پاسخ یک مورخ به شائبه اصالت هندی امام خمینی
محسن بهشتی سرشت، مورخ عنوان کرد: از نظر خانوادگی خاندان ایشان چه پدری و چه مادری همه در زمره و سیره علمای بزرگ منطقه بودند. تا جایی که اطلاعات وجود دارد، اجداد ایشان مهاجرتی (از ایران) به هند و مناطق شیعه نشین داشتند و جدّ ایشان نیز در کشمیر به شهادت رسیده است.بنابراین سرنوشت جدّ سوم امام در کشمیر آن گونه بود و از سوی دیگر پدر امام هم که از حامیان محرومین و مستضعفان بودند، به شهادت رسیدند.
اعتمادآنلاین| اول مهرماه زادروز حضرت امام خمینی(س) است. به همین مناسبت جهت بررسی بیشتر ابعاد شخصیتی ایشان میزگردی با حضور دکتر محسن بهشتی سرشت، استاد دانشگاه و نویسنده و دکتر محمدجواد مرادی نیا، تاریخ پژوه در حوزه امام خمینی و انقلاب اسلامی که اکنون مدیرکلی اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده دارد، برگزار شده است که در ادامه میآید:
دکتر محسن بهشتی سرشت در این میزگرد در پاسخ به این پرسش که حضرت امام چه تمایزهایی با سایر روحانیون زمانه خود دارد؟ گفت:«حضرت امام علاوه بر اینکه خصوصیاتی شخصی دارند، دارای خصوصیاتی در شخصیت تاریخی و خاندان خود هستند که باید آنها را توأمان با هم دید. یکی اینکه امام در شرایط تاریخیای متولد شدند و رشد کردند که شاید سایر علما و مراجع این شرایط را نداشتند.
نخست، از نظر خانوادگی خاندان ایشان چه پدری و چه مادری همه در زمره و سیره علمای بزرگ منطقه بودند. برای نمونه تا جایی که اطلاعات وجود دارد، اجداد ایشان مهاجرتی به هند و مناطق شیعه نشین داشتند و جدّ ایشان نیز در کشمیر به شهادت رسیده است. چنین وقایعی در خصوصیات و خصلت های زندگی شخصی اشخاص بسیار موثر هستند. یعنی سلسله مراتبی که اجداد ایشان هم از نظر توسعه علمی هم به لحاظ دفاع از محرومین طی کردند، بسیار تاثیرگذار بوده است.
امام در خاطرات دوران نوجوانی همین توضیحات را دارد که چگونه در منطقه ای که مورد آماج حملات برخی اشرار قرار میگرفتند در کنار سایرین در بیت معروف و تاریخی شان دفاع می کردند. این سوال بسیار مهمی است که اگر علما در عصر امام یک مسیر را به لحاظ علمی طی کردند، چطور شخصی چون امام اینطور و سایرین آنطور؟ پاسخ به این سوال برمی گردد به همان خصلت ها، خصوصیات و تربیت خانوادگی که امام داشتند و شرایط تاریخی که در منطقه حکم فرما بوده است.
بنابراین سرنوشت جدّ سوم امام در کشمیر آن گونه بود و از سوی دیگر پدر امام هم که از حامیان محرومین و مستضعفان بودند، به شهادت رسیدند. این در حالی بود که هنوز 5 ماه و اندی از تولد امام می گذشت. این وقایع بسیار در شخصیت امام موثر بودند. از نظر شرایط تاریخی هم باید گفت که امام فرزند انقلاب مشروطه بودند. آن انقلاب زمانی که رخ داد ایشان 5ساله بودند. پس در واقع ایشان درکی از انقلاب و حوادث پس از آن داشته اند.
ایران پس از انقلاب مشروطیت پُر است از حوادث، از اولتیماتوم روسها به ایران، جنگ جهانی اول، کودتای سوم اسفند که امام در آن زمان 20 ساله بودند تا مهاجرت روحانیون به قم که امام در آنجا 26 ساله بودند. بنابراین امام و اطرافیانش در کوران این مسائل سیاسی، درگیر هستند. از طرف دیگر، استعداد خاصی که امام و فرزندانش و بدون شک اجدادش داشته اند، استعدادی بسیار ژرف و عمیق هم در سیر تعلیم و تعلم هم در خصلت هایی نظیر شجاعت و نترسی و ایستادن روی مواضع است. گویی امام در یک تمرین اجتماعی و تاریخی، این خصوصیات را در تمایز با سایر علما به دست آورده است.
حضرت امام در ماجرای 15 خرداد در پاسخ به کسانی که می گفتند «قرار است تا کجا پیش روید؟ چرا استاد و شیخ شما این کار را نکرد؟» (نقل به مضمون) گفتند که «اگر شیخ ما الان بود همین کاری که ما می کردیم او هم می کرد.» مرادشان شیخ عبدالکریم حائری بود که استاد امام بودند. این پاسخی جامعه شناسانه و به یک معنا فلسفی است که نشان می دهد شرایط تاریخی باید ایجاب کند. شرایط تاریخی عصر رضاشاه و روی کار آمدن او ایجاب نمی کرد شیخ عبدالکریم حرکتی مانند 15خرداد داشته باشد. لذا امام می فرمایند اگر شیخ عبدالکریم در آن مقطع بود همین کار را می کرد. بنابراین شرایط تاریخی در زندگانی امام بسیار مهم است.»
دکتر محمدجواد مرادی نیا نیز در این میزِگرد در پاسخ به این سوال اظهار داشت:«به نظرم عوامل مختلفی میتواند دلیل این تفاوت باشد که من به چهار مورد مهمتر اشاره می کنم: یکی استعداد، ظرفیت و نبوغ شخصی هر فرد است که در این مورد میان امام و سایر مراجع تفاوتهایی می بینیم. بعضاً هم تفاوتهای بسیار عمیق و گسترده. دوم نقش خانواده است. زمانی فردی در یک خانواده معمولی و بدون هیچ دامنه تاثیرگذاری، حتی در محل خودش، رشد میکند، اما زمانی فردی در یک خانواده پرخروش و فعال متولد میشود که در همه مسائل پیرامونی خودش تاثیر میگذارد. خانواده امام نیز تماماً افرادی موثر بودند. از پدر، پدربزرگ و مادر گرفته، تا عمویی که در جوانی فوت کرده است؛ همان عمویی که در آن زمان رئیس حافظ الصحه یا «مسئول بهداشت و درمان» خمین بوده است.
عمه های امام نیز، هر سه انسانهای بزرگی بودند که هر کدام با افراد معتبر و قدرتمندی در خمین ازدواج کردند. خاله ها نیز همینطور و دایی ها همه از عالمان دینی بودند. بنابراین نقش خانواده را در اینجا بسیار پررنگ می یابیم. چه بسا برای بسیاری از علما و مراجع آن زمان چنین شرایطی وجود نداشته است.
همینطور شرایط تاریخی خاص ایران آن زمان و زادگاه امام. اصلاً ما در آن زمان، دوره عجیب و غریبی از تاریخ را داریم؛ یعنی دوره انتقال تاریخ ایران از دورهای به دوره دیگر. از دوران بسته استبدادی و سنتی به سمت جامعهای باز.
حوادث مختلفی از قبل انقلاب مشروطه و پس از آن، یعنی تا نهضت ملی شدن صنعت نفت رخ میدهد که آقا روحالله شاهد و ناظر آنهاست.
نکته دیگر مربوط به آموزهها و تعالیم است. برای نمونه، میبینیم که علمای بزرگی همچون مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و مرحوم آیتالله محمدعلی شاهآبادی تأثیر عمیقی بر شخصیت و اندیشه امام بر جای گذاشتند. به اعتقاد من چهار عامل «استعداد شخصی»، «خانواده»، «شرایط تاریخی» و «آموزه ها» میتواند جدا کننده شخصیت امام از سایر علما باشند.»
دکتر محسن بهشتی سرشت در پاسخ به این پرسش که علی رغم بی رغبتی میان علمای آن زمان نسبت به عرفان و فلسفه، چرا امام اینقدر به چنین مقولاتی توجه نشان می دادند؟ گفت: «آموزه های قرآنی و متون مقدس، تهذیب را مقدم بر هر هدف و عنصری میداند. مرحوم آقای فلسفی نیز قبل از انقلاب روی منبر میگفت، «من اگر بودم اسم وزارت آموزش و پرورش را میگذاشتم وزارت پرورش و آموزش». قرآن نیز اشاره می کند که انبیاء ما ابتدا برای تهذیب و بعد تعلیم آمدند». این نکته ای است که جزو آیین ها و مناسک دینی ماست و به ویژه علما که در یک طرازی میخواهند هدایت کننده مردم و جانشین معصوم باشند باید این مراحل را طی کنند.
