جزییات ورود امام به ایران / تقاضای شیطانی از خلبان هواپیمای حامل امام چه بود؟
هواپیما آرام آرام نزدیک باند آمد و یک دور زد و اوج گرفت دو مرتبه برگشت و با آرامش نشست. نفهمیدیم این قضیه چه بود. سه سال پیش که خلبان مصاحبهای کرد گفت از من یک کار شیطانی خواسته شده بود که من در دنیا و قیامت نمیتوانم جواب بدهم، بدینجهت بالا رفتم و به خودم مسلط شدم و دو مرتبه پایین آمدم.
اعتمادآنلاین| در روز 12 بهمن 1357، یکی از ماندگارترین برگها در تاریخ انقلاب اسلامی ورق خورد. با ورود امام خمینی به میهن، مردمی که با شور و اشتیاق از نقاط مختلف کشور خود را به تهران رسانده بودند، در مراسم استقبال از امام، از فرودگاه تا بهشتزهرا، واقعهای تاریخی را رقم زدند. خاطرات و روایتهای موجود از آن روزها، تا حدودی این شور و اشتیاق مردم را بازگو میکند.
مراسم بدرقه امام در پاریس
همانطور که در فرودگاه ایران برنامههایی برای استقبال از امام تدارک دیده شده بود، در فرودگاه پاریس نیز مراسمی برای بدرقهی امام تدارک دیده شد. به گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات: از ساعت هفت بعدازظهر به وقت پاریس تا لحظهای که هواپیمای امام خمینی در آسمان فرودگاه شارل دوگل به پرواز درآمد، حدود یک هزار تن از دانشجویان، زنان و مردان مقیم فرانسه و سایر کشورهای اروپایی و آمریکایی که برای مشایعت امام خمینی به فرودگاه آمده بودند در محوطه فرودگاه در حالی که دهها عکس امام خمینی را در دست داشتند به نفع او شعار میدادند و سرودهای انقلاب و پیروزی را میخواندند. در گوشهای از فرودگاه هم نمایشگاهی از عکسهای شهدای انقلاب، مجروحان و کسانی که در طی سالهای اخیر شکنجه دیده بودند برپا شده بود. که بر بالای آن نوشته بودند: «حقوق بشر شاه».
به گفته حبیبالله عسگر اولادی: «غروب یازدهم بهمن برای حرکت به سمت ایران به فرودگاه رفتیم. جمعیت زیادی از کشورهای مختلف اروپایی و اسلامی آنجا جمع بودند و یکپارچه ابراز احساسات میکردند.»
بر فراز آسمانها
هواپیمای حامل امام خمینی سپس حدود ساعت 1 به وقت فرانسه و 3 و 30 دقیقه به وقت تهران از فرودگاه شارل دوگل به سمت ایران به پرواز درآمد.
در داخل هواپیما حال و هوای خاصی حاکم بود. اما در این میان امام خمینی آرامش خاصی داشت. عسگر اولادی که یکی از مسافران پرواز انقلاب بود میگوید: «وارد هواپیما که شدیم امام در صندلی جلوی هواپیما نشستند و بنده هم صندلی سوم پشت سر امام. هیچ کاری هم نداشتم و فقط حالات امام را نگاه میکردم... مقداری از شب که گذشت خلبان آمد خدمت امام و عرض کرد که اگر میل داشته باشید، میتوانید بروید و بر روی تخت من استراحت کنید.
بعضی از کسانی که در آنجا بودند، از روی نگرانی که نکند برای امام نقشهای کشیده باشد، گفتند که مصلحت نیست و امام نباید برود و بعضی هم گفتند که خود امام باید تصمیم بگیرند. امام فرمودند: میروم کمی استراحت کنم. من و تعدادی دیگر حرکت کردیم که همراه ایشان برویم، امام فرمودند: همه سر جای خود بمانید و لازم نیست. فقط سید احمدآقا و شهید عراقی ایشان را به محل استراحت بردند که امام به آنها نیز فرموده بود بروید و آنها نیز بیرون آمدند، ولی همگی مراقب بودیم.
حدود یک ساعت گذشت و امام تشریف آوردند، وضو گرفته بودند. وقتی نشستند به تهجد مشغول شدند و آرامش خاصی داشتند. اما همگی ما نگران بودیم که وقتی وارد مرز میشویم نکند هواپیمای ما را بزنند. عمدتاً یک وضع روحی فوقالعاده بدی داشتیم، کسی در چهرهاش رنگی نبود غیر از امام که آرامش خاصی داشتند و مشغول ذکر بودند.
وقتی از مرز ترکیه وارد ایران شدیم، یکی دو هواپیمای فانتوم اطراف هواپیمای ما را احاطه کردند، نگرانی همه ما بیشتر شد، اما الحمدلله اتفاقی پیش نیامد و آن هواپیماها هم رفتند. با فاصله کمی خبرنگارهایی که در انتهای هواپیما سوار بودند، برای مصاحبه به قسمت جلو و خدمت امام آمدند.یک خبرنگار که شاید آمریکایی بود، پرسید: «شما به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، لطفاً بگویید چه احساسی دارید؟» امام فرمودند: «هیچ».
این خبرنگار خیال کرد که یا حرفش را نتوانسته است برساند یا بد ترجمه کرده و یا امام متوجه نشدهاند سؤالش چه بوده، برای همین مجدداً پرسید: «شما در طول تاریخ ایران به عنوان مقتدرترین انسان در حال وارد شدن به ایران هستید، از این ورود مقتدرانه چه احساسی دارید؟» وقتی که ترجمه کردند امام فرمودند: «هیچی» و آهسته ادامه دادند،«الا ان اقیم حقا و ابطل باطلاً»؛ مگر اینکه حقی را استوار کنم و باطل را سرنگونسازم.»
تقاضای شیطانی از خلبان هواپیما
هنگامیکه هواپیما بر فراز شهر تهران و بر روی باند فرودگاه رسید، اجازه فرود داده نشد، در نتیجه حدود ده دقیقه در آسمان تهران به پرواز خود ادامه داد اما در نهایت موفق شد در فرودگاه مهرآباد فرود آید. به روایت عسگراولادی: «هواپیما آرام آرام نزدیک باند آمد و یک دور زد و اوج گرفت دو مرتبه برگشت و با آرامش نشست. نفهمیدیم این قضیه چه بود. سه سال پیش که خلبان مصاحبهای کرد گفت از من یک کار شیطانی خواسته شده بود که من در دنیا و قیامت نمیتوانم جواب بدهم، بدینجهت بالا رفتم و به خودم مسلط شدم و دو مرتبه پایین آمدم».
در آغوش ملت
هواپیمای امام ساعت 8:45 دقیقه در باند فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست. با گشوده شدن درِ خروجی هواپیما ابتدا همراهان امام و خبرنگاران خارج شدند. سپس 9:30 دقیقه گروهی از منتخبین کمیته استقبال وارد هواپیما شدند و رأس ساعت 9:37 دقیقه و 30 ثانیه امام از هواپیما خارج شدند.
به گفته محمد هاشمی: «وقتی امام وارد سالن شدند، سرود «خمینی ای امام» خوانده شد و امام صحبت کوتاهی با ملت فرمودند؛ در آغاز از عواطف طبقات مختلف، عواطفی که بر دوششان بار گرانی بود، قدردانی کردند و سپس از تمامی طبقات، روحانیون، بازرگانان، دانشجویان و ... به خاطر تحمل زحمات تشکر نمودند. ایشان وحدت کلمه را رمز پیروزی دانستند اما متذکر شدند: «پیروزی ما وقتی است که دست اجانب از مملکتمان کوتاه شود.»
فرایند انتقال امام از فرودگاه به بهشت زهرا هم خواندنی است. سیل جمعیت که مشتاقانه به استقبال از امام آمده بودند بیشک فرصت و موقعیت برنامهریزی را برای اعضای کمیته استقبال محدود میکرد. محسن رفیقدوست که راننده اتومبیل حامل امام از فرودگاه به بهشت زهرا بود آن لحظات را اینگونه روایت میکند:«.... امام به سالن کوچکی که در چند متری محوطه باند بود و ما به زور آن را خالی نگه داشته بودیم، تشریف آوردند. ازدحام جمعیت به گونهای بود که مدام افراد غش میکردند و میافتادند... شلوغی به حدی بود که نه توقف امام در آن مکان کوچک میسر بود و نه امکان این که امام را از این مکان بیرون ببریم وجود داشت. چون مردم بیرون میآمدند و نمیگذاشتند امام سوار ماشین که دم در پارک شده بود شوند؛ بنابراین تصمیم گرفتم امام را دوباره به باند ببریم تا بعد ماشین را به سوی باند بیاوریم و امام همان جا سوار شوند. امام به سوی باند بازگشتند و چند دقیقه صحبت کردند و بعد فرمودند: «وعده ما، بهشت زهرا.»
من هم پریدم ماشین را کنار باند آوردم. همان زمان که من ماشین (بلیزر) را میآوردم دیدم که امام و حاج سید احمد آقا سوار یک بنز شدند که مال نیروی هوایی بود. بلافاصله رفتم و ضمن عرض ادب گفتم که آقا شما قرار است در این ماشین بنشینید. آقا فرمودند: «چه ضرورتی دارد؟» عرض کردم که این ماشین کوتاه است و جمعیت زیاد. بنابراین ما یک ماشین بلند برای شما در نظر گرفته ایم که مردم بتوانند شما را ببینند. در همین هنگام شهید عراقی به کمکم آمدند و به امام گفتند: آقا شما تشریف بیاورید عقب این ماشین (بلیزر) سوار شوید؛ بنابراین امام از آن ماشین پیاده شدند و در ماشین ما نشستند.»
چنانکه حاج احمد آقا میگوید: «در فرودگاه، مرحوم آیتالله طالقانی با آیتالله منتظری و سایر افرادی که آنجا بودند، همه معتقد بودند به اینکه امام نباید به بهشت زهرا بروند؛ چون که راه بهشت زهرا خیلی شلوغ است و ما میگفتیم اگر برویم به میان مردم عادی چه میشود، ولی امام گفتند: خیر، من باید بروم بهشت زهرا. باید یادآور شوم که طرح رفتن به بهشت زهرا را امام خودشان وقتی در پاریس بودیم اعلام کردند. با وجود اصرار آن مستقبلین برای منصرف کردن امام از این تصمیم، ما عازم بهشت زهرا شدیم؛ چون امام خودشان چنین تصمیمی داشتند.»
به سمت بهشت زهرا
ادامه ماجرا را محسن رفیقدوست روایت میکند: «بعد از آن که امام همراه احمد آقا سوار ماشین شدند به طرف بهشت زهرا به راه افتادیم. گروه اسکورت، آن چنان که سازماندهی کرده بودیم، در دو طرف ماشین قرار گرفتند و من در وسط آنها بودم. این گروه (اسکورتها) تا دم فرودگاه کارشان طبق برنامه بود، ولی همین که به خارج از فرودگاه رسیدیم همه چیز به هم خورد. چون مردم ماشین امام را احاطه کرده بودند و میان ماشینهای اسکورت و ماشین ما فاصله افتاده بود. بدین ترتیب دیگر اگر اسکورتها هم بودند فایدهای نداشت.
اولین جایی که ماشین توقف کرد در میدان فرودگاه بود. مسیر باند تا میدان فرودگاه را که دویست متر بیشتر نبود به دلیل ازدحام مردم به زحمت طی کردیم. همین که در میدان متوقف شدم فهمیدم که اگر لحظهای در حرکت تردید کنم اصلا نمیتوانم امام را به بهشت زهرا برسانم. چون هر آن ازدحام جمعیت بیشتر میشد؛ بنابراین تصمیم گرفتم به هیچ وجه توقف نکنم و هرگونه توقف اجباری را بشکنم و به راه خود ادامه دهم. در طول مسیر از فرودگاه تا بهشت زهرا امام آرام در ماشین نشسته بود، در حالی که لبخند محبت آمیز بر لبانشان بود و مدام به احساسات مردم با لبخند و تکان دادن دست پاسخ میدادند.»
اولین سخنان امام بعد از ورود به میهن
در بهشتزهرا همه منتظر آمدن امام بودند. جمعیت موج میزد و همه مشتاق دیدار با امام بودند. خانم بهجت افراز میگوید: «ساعت 6 صبح به میدان عشرتآباد رفتیم و سوار اتوبوسها شدیم. در خیابانها و جاده منتهی به بهشت زهرا، انسانها مثل رودخانه عظیمی در حرکت بودند و همه مردم، پای پیاده از تهران به سوی بهشت زهرا راه افتاده بودند. زنها با یک بچه در بغل و چندتا بچه پشت سر، به سوی بهشت زهرا میرفتند. به نزدیکی بیابانهای اطراف بهشت زهرا که رسیدیم، همه مردم از میان زمینهای خاکی راه میانبر را انتخاب کرده و در حال حرکت بودند. مثل اینکه خورشیدی در حال درخشیدن بود و تمام ذرات در خحال جذب شدن به سوی آن بودند.»
بهجت افراز ادامه میدهد: «وقتی که به بهشت زهرا رسیدیم، آنجا مملو از جمعیت بود... در چند قدمی محلی که قرار بود امام صحبت کنند، محل استقرار خانمها بود؛ ما در آنجا مستقر شدیم. بهشت زهرا مملو از خبرنگارهای زن و مرد داخلی و خارجی بود. یادم میآید مرحوم شهید آیتالله مطهری سخنرانی کردند و آن کلمه جان جانان را ایشان در مورد امام به کار بردند. خلاصه، همین طور آقایان گروه گروه میآمدند و درباره امام سخنرانی میکردند تا اینکه خبر دادند حضرت امام به فرودگاه مهرآباد وارد شدهاند؛ هیجان همه جا را فرا گرفته بود و مردم، مرتب صلوات میفرستادند.
ما که از صبح به بهشت زهرا رفته بودیم، همین طور چشم انتظار بودیم تا ساعت 3 بعدازظهر که گفتند هلیکوپتر امام در بهشت زهرا به زمین نشست قیامتی برپا بود. همه مردم به هم چسبیده و یکپارچه شده بودند. وقتی میخواستند به عقب بروند تا هلیکوپتر بنشیند، مثل اینکه دریایی میخروشید؛ وقتی که میخواستند جلو بروند، همه با هم حرکت میکردند و صحنه عجیبی ایجاد میشد.»
سپس امام در میان هیجان و اشتیاق مردم سخنرانی کردند و ضمن تشکر از عواطف طبقات مختلف مردم فرمودند: «ما فقط قدم اول پیروزی را برداشتهایم و آن اینکه خائن اصلی را که محمدرضا نام دارد از صحنه کنار بردهاید... پیروزی ما وقتی است که دست تمام اجانب کوتاه شود و تمام ریشههای سلطنتی از این مرز و بوم بیرون برود».
ایشان همچنین به کسانی که سعی در حفظ و نگهداری نظام سلطنتی دارند هشدار دادند که اگر تسلیم ملت نشوند ملت شما را به جای خود خواهد نشاند.
امام در قطعهی 13 بهشت زهرا - مزار شهدای انقلاب اسلامی - سخنرانی تاریخی خود را ایراد کردند. ایشان با تشکر و تسلیت مصیبت از دست دادگان نطق خود را آغاز کردند و در ادامه پایه های رژیم سلطنتی را، که با سرنیزه مجلس مؤسسان را در زمان رضاشاه تشکیل داد، خلاف قوانین و تحمیلی اعلام کردند. مجالس فرمایشی که مردم در آنها دخالت نداشتند را نیز غیرقانونی دانستند. سپس با اشاره به اقدامات «به نام اصلاح و ترقی» محمدرضا اوضاع ایران را غرق در فساد و ویرانی دانستند که عظیم ترین ذخیرهی طبیعی کشور را به غیر داده است. در نهایت با جمع بندی این مطلب که رژیم و مجلسین غیر قانونی و مجرم هستند، فرمودند: «من دولت تعیین می کنم... من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم. من به واسطهی اینکه ملت مرا قبول دارد... دولتی که متکی به آراء ملت است، متکی به حکم اخداست.» و در پایان از ارتش دعوت کردند به صفوف مردم بپیوندند. مراسم ورود امام توسط تلویزیون دولتی به طور زنده پخش می شد، اما بعد از10 دقیقه برنامه قطع شد. گویا نظامیان یورش برده و مسئولین مجبور به قطع آن شده بودند.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
دیدگاه تان را بنویسید