این تصویر حرکت نمیکند اما چرا فکر میکنیم متحرک است؟
مغز ما بینقص نیست. مغز انسان به آسانی گیج میشود، فریب میخورد و منحرف میشود. بعضی مهارتهای بسیار سطح پایین وجود دارند که مغز برای فراگیری آنها دست وپا میزند. حتا درون مجموعه مهارتهای چشمگیرش نیز دچار اشتباهات خجالت آور میشود.
اعتمادآنلاین| پیشرفت مغز انسان در حدی بسیار فراتر از نزدیکترین خویشاوندان ما در هفت میلیون سال گذشته حقیقتا رشدی نمایی بوده است. مغز ما سه برابر بزرگتر از مغز شمپانزه است، اما این تفاوت واقعی میان ما را نشان نمی دهد زیرا تقریبا تمام رشد مغز انسان در چند ناحیه کلیدی روی داده است، به ویژه در قشر جدید مخ که استدلال پیشرفته در آن انجام می شود. مراکز پیشرفته پردازش داده ها در مغز ما بسیار بزرگتر و اتصالات میان آنها بسیار بیشتر از هر گونه دیگری است. حتی ابرکامپیوترهای مدرن را نیز نمی توان با توانایی های سریع و چابک مغز انسان مقایسه کرد.
زیبایی مغز نه فقط در قدرت محاسباتی خام آن، بلکه در توانایی آن برای خودآموزی نیز هست. یقینا این روزها ما انسان ها در جهان توسعه یافته خودمان در معرض آموزش رسمی گستردهای قرار میدهیم، اما مشتاقانه ترین و اثرگذارترین یادگیری بیرون از کلاس درس اتفاق میافتد. فراگیری زبان در گونه ما، مهارتی به مراتب عمیقتر و ظریفتر از هر چیزی که در مدرسه می آموزیم، به شکلی طبیعی و تقریبا بیزحمت انجام میشود و صرفا نتیجه توانایی چشمگیر مغز در گردآوری اطلاعات، تلفیق آن و ترکیب آن با برنامه ریزی خودش است.
پیشرفت هایی که در یادگیری ماشینی صورت گرفته به گرد پای این سطح از دستاورد مغز هم نمیرسد. هر کسی که دو زبان را به خوبی بداند، با ور رفتن با ترجمهگر گوگل که احتمالا پیچیده ترین برنامه ترجمه در اختیار عموم است، به آسانی میتواند دریابد که مغز انسان چقدر هوشمندتر از کامپیوتر است. مغز انسان، پس از فقط چند ماه درس گرفتن، میتواند بهتر از آنچه سریعترین کامپیوترها میتوانند، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.
اما مغز ما بی نقص نیست. مغز انسان به آسانی گیج میشود، فریب میخورد و منحرف میشود. بعضی مهارت های بسیار سطح پایین وجود دارند که مغز برای فراگیری آنها دست وپا میزند. حتا درون مجموعه مهارت های چشمگیرش نیز دچار اشتباهات خجالت آور میشود و در محاصره سوگیری های شناختی و پیشداوریهای عجیبی است که وقتی سعی میکند سر از کار جهانی پیچیده درآورد - و گاه شکست میخورد - وبال گردنش میشوند. به بعضی دادههای ورودی بی نهایت حساس است و بعضی دیگر را اصلا نمیبیند و با سرسختی به عقاید جزمی و خرافاتی می چسبد که حتا با ابتدایی ترین منطق هم میتوان ردشان کرد (با تو هستم، طالع بینی!)، درحالیکه یک حکایت کوتاه میتواند کل جهان بینی اش را درباره یک موضوع شکل دهد.
اگرچه بعضی از محدودیتهای مغز نتیجه تصادف محض هستند - بد کار کردن یک ابزار محاسباتی با توانایی های محدود به دلایل ناشناخته - محدودیت های دیگر نتیجه مستقیم نحوه مداربندی مغز هستند. قدرت و انعطاف پذیری مغز گونه ما هنگامی تکامل یافت که نیاکان ما زندگی بسیار متفاوتی نسبت به انسان مدرن کنونی داشتند. تقریبا در تمام بیست میلیون سال گذشته، دودمان گونه ما تفاوتی با دودمان هر انسانریخت دیگری نداشت. ما انسان ها تنها حدود دویست هزار سال پیش به ابعاد آناتومیک کنونی مان رسیدیم و تنها از حدود شصت و پنج هزار سال پیش زندگی به شیوه های مدرن را آغاز کردیم. گونه ما از زمانی که به زندگی متمدن رو آورد، دچار تغییر ژنتیکی چندانی نشده است، بنابراین بدن و مغز ما متناسب با دنیایی بسیار متفاوت ساخته می شوند.
توانایی های ذهنی ما - که اکنون برای چیزهایی همچون فلسفه، مهندسی و شعر به کار میروند - برای اهداف کاملا متفاوتی تکامل یافتند.
تعیین کننده ترین دوره برای تکامل انسان پلیستوسن بود که حدود 6/2 میلیون سال پیش آغاز شد و تا پایان آخرین عصر یخبندان در حدود دوازده هزار سال پیش به طول انجامید، یعنی تا مقطعی در زمان که گاهی آغاز تمدن نامیده میشود. در پایان پلیستوسن، انسان در سرتاسر جهان انتشار یافته بود، بیشتر گروههای نژادی اصلی شکل گرفته بودند، کشاورزی و دامداری در بسیاری مناطق همزمان ابداع شده بود و خزانه ژنی گونه ما با اکنون تفاوت چندانی نداشت.
به عبارت دیگر، بدن و مغز انسان در دوازه هزار سال گذشته تغییر چندانی نکرده اند. این بیان محترمانه این حقیقت است که ما برای «این» زندگی سازش نیافته ایم. ما به زندگی در پلیستوسن سازش یافتهایم و شاید این حقیقت در هیچ جا آشکارتر از شیوه ادراک جهان اطراف توسط ما نباشد.
جاهای خالی را پر کن
خطاهای بینایی از اجزای اصلی پارک های بازی، موزه ها، سیرک ها، نمایش های جادویی، کتاب های نفیس و البته اینترنت هستند. این حقه های بینایی به این دلیل گیجمان می کنند که ما را در وضعیت ناهماهنگی شناختی رها می کنند. می دانیم که یک جای کار ایراد دارد زیرا مغزمان به تلاش مذبوحانه برای یافتن راه حلی برای این مساله ادامه میدهد. این کار میتواند جالب باشد اما سرگیجه آور است. بیشتر افراد اگر سردرگمی مغزشان بیش از حد طول بکشد احساس ناخوشایندی پیدا می کنند.
ده ها نوع خطای بینایی وجود دارد - اشیائی که از نظر فیزیکی غیرممکن هستند (مانند چنگالی که بسته به اینکه از کدام طرف نگاهش کنید سه یا چهار دندانه دارد)، خطهای کاملا صافی که خمیده یا شکسته به نظر میرسند، تصور عمق یا حرکت در یک تصویر دوبعدی ساکن یا حتا لکه ها یا تصاویری که بسته به نحوه حرکت چشم های شما از روی آنها پدیدار و ناپدید میشوند. تبیین سازوکار همه این خطاها با اندکی تفاوت شبیه هم و اغلب حول این موضوع است که مغز ما در زمانی که اطلاعات ناقص (یا گمراهکننده) است برای ایجاد یک تصویر کامل خودش جاهای خالی را پُر میکند و آن را به تصویر غیردقیق ترجیح میدهد. حواس ما اطلاعاتی بسیار خام، پردازشنشده و تقریبا نامفهوم را مخابره میکنند و مغز باید از ایناش شله قلمکار تصویری منسجم بسازد. بیشباهت به سیگنالی که وارد صفحه نمایش کامپیوتر میشود نیست. این سیگنال چیزی نیست جز هجوم یک رشته الکترون که یک ها و صفرهای رمز دوگانی را منتقل میکنند؛ با این حال کارت گرافیک این درهم ریختگی را دسته بندی میکند و تصویری بسیار سازمان یافته به وجود می آورد.
اما مغز انسان برخلاف یک صفحه نمایش کامپیوتر از این توانایی جذاب برخوردار است که میتواند از اطلاعاتی که در اختیارش قرار گرفته ندانسته یابی کند. این کار ناآگاهانه اتفاق میافتد. بیشتر اوقات، این توانایی جایی به درد میخورد. برای مثال، ما با چهره ها خیلی هماهنگ هستیم. تنوع شکل و ساختار چهره در گونه ما خیره کننده است و مغز انسان این تفاوتهای جزئی را بیدرنگ تشخیص میدهد. درحالیکه بیشتر مردم برای به یاد آوردن نامها به زحمت میافتند، اکثر آدمها هرگز چهره را فراموش نمیکنند و بسیاری از ما میتوانیم دوستانمان را تنها براساس یکی از ویژگی های چهره آنها، همچون چشم یا دهان، بشناسیم.
علتش آن است که چهره ها در دوره طولانی پلیستوسن و مدتها پیش از پیدایش زبان از اهمیتی کلیدی در روابط اجتماعی برخوردار بودند. آدمها برای تشخیص همدیگر از چهره استفاده می کردند و با حالات رخساریشان با هم ارتباط برقرار میکردند. این توانایی به تمایل سرگرم کننده ما به دیدن چهره افراد در اشیاء بیجان انجامیده است.
در دورهای که انسان های اولیه داشتند زندگیشان را به سختی میگذراندند، تواناییهای ذهنی همچون استنباط از تصویری ناقص، پیشبینی رویدادهای آینده بر اساس تجربههای گذشته و ارزیابی یک موقعیت تنها براساس نگاهی به بخش کوچکی از آن، به شکلی باورنکردنی نیرومند و اغلب نجاتبخش میشدند. با این حال، گاه این ویژگی چشمگیر مغز میتواند ما را سرگردان کند و تصاویری «نادرست» در ذهن ما به وجود آورد.
خطاهای بینایی سرگرمکننده از این تواناییهای ذهن بهره میگیرند. برای مثال، تصاویری را در نظر بگیرید که اگرچه ساکن هستند اما متحرک به نظر میرسند. این تصاویر معمولا از الگوهای متناوب یا چفت وبست شده شکلهایی با گوشه های تیز یا باریکشونده یا هر شکل نوکدار دیگری تشکیل میشوند. به نظر میرسد که تاثیر آن تنها هنگامی آشکار میشود که الگوهای یکسان در خلاف جهت همدیگر یا به صورت یک در میان قرار گیرند. عاملی در تقابل یا کنتراست شدتیافته این الگو موجب تاثیر آن میشود. مغز ما به عنوان پیامد جانبی یک نوآوری عصب شناختی نسبتا زیرکانه که در آن با بسیاری از جانداران دیگر شریک هستیم، یعنی فرآیند «روانسازی» ادراک برای اشیاء متحرک، این شکل ها را در حرکت میبیند.
همین آناتومی کارکردی مغز ما که ادراک حرکت روان را ایجاد میکند، هنگامی که به الگوهای خاص نگاه میکنیم نیز اغلب به اشتباه فعال میشود. فقط اشکال خاصی هستند که اینطور مغز ما را فریب می دهند. هنگامی که شخصی به یک صفحه شطرنج نگاه میکند، معمولا دچار پندار حرکت نمیشود. الگوهایی که معمولا کارکرد «حرکت ساز» ما را فعال میکنند الگوهایی با گوشه های تیز هستند که به نظر میرسد انگار رو به جلو در حرکتاند. در دشتهای باز علفزارهای آفریقا (ساوانا)، نقش چیزی با لبه های تیز که در یک میدان دید باز شیرجه می رود را با اطمینان میتوان به حرکت مرتبط کرد؛ مغز ما برای این کار سازش یافته است. هنرمندان از مدتها پیش از این پدیده باخبر بودند و اغلب از این توانایی مغز برای ایجاد پندار حرکت در آثارشان استفاده می کنند. یک نقاشی رنگ و روغن 140 ساله تا حد ممکن ساکن است، اما بسیاری از شاهکارهای ادگار دیگا (Edgar Degas)، نقاش فرانسوی (1834 تا 1917)، همچون نقاشی مشهور رقاصان باله، این حس خاص را در بیننده به وجود می آورند که انگار شخصیت های این آثار در حرکت هستند.
جهانی که می بینیم/ آنطور که یک دهم ثانیه پیش بود
سلول های عصبی شبکیه اطلاعات بینایی را می گیرند و آنها را با نهایت سرعتی که می توانند به مغز مخابره میکنند، اما این مخابره بی درنگ نیست. آنچه می بینیم دنیا آنطوری که اکنون است نیست، بلکه دنیایی است که حدود یک دهم ثانیه پیش بود. این تاخیر به دلیل محدودیت حداکثر دفعاتی است که سلول های عصبی می توانند شلیک کنند.
این حداکثر نرخ شلیک، هنگامی که برای تمام سلول های عصبی موجود در شبکیه در نظر گرفته شود (زیرا همه آنها اطلاعاتشان را همزمان ارسال می کنند)، منجر به چیزی می شود که اصطلاحا آستانه ترکیب چشمک نامیده می شود: فرکانسی که چشم ما سریع تر از آن نمی تواند عمل کند. هنگامی که اطلاعات بینایی سریعتر از چیزی که چشم می تواند تشخیص دهد تغییر کنند، مغز این اطلاعات را «روان» میکند تا به صورت شیئی در حرکت یکنواخت ادراک شود. به تعبیری، ما درواقع حرکت را «نمی بینیم»، بلکه آن را استنباط می کنیم. چشم از تصویرهای لحظه ای عکس فوری می گیرد - در نور کم حدود پانزده تصویر در ثانیه - و آنها را به مغز می فرستد. سپس قشر بینایی مخ از آنچه درواقع چیزی جز یک حلقه فیلم قدیمی متشکل از تصاویر ساکن نیست، تجربه ای روان ایجاد می کند.
این یک قیاس بی اساس نیست؛ درواقع، بیشتر رسانه های تصویری که از آنها استفاده می کنیم به صورت فلاش های سریع برای ما پخش می شوند. هم تلویزیون و هم سینما دارای نرخ فریم هستند، یعنی تعداد تابش صفحه نمایش در ثانیه که معمولا بین بیست و چهار تا پنجاه فریم است. تا زمانی که این نرخ سریعتر از سرعت کار چشم ما باشد، مغز داده های ورودی را روان میکند و ادراک حرکت سیال به وجود می آورد. اگر نرخ فریم فقط اندکی آهسته تر بود، مردم برنامه های تلویزیون و فیلم های سینما را آنطور که واقعا هستند می دیدند: بارقه ای از تصاویر چشمک زن.
یکی از دلایل آن که سگ ها و گربه ها علاقه چندانی به تلویزیون نشان نمی دهند این است که سلول های عصبی شبکیه آنها به قدری سریع تر از ما کار می کنند که درواقع آنها فقط چشمک می بینند که باید برایشان بسیار رنج آور باشد. آستانه ترکیب چشمک پرندگان معمولا بالاتر از پستانداران است و این می تواند به تبیین توانایی چشمگیر پرندگان در شکار طعمه های سریعی همچون ماهی ها و حشرات پرنده کمک کند.
انسان ریختها و نخستیهای دیگر، ازجمله انسان، با وجود دید رنگی ممتازشان آستانه ترکیب چشمک بسیار پایینی دارند و این نشان می دهد که شکار طعمه های سریع معمولا برای آنها در اولویت نیست. (شکار در انسان مبتنی بر پایداری است و بیشتر به استقامت و ابتکار تکیه دارد تا به عملکرد سریع.) با این حال، مغز انسان از تصاویر بی حرکت پندار حرکت ایجاد می کند، حتا اگر ما این کار را آهسته تر از جانوران دیگر انجام دهیم.
منبع: سازندگی
دیدگاه تان را بنویسید