طبیعی است که اینجا بحث عرفان در قالب تهذیب مطرح می شود. از این رو، اگر زندگانی امام را مطالعه کنید می بینید که بسیار به این موضوع توجه داشته است. آنهایی که امام را می شناسند و از نزدیک با ایشان همراه بودند ندیدند که نماز شب امام ترک شود. در حالی که نمازشب در آیین ما تنها برای معصوم و ائمه و پیامبران واجب است، اما آنهایی که به امام نزدیک بودند می گویند ما ندیدیم که نماز شب ایشان ترک شود.
حتی تصاویری از امام که در اواخر حیات سرم به دست در کنار آقای محمدعلی انصاری ایستاده، نماز شب هایی را نشان می دهد که توسط دوربینی مخفی از ایشان گرفته شده است. انصافا این درس بزرگی برای همه کسانی است که می خواهند دست به کار سیاسی بزنند. تا این مراحل تهذیب طی نشود دست زدن به کار سیاسی می تواند مضر باشد. چرا که مفاسدی هم که پیش می آید به این دلیل است که فرد قبل از تهذیب دست به کار سیاسی زده یا وارد عرصه مدیریت شده است.
طبیعتا امام در طراز یک مرجع تقلید و بعدا در قامت رهبری سیاسی برای جنبشی عظیم و تاریخی این مراحل را طی کرده است. ضمن اینکه برداشت و قرائت های گوناگونی از اسلام وجود دارد و این امری طبیعی است. اما برداشت خاص امام بسیار عجیب است.
یعنی اینجا هم وجه تمایز ایشان با سایر علما دیده می شود. در سیاست نیز همین طور است. بعد از اینکه در دوره رضاشاه گفته شد که روحانیون باید آزمون دهند و اگر مشخص شد با سوادند می توانند لباس روحانیت بپوشند. امام در خاطرات خود نقل می کنند که «ما کنار حوض مدرسیه علمیه قم ایستاده بودیم، آقای فیض گفت کار بدی هم نیست که رژیم انجام می دهد، شاید می خواهند سره را از ناسره جدا کنند. اما امام می فرمایند من به ایشان گفتم، «بله رژیم می خواهد سره را از ناسره تشخیص دهد و ناسره را نگه دارد و سره را بکوبد».
این خود یک برداشت است. چرا که مرحوم آیت الله فیض این گونه فکر می کرد اما امام آن گونه. بنابراین می بینیم که برداشت و تلقی تا چه اندازه متفاوت است. اتفاقا امام بیش از هر عالم دیگری، راجه به آیت الله مدرس زبان ارادت و گفتار دارد؛ در حالی که به سایر شخصیت ها به این اندازه نپرداخته اند. چرا که مدرس نیز نگاهی مشابه امام داشته است.
برای نمونه، اعتراض مدرس در قرارداد استعماری 1919 بود که موجی از مخالفت ها را در جامعه به راه انداخت. در بند اول این قرارداد آمده بود که ما می خواهیم استقلال ایران را حفظ کنیم. اما مدرس می گوید همین بند نشان می دهد که انگلیس می خواهد استقلال ما را از بین ببرد و با آوردن این بند تظاهر می کند. برداشت های خاص، هوش علمی و سیاسی در امام باعث می شوند که وجه تمایزات ایشات با سایر علما را لمس کنیم.
مثال های زیادی می توان برای این ویژگی امام آورد. برای نمونه، وقتی بختیار نخست وزیری را پذیرفت. طبق اسناد و مدارک برخی اعضای شورای انقلاب به امام پیام دادند یک مقدار فیتیله را پایین بکشید این از جبهه ملی است و منتظر بمانیم تا ببینیم چه می شود. اما امام فرمودند نه همانی که گفتم این باید استعفا بدهد تا من بپذیرمش. در حالی که نزدیکترین یاران امام در آن مقطع دچار تردید بودند ولی امام با همان هوش و خصلت ها و آموزه های قرآنی تردید به خود راه نمی دهند. شناخت امام منحصر به فرد بود و یک تلقی خاص از دین داشت و نظریه اسلام ناب محمدی ایشان نشان می دهد که امام خصوصیات منحصر به فردی داشتند.»
محمدجواد مرادی نیا در پاسخ به اینکه «چرا امام بر خلاف سایر علما تا این اندازه روی عرفان تأکید داشتند؟»، گفت: «امام روح جستجوگری داشت و در صدد شناخت هر چه بیشتر فلسفه آفرینش بود و به دنبال این بود که جهان پیرامونی خود را بیشتر بشناسد. امام به اخلاق توجه بسیار ویژهای داشت. ایشان جزو معدود انسان ها و سیاستمدارانی بودند که از گذرگاه دین و اخلاق به میدان سیاست پا گذاشتند.
امام ابتدا به ساکن وارد عرصه سیاست نشد. اول به دنبال کسب دانش دینی و بعد دنبال کسب معرفت اخلاقی رفت و پس از اینکه این مراحل را پشت سر گذاشت و خودش را ساخت وارد عرصه سیاست شد؛ یعنی زمانی که حدود 60 سال از زندگی ایشان گذشته بود. امام تعبیر بسیار جالبی در کتاب جهاد اکبر خود دارد؛ جمله ای به این تعبیر که «خدا نکند انسان پیش از آن که خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیتی پیدا کند که خود را میبازد، خود را گم می کند».
امام به همین حرفی که در این کتاب برای دیگران زده عمل کرده و به دنبال خودسازی رفته است و تا اگر یک روز مرید پیدا کرد و هزاران نفر پشت سرش صف کشیدند خود را گم نکند و دچار غرور نشود. این یک ویژگی بسیار مهم است که اگر به آن توجه نداشته باشیم نمی توانیم امام را بشناسیم. محدود کردن امام خمینی به یک شخصیت یا رهبر سیاسی جفای بزرگی در حق ایشان است. امام شخصیتی چندجانبه دارد. ما امام خمینی فقیه و مرجع تقلید را داریم؛ امام خمینی فیلسوف، امام خمینی عارف، امام خمینی شاعر، امام خمینی نویسنده و بعد از آن امام خمینی مدیر و رهبر، یا امام خمینی فرمانده جنگ هم داریم. درباره هر کدام از این امام خمینی ها اگر بخواهیم پژوهش کنیم دهها جلد کتاب میتوان نوشت. نباید فقط وجهه سیاسی یک شخص را ملاک قرار دهیم.»
بهشتی سرشت در پاسخ به این سوال که حضرت امام چه تاثیراتی از آیت الله مدرس می گرفتند؟، گفت: «انصافا اگر کسی درباره مدرس و فعالیت هایش مطالعه کافی داشته باشد، متوجه می شود چرا امام ایشان را به مثابه الگویی تمام عیار قرار داده است. متاسفانه ما گاهی که دچار بحران هویت و فرهنگی می شویم، الگو را از دست می دهیم. چیزی که امروز کم و بیش در میان نسل جدید دیده می شود. وگرنه نسل ما و قبل ما با الگو حرکت می کردند. برای نمونه، در دوره ما به جز امام که در راس بود، مرحوم شریعتی، مرحوم بازرگان، شهید بهشتی و...الگوهایی بودند که جامعه را به حرکت وامی داشتند.
مدرس علاوه بر الگوی تمام عیار بودن، مجتهدی تراز اول بود و به همین عنوان وارد مجلس شد. یعنی در مجلس دوم یکی از 5 مجتهدی که قرار بود بر عملکرد مجلس شورای ملی نظارت کنند، مدرس بود. نکته دوم این است که مدرس صدای زمانه بود و نیازهای زمانه خود را درک کرد. لذا تا پای مرگ مدافع انقلاب مشروطیت بود. سومین نکته، ساده زیستی و زهد مدرس است. وی هرگز در مجلس شورای ملی که از دوره دوم تا ششم حضور داشت، حقوق و مستمری مجلس و دولت را نمی گرفت. حتی در زمانی که به مملکت عثمانی مهاجرت کردند در آنجا نیز در یک مدرسه علمیه و در یک حجره زندگی می کردند.
اگر کتاب «گنجینه خواف» که مربوط به یادداشت های مدرس در زندان خواف است را بخوانید می بینید که چگونه در فقر زندگی می کرده است. مدرسی که شش دوره وکیل مجلس و شخص بزرگ کشور بوده، این وضعیت را داشته است. زندگی او را بگذارید در کنار کارهایی که برخی آقایان در سال های اخیر به نام وکیل مردم و مدیریت کردند.
امام همه خصوصیات مدرس را هم خودش داشت و هم به علما و روحانیون تاکید داشت که زیّ طلبگی را از دست ندهید. این مردم اگر به طرف ما آمدند به خاطر زیّ طلبگی بوده است. یعنی ساده زیستی و زهد. نکته دیگر اینکه مدرس اصلا در سیاست ورزی اهل شعار نبود بلکه بسیار واقع گرا بود. اهل تظاهر نبود و مدام از قانون اساسی مشروطه دفاع می کرد. مدرس برای امام از هر حیث الگو بوده و لذا ایشان بیشترین صحبت ها را درباره مدرس در میان شخصیت های معاصر داشته است.»
محمدجواد مرادی نیا نیز در این باره که دلیل اشاره های بیشتر امام به آیت الله مدرس چه بود، گفت: «امام چند خاطره شخصی از مدارس دارد. اولین دیدار امام با مدرس به نظرم در سن 15 سالگی در خمین و زمانی که ملیّون از تهران عازم مرز ایران و عثمانی بودند تا دولت ملی تشکیل دهند، اتفاق میفتد.
در آن هنگام مدرس همراه کاروان آزادی خواهان و ملیون بوده که یکی دو شب در خمین اقامت می کنند. در خمین هم خانه های معدودی برای اقامتشان وجود داشته که یکی از آنها خانه پدری امام به دلیل تعدد اتاقها و فضای مناسب بوده است. بنابراین اولین دیدار امام با مدرس آنجا اتفاق میفتد. دیدارهای بعدی در تهران بوده، امام در خاطرات خود می نویسد زمانی که از خمین به تهران می آمده دوست داشته به مجلس رفته و نُطق های مدرس را از نزدیک بشنود و می گوید زمانی که مدرس شروع به نطق می کرد، مجلس در سکوت کامل فرو می رفت.
بنابراین، مشخص است که تمام یا بیشتر افعال و سکنات مدرس برای امام جذابیت داشته و در ذهن و ضمیر ایشان می نشسته است و در ادوار مختلف خصوصاً زمانی که امام حاکمیت و رهبری را به دست می گیرد به اقتضای شرایط زمان، مکان و موقعیت از آن ایده ها و آموزه ها استفاده می کند.
یک نکته دیگر هم اشاره کنم. امام برادر بزرگتری داشتند به نام آیت الله پسندیده که مربی ایشان در ادبیات و خوشنویسی بوده است و امام احترام خاصی برای ایشان قائل بوده است. اما مشرب سیاسی امام و آقای پسندیده کاملاً متفاوت بود. چرا که مربی سیاسی آیت الله پسندیده شخصی به نام سید محمد کمره ای بوده که در مکتب سیاسی وی شخصی چون «دکتر محمد مصدق» پرورش پیدا می کند. ولی امام مکتب سیاسی مدرس را می پسندد و در بسیاری موارد از ایشان الگو می گیرد.»
در ادامه این نشست، دکتر محسن بهشتی سرشت درباره جنبه تحجرستیزی افکار امام نیز گفت: «باید دید امام چگونه الگوی مناسب حکومت را در میان ایرانیان طرح می کردند؟ امام برای الگوی حکومت اسلامی، سیره امیرالمومنین(ع) را مطرح می کند. امام بسیار در این باره گفتار دارند. من در کتاب «زمانه و زندگی امام خمینی(ره)» نوشته ام که ایشان برای توضیح حکومت ولایت فقیه دائما روی سیره، شخص و نگاه و محرومیت زدایی امیرالمومنین(ع) تاکید می کنند.
یکی از خصوصیات مهم امیرالمومنین(ع) و گرفتار شدن و نهایتا به شهادت رسیدنش در برخورد با تحجر بوده است که این را باز امام خمینی توضیح می دهند و نقل به مضمون می فرمایند، امیرالمومنین(ع) در جنگ صفین از معاویه شکست نخورد، بلکه از تحجر شکست خورد. همانهایی که به امیرالمومنین(ع) فشار آوردند که طرف مقابل قرآن ها را سرنیزه کرده و ما با اینها نمی جنگیم و این ها مسلمانند. در حالی که امیرالمومنین(ع) فرمودند قرآن ناطق منم و این دروغ و تزویر است.
امام جمله معروفی دارند و نقل به مضمون می گویند «ما نه از آمریکا می ترسیم نه از منافقین. ما از تحجر می ترسیم.» قشری گری، سطحی گری، ظاهر دین را گرفتن و باطن آن را فراموش کردن. چیزی که متاسفانه در سال های اخیر از سوی برخی افراد ترویج می شود.
