود پاک و پالوده و سازنده شود. به بیان دیگر، عنایت عمده به سوی عناصر و مواد اولیه جوامع یعنی افراد یا اشخاص می‌رود. از سال‌های دهم و یازدهم بعثت به آیات و تعبیراتی برمی‌خوریم و توصیه و تعلیماتی را می‌بینیم که فرد مؤمن را در راهیابی به سوی خدای خالق متوجه و متعهد در برابر سایرین یا غیرخود می‌نماید. این سایرین یا غیرخود‌ها از فرزند و والدین آغاز گردیده، رفته رفته به نزدیکان و نیازمندان و به گردانندگان پرداخته شده، دامنه‌ٔ آن به جامعه مؤمنین یا امت و بالاخره به کل جهان گسترش پیدا می‌کند. خدا با وضوح و صراحت می‌خواهد که عبادت او و اجرای تعلیمات بالاجتماع صورت گیرد و به صورت دسته‌جمعی، و با تشکل و توحید باشد. از سال‌های اولیه هجرت به بعد مسلمانِ مؤمنِ مرضیِّ خدا کسی نیست که تنها خودش را ببیند و خدایش را بخواهد. ایمان و عبادت خدا یا مسلمانی، به قول سعدی ملازمه با خدمت به خلق پیدا می‌کند.


در سوره‌ها و در گروه آیات سال‌های اواخر مدینه، مانند شورا (42)، حجرات (49)، مجادله (58)، نساء (4) و مائده (5)، یک سلسله تأکیدات و تعلیمات آمده‌ است که غالباً از مقوله‌ٔ روابط و حقوق اجتماعی بوده، آن‌ها را مانند نماز و روزه و حج، جزء فرایض و ضروریات می‌شمارند. برادری، برابری، گذشت، احترام به حیثیت و حقوق اشخاص و همچنین احسان و انفاق، حُسن خلق، ایفای تعهد و پیمان و حتی حفاظت و ایثار حالت استحباب و توصیه را نداشته، لازمه‌ٔ مسلمانی و بندگی خدا شناخته می‌شود. راهنمایی‌ها و راهگشائی‌ها و شرایط و فرایضی که اگر در رفتار و روابط مردم وجود نداشته باشد نه خانواده قوام و دوام و صلاح پیدا می‌کند و نه همزیستی و همکاری ثمربخش در زندگی عملی می‌شود و نه رستگاری و ترقی امکانپذیر می‌گردد. بدبینی و بدخواهی و حتی خودبینی و خودخواهی با خداپرستی جور در نمی‌آید.

خلاصه آنکه مسلمان واقعی مورد سفارش و پذیرش قرآن کسی است که هم شخصاً و فرداً مخلص و پاک پرستنده خدا باشد و هم ایمان و اخلاق و عبادت، و کار‌هایش در هماهنگی و همکاری و خدمتگزاری به سایر بندگان انجام گیرد.

* * *

از طرف دیگر پیدایش و استواری استبداد و ضرورت و اقتدار آن ملازمه با تک‌زیستی مردم و عدم ارتباط و آمادگی افراد و جوامع برای همزیستی و همکاری و برای کارهای دسته‌جمعی دارد. و بالعکس، رهائی از استبداد داخلی و استیلای خارجی که توأم با تأمین و توفیق حکومت‌های مردمیِ شورائی باشد، بدون فراهم شدن شرایط و لوازم مذکور در بالا قابل تحقق و تصور نمی‌تواند باشد.

بنابراین یک تجدیدنظر شجاعانه و کلی در دینداری و اسلام‌شناسی ما لازم است که حکومت و روحانیت و خود ملت در آن مسئول و مؤثرند. اگر چنین تجدیدنظر به عمل آید، هم ایمان و آخرتمان بهبود بزرگ پیدا خواهد کرد و هم بازسازی بنیادی و عملی در فرهنگ ضد استبدادی ما صورت گرفته، تحقق و تقویت نظام جمهوری اسلامی واقعی و توسعه‌ٔ آن امکانپذیر خواهد گشت.

نقش خود مردم

اینک می‌پردازیم به نقش خود مردم و سهم ملت در بازسازی فرهنگی که مسلماً مهم‌تر و اساسی‌تر از نقش دولت می‌باشد. اگر آزادی و حاکمیت ملی به خاطر مردم ایران است طبعاً خود مردم و ملت باید در بازسازی فرهنگی و از بردن رسوبات نفسانی 2500 ساله، وظیفه و تأثیر بیشتری را بهعهده گیرند. مردم یا ملت باید بخواهند که خودشان را اجتماعی و آماده برای همزیستی و همکاری، به خاطر منافع مشترک همگانی بنمایند.

این کار در مرحله‌ٔ اول با توجه و تذکر و تعلیم انجام می‌گیرد و بیشتر مربوط به نویسندگان و ناشرین یا پژوهندگان و روشنفکران می‌شود که آموزگاران جامعه و مبلغین مرامنامه‌های ملی هستند، ضمن آنکه باید توأم با رو آوردن عمومی به خواندن و آموختن آن مطالب و معانی باشد.

در مرحله دوم که مهم‌تر از مرحله اول است عمل و تمرین و تن دادن از روی اعتقاد و علاقه. تصمیم و برنامه هر کس باید این باشد که کارهای انفرادی و اختصاصی گذشته را بالاتفاق و در اجتماع و مشارکت با سایرین انجام داده، دست از تک‌زیستی و تکروی و بهانه‌گیری بردارد. چاره‌ای نیست جز آنکه علیرغم دردسر‌ها و کندی پیشرفت، تن به همکاری و انضباط‌های دسته‌جمعی بدهیم. کسب و کارمان، تفریح و ورزشمان، خدمات و خیراتمان، مسکن و مجتمع‌مان، مبارزه و مطالعه‌مان، و در رأس آن‌ها نماز و عبادات و ارزشیابی‌مان، دسته‌جمعی صورت گیرد. و همانطور که خدا توصیه کرده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» (آلعمران (3) / 103) (و به ریسمان خدا همگی چنگ بزنید و متفرق نباشید...)

کار دسته‌جمعی و مشارکت‌ها علاوه بر نظم و اصول، احتیاج به اعتماد و اطمینان دارد. اعتماد و اطمینان نیز بدون ایمان و اخلاق و تقوا یا تصمیم به بازگشت به حق، تأمین نخواهد گشت. بکوشیم که لااقل در رابطه و رفتار‌ها، در قول و قرار‌ها و در عهد و امانت‌ها، صداقت و مراقبت داشته باشیم.

تهران - اسفندماه 1368

منبع:تاریخ ایرانی

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها