برگی از خاطرات محمد مهرآئین؛
آغاز فعالیتهای انقلابی مرحوم مهرآئین در دهه 40/ نحوه برخورد شهید لاجوردی با فریبخوردگان منافقین
زندهیاد مهرآئین در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به روحیه مهربانی و رأفت شهید لاجوردی ماجرای قابل تأملی را نقل میکند: «بچههای ضربت رفته بودند یکی [از منافقین] را گرفته بودند و آورده بودند. بعد گویا متهم، حین انتقال، به حضرت امام توهین میکند و این برادر عملیات در گوش او میزند. فردا که متهم را به دفتر آقای لاجوردی آورده بودند به ایشان گفته بود: «این آقایی که دیشب مرا آورده، در گوش من زده!» آقای لاجوردی هم بلافاصله مسئول شب گذشته را خواست... فرد مسئول میگوید که او به امام توهین کرد و من هم او را زدم. آقای لاجوردی به متهم میگوید که در گوش او بزن... اگر ایشان در گوش تو زده باید او را بزنی و قصاص کنی. اینجا متهم به گریه افتاده بود و مطالب خود را گفته بود. بعد شنیدم همان متهم از افرادی بود که به جبهه رفته و شنیدم که شهید هم شده است.»
اعتمادآنلاین| محمد مهرآیین، رئیس اسبق فدراسیون جودو و پدر دو شهید که خود نیز در مبارزات نهضت اسلامی پیشگام و پیشرو بود، دار فانی را وداع گفت.
وی در سال 1379 به روایت بخشی از خاطرات خود پرداخت. آنچه در ادامه میخوانید، گذری بر زندگی، مبارزات و خاطرات مرحوم محمد مهرآئین است که براساس این خاطرات تنظیم شده است.
تولد و کودکی
محمد مهرآئین در سال 1318 در خانوادهای مذهبی در محلات چشم به جهان گشود. تا هفت سالگی در محلات بود و در سال 1325 به همراه خانواده رهسپار تهران شد. پدرش که حسن نام داشت در تهران سرایدار دبیرستان مروی بود. محمد در این سالها در دبستان انتصاریه مشغول تحصیل شد و در همان مدرسه با شهید مصطفی چمران آشنا شد. وی در همان دوران کودکی و بعد از درگذشت پدرش، در کنار تحصیل، به منظور گذران زندگی مشغول کار شد و به گفته خودش نزد استادی، کار بلورفروشی را شروع کرد.
آشنایی با فدائیان اسلام
مرحوم مهرآئین در سال 1331، با مسائل سیاسی آشنا شد. او که از همان دوران علاقه خاصی به مسائل دینی و سیاسی داشت، به منبرهای شهید نواب صفوی رفت و آمد میکرد. چنانکه خود میگوید: «منبرهایی که فدائیان اسلام، مرحوم نواب و واحدی در مسجد شاه سابق، مسجد امام فعلی میرفتند گاهی میرفتم... از همان طفولیت یک علاقه خاصی داشتم که با این جریانهای مذهبی از نزدیک آشنا بشوم.»
آشنایی با موتلفه اسلامی و آغاز فعالیتهای انقلابی
مرحوم مهرآئین که طی سالهای اولیه دهه 40 با موتلفه اسلامی آشنا شده بود، همراه با شهید مهدی عراقی در امر توزیع اعلامیههای امام خمینی فعال بود. چنانکه خود میگوید: «یادم میآید که با اولین گروه مذهبی که من آشنا شدم گروه مؤتلفه بود... با نهضت امام خمینی، قبل از اینکه نهضت شروع بشود، ما رفت و آمد داشتیم. قم میرفتیم و میآمدیم. یادم میآید با شهید حاج مهدی عراقی گاهی میرفتیم و ضمن اینکه از اعلامیههای امام استفاده میکردیم، پخش [هم] میکردیم...»
فعالیتهای ورزشی و رزمی
مرحوم مهرآئین از سال 1341 به طور حرفهای یادگیری مسائل رزمی را شروع کرد. او در این دوره با یک فرانسوی آشنا شد و از او تکنیکهای رزمی را فراگرفت تا جایی که در این زمینه مهارت بسیاری کسب کرد. البته گذراندن این دوران بدون دردسر هم نبود. چنانکه خود میگوید: «آن موقع ورزشهای رزمی، ورزش کاراته یا جودو در انحصار نیروهای مسلح بود و هر کسی که میخواست برود، حتماً باید یک شخصی از شهربانی یا ارتش یا ساواک معرف او بشود که ما به هر صورت با یک ترفندهای خاصی توانستیم در این کلاسها شرکت کنیم...»
وی این توانایی و مهارت را در راستای مبارزه به کار گرفت. به گفته احمد احمد: «در جلسهای قرار شد که مکانی امن برای دایر کردن کلاسهای رزمی و دفاع شخصی تعیین شود. به لحاظ کار آموزش خاصی که مدنظر بود، میبایست از هر نظر این مکان امن و دور از دسترس و نگاه ساواک باشد. پس از تحقیق و بررسی زیاد انبار کتاب مرحوم عظیمی واقع در میدان 25 شهریور (7 تیر) انتخاب شد. این انبار زیرزمینی بود که در اطراف آن جز چند ساختمان، عمارت و آبادانی دیگری دیده نمیشد و میدان و اطراف آن کاملا خاکی بود. استاد محمد مهرآیین در این کلاسها به طور فشرده شروع به آموزش دفاع شخصی کرد...»
وی در این سالها با گروهی از اعضای سازمان مجاهدین خلق هم آشنا شد البته از عمق تفکر آنها اطلاعی نداشت. او در این رابطه میگوید: «من در خانهای که میرفتم آموزش میدادم... خانه امن سازمان بود. البته به آن صورت من آنها را نمیشناختم، فکر میکردم که واقعاً یک گروه مذهبی هستند. من بر اساس علایق مذهبی به اینها آموزش میدادم و اصلاً هیچ نشانهای از اینکه اینها التقاطی هستند یا نفاق در آنها است، اصلاً در آن وادی نبودم...»
6 سال در زندانهای رژیم پهلوی
فعالیتهای مرحوم مهرآئین باعث شد ساواک او را در سال 1350 دستگیر کرده و مورد بازجویی قرار دهد. چنانکه خود میگوید: «هفدهم ماه مبارک [رمضان] سال 50، زمستان بود که اولین دستگیریام صورت گرفت. من سحر در منزلمان برای سحری بیدار شده بودم که مورد تهاجم کماندوهای ساواک قرار گرفتم و دستگیر شدم و تقریباً بعد از یک سال و نیم آزاد شدم.» اما مدتی بعد بار دیگر دستگیر شد و این بار تا سال 1356 همچنان زندانی بود و بدین ترتیب، طی دو مرحله جمعا به مدت شش سال در زندان رژیم پهلوی به سر برد.
نفاق مجاهدین خلق برابر آیتالله طالقانی
محمد مهرآئین که قبلا نسبت به مجاهدین خلق شناخت پیدا کرده بود، در دوران زندان هم به خوبی آنها را شناخت و از همان زمان به نفاق و دورویی آنها پی برد. او در بخشی از خاطرات خود درباره دورویی و اهانت مجاهدین خلق به آیتالله طالقانی در زندان میگوید: «...همین منافقین در زندان به آقای طالقانی فحاشی میکردند. بعد همین گروههای نفاق که [از زندان] بیرون آمدند، مرحوم طالقانی را پدر طالقانی میگفتند.»
مسئولیتها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
مرحوم مهرآئین، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی و ورزشی فعال بود و مناصب و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده داشت که از آن جمله میتوان به مدیر خدمات عمومی مجلس، مدیریت کل پشتیبانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مدیر کل تربیت بدنی بنیاد جانبازان اشاره کرد. وی مدتی نیز رئیس فدراسیون جودو بود.
عطوفت شهید لاجوردی با فریبخوردگان سازمان مجاهدین خلق
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی دیگر از عرصههای خدمتی مرحوم محمد مهرآئین فعالیت در دادستانی بود. او که از دوران مبارزه و زندان با شیهد اسدالله لاجوردی آشنایی داشت درباره ابتکارات وی در امور دادستانی و برخورد با زندانیها و متهمین میگوید: «شهید لاجوردی واقعا یک جهاد در زندان تشکیل داده بود. خودش در حسینیه مینشست، برای منافقین کلاس میگذاشت و صحبت میکرد. واقعاً آن عطوفت اسلامی را همیشه به کار میبرد و با برگزاری جلسات مصاحبه و مذاکره سعی در تنویر افکار این فریبخوردگان داشت و تا حدود زیادی هم موفق شده بود. کار ایشان بیشتر ارشادی بود. واقعا آنهایی که اعدام شدند و به مجازات رسیدند، حقیقتاً کسانی بودند که مستقیم در انفجارات ، قتلها و آدمکشیها نقش داشتند. لاجوردی نهایت سعیاش بر این بود که افرادی که واقعاً فریب خوردهاند، در زندان دوباره تحت آموزش افراد ورزیده منافقین قرار نگیرند...
کتابخانه مجهز و عظیمی هم [در زندان] درست کرده بود... هر کتابی میخواستند برای آنها میبردند؛ مجله، روزنامه، وسایل ورزشی، بازی و هواخوری و... علاوه بر آن کارگاهی بود که هم کارگاه نقاشی بود هم دوزندگی بود و انواع و اقسام مشاغل. زندانی در آنجا کار میکرد و حقوق میگرفت. شاید بعضی مواقع حقوقی که میگرفت بیشتر از زمانی بود که در بیرون کار میکرد و به خانواده خودش کمک میکرد.»
وی ادامه میدهد: «من با اجازه شهید لاجوردی و مسئول شعبه، با افرادی که تشخیص میدادیم که واقعاً حرفی برای گفتن دارند مینشستیم و صحبت میکردیم که این خیلی مؤثر بود. من حتی ضامن میشدم متهم را به خانه خود میبردند... همین مرخصیهایی که میدادند از ابتکارات شهید لاجوردی بود.
در اعیاد هر سال خانوادههایی که تشخیص میدادند واقعاً بچههای اینها برگشتند یا تجدیدنظری در نقطهنظرهای خود کردند، اینها را دعوت میکردند میآمدند با هم عید را میگذراندند. تقریباً سه چهار روز ابتدای سال این خانوادهها میآمدند در محوطه زندان دور هم مینشستند... این شیوه فکر نمیکنم هیچ کجای دنیا اعمال شود.»
توبیخ مأمور دادستانی توسط شهید لاجوردی
زندهیاد مهرآئین در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به روحیه مهربانی و رأفت شهید لاجوردی ماجرای قابل تأملی را نقل میکند: «بچههای ضربت رفته بودند یکی [از منافقین] را گرفته بودند و آورده بودند. بعد گویا متهم، حین انتقال، به حضرت امام توهین میکند و این برادر عملیات در گوش او میزند. فردا که متهم را به دفتر آقای لاجوردی آورده بودند به ایشان گفته بود: «این آقایی که دیشب مرا آورده، در گوش من زده!»- نگفت که من چه گفتم یا چه توهینی کردم- آقای لاجوردی هم بلافاصله مسئول شب گذشته را خواست... فرد مسئول میگوید که او به امام توهین کرد و من هم او را زدم. آقای لاجوردی به متهم میگوید که در گوش او بزن... اگر ایشان در گوش تو زده باید او را بزنی و قصاص کنی. اینجا متهم به گریه افتاده بود و مطالب خود را گفته بود. بعد شنیدم همان متهم از افرادی بود که به جبهه رفته و شنیدم که شهید هم شده است.»
پدری که حکم اعدام پسرش را داد
آن روزها هواداران و سمپاتهای منافقین بیشتر از قشر جوان تشکیل میشد به همین دلیل اغلب بدون توجه به سوابق مجاهدین خلق فریب میخوردند. اما محمد مهرآئین از برخورد متفاوت با این فریبخوردگان روایت جالبی دارد: «متهم یکی از شعبات از قزلحصار، نامه نوشته بود که من میخواهم بیایم با شما صحبت کنم... روز اول که آمد... یک مقدار سوال مطرح کرد که چرا نظام با ما اینگونه برخورد میکند و ... گفتم از سازمان خودتان چه میدانی؟ تاریخچه سازمان خودتان را برای من شرح بدهید. دیدم بنده خدا همان چیزهایی که در مغز او کردند همانها را میگوید. بعد من نشستم و تاریخچه سازمان را برای او تعریف کردم و گفتم سازمان این بوده، ماهیتش این بوده.... به او گفتم داخل بند با آدمهایی که واقعبین هستند، مشورت کن... بعد بیا جواب من را بده.
بیش از ده، پانزده جلسه ما با این جوان صحبت کردیم. تا اینکه ایام عید گفت میشود خواهش کنم پدر و مادرم با خواهر و برادرم بیایند با من ملاقاتی داشته باشند؟ به شهید لاجوردی گفتم، گفت اشکال ندارد، بگوئید خانواده او بیایند.
روز دوم فروردین بود که آمدند. ناهار هم آنجا بودند... به مادرش من را معرفی کرد که این آدم است که به من محبت کرده، من را اینجا آورده و برای من ملاقات گرفته. مادر او بلند شد و آمد برای تشکر. گفتم که پدر ایشان کجا هستند؟ گفت پدر او کیسه کش حمام است، نمیتواند بیاید و من آمدم خواهش کنم اگر ممکن است فردا هم ایشان بیاید. گفتم عیب ندارد. دستور آن را هم آقای لاجوردی دادند و فردا پدر او آمد.
صبح پدرش آمده بود و دیدم که خیره خیره دارد پسرش را نگاه میکند. پسر پرسید بابا چی شده؟ پدرش گفت: به من گفتند که پسر تو در سیاهچال است و رنگ آفتاب را هم نمیبیند اما الآن میبینم که سرخ و سفید هستی...
بعد پسرش به او گفت: حالا من یک مطلبی میخواهم به شما بگویم، که اگر پس فردا شما شنیدید من اعدام شدم تعجب نکنید. جنایتی کردم که الان مدتهاست شب راحتی ندارم. یک روز داشتم به خیابان بهار میرفتم، دیدم کسی دارد میرود... از لباس او فهمیدم که پاسدار بود. پیاده شدم با اسلحه از پشت او را زدم و فرار کردم... بعد از پدرش سوال کرد که شما اگر جای لاجوردی باشی چکار میکنی؟ ایشان گفت من تو را اعدام میکنم. گفت: پس بابا اگر من اعدام شدم، آمدند علیه نظام جوسازی کردند، حواس شما جمع باشد...»
بهترین انجام وظیفه
مرحوم مهرآئین بهترین کارهای خود را نجات جوانانی که به دام منافقین افتاده بودند میدانست و خاطرات زیادی در این رابطه نقل میکرد. او میگفت: «بهترین انجام وظیفهای که کردم اگر خدا قبول کند، زمانی بود که دادستانی رفتم؛ چون همان افرادی که با آنها صحبت کردم، بعدا که آزاد شدند، دانشگاه رفتند و درس خود را تمام کردند. یا کسی که قبلا کاسب بود، برای او وام گرفتم و او رفت و کسب و کار خود را شروع کرد و گاهی هم میآید ما را هم میبیند. این برای من خیلی ارزشمند است...»
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
دیدگاه تان را بنویسید