در ابتدای انقلاب با روشنگری اشخاصی چون شهید بهشتی، دکتر شریعتی و مرحوم مطهری، همه این نمادها پنهان شده بودند و نوحه ها با مضمونی عالی خوانده می شدند. اما بعد 40 سال باز هم برخی از همان نمادهای تحجر سربرآورده اند. تحجر صرفا به برخی نشانه ها برنمی گردد، بلکه به آموزه ها و آموزش هایی که در برخی حسینیه ها گفته می شود و مداحی هایی که رهبر معظم انقلاب نیز مخالفت خود را با آنها به صراحت اعلام کردند، مربوط می شود. تحجر یعنی دین را وارونه نشان دادن و حقا که امام به درستی تشخیص دادند امام علی(ع) از معاویه شکست نخورد بلکه از تحجر شکست خورد.
متاسفانه به اندازه ای که روی دو کلمه «منافقین» و «آمریکا» در کلام امام به خصوص بعد از رحلت ایشان حساسیت نشان داده شده، روی «تحجر» حساسیتی نشان داده نشده است. در حالی که تردیدی نیست که تحجر ریشه دین را می خشکاند.»
محمدجواد مرادی نیا در پاسخ به این پرسش که دلیل تاکید امام بر لزوم مقابله با متحجرین چه بود، گفت: «به نظرم امام به این باور رسیده بود که جامعه دائما در حال تحول است و هر دوره ای اقتضائات خاص خود را دارد و اگر حوزه بخواهد اسیر متحجرین بماند و متناسب با نیازهای جدید، خود را روزآمد نکند اصطلاحا قافیه را باخته و از معادلات جامعه به تدریج حذف شده و نمی تواند رسالت سنگین خویش را عملی کند. به همین دلیل است که می بینیم امام بر خلاف جریان غالب حوزه در دهه های پیش از انقلاب، نه تنها مخالف نوآوری نیستند که حتی خود در این زمینه پیش قدم هم می شوند. برای نمونه، در حوزه های علمیه روزنامه خواندن نوعی بدعت یا کاری خلاف عرف و شأن روحانیت محسوب می شد. یعنی اگر طلبه ای روزنامه در دست می گرفت یا رادیو گوش می داد شاید مورد تمسخر یا احیانا تکفیر قرار می گرفت.
اما می بینیم که امام در زندگی این نوع محدودیت های غیرعقلانی را برای خود ندارند. ایشان اهل مطالعه، کسب خبر و اطلاعات از هر طریق ممکن بودند. امام حتی در همان سال های دهه 1320 و در زمان جنگ جهانی دوم رادیو داشتند و از آن طریق اخبار جنگ را دنبال می کردند. این موضوع شاید الان بسیار پیش پا افتاده به نظر برسد، اما در شرایط آن روز حوزه امر نادری به شمار می آمد.
یا درباره تحصیل دختران، تا همان سال های منتهی به انقلاب بسیاری از متدینین و روحانیون از اینکه دخترانشان را در مدارس جدید ثبت نام کنند ابا داشتند. زیرا شرایط آن روز جامعه را مساعد نمی دیدند و اصلا درس خواندن دختران را امری خلاف شرع می دانستند. ولی دختران امام در همان سال های قبل از انقلاب در مدارس جدید درس خواندند. نکته دیگر اینکه بسیاری از روحانیون در حوزه ها اعتقاد چندانی به نظم و انضباط نداشتند یا اعتقادی به رتبه بندی و دسته بندی موضوعی تحصیلات طلبه ها نداشتند. اما امام در اواخر دهه 20 و ابتدای دهه 30 طرح ساماندهی حوزه را مطرح می کنند و خواستار این می شوند که برای ورود به حوزه امتحانی گرفته شود و این گونه نباشد که هرکس هر زمان خواست به حوزه بیاید و هر زمان هم که نه خارج شود. ایشان خواستند که همه چیز در حوزه تابع نظم و مقرراتی شود.
ایشان تشکیلاتی راه انداخت که قرار شد حوزه علمیه را ساماندهی کنند که البته به نتیجه دلخواه هم نرسید. بعد از انقلاب نیز ما شاهد بودیم که امام نوآوری هایی را انجام دادند که پذیرشش از سوی برخی روحانیون سخت بود، مانند اعلام حلّیت موسیقی، شطرنج و... .
این ها نشانگر این است که امام تاکید داشتند فقه ما باید خودش را با شرایط زمان و مکان روزآمد کند تا بتواند در جامعه اثر گذار باشد. امام، ضمن احترام فراوانی که برای علما و فقهای سَلَف قائل بود، اما خودش را محدود به نظریات آنها نمی کرد و از نوآوری و طرح نظریه های جدید واهمه ای نداشت.
امام، جمود و تحجر را باعث مرگ حوزه می دانست و همه تلاشش این بود که حوزه سر زنده و بالنده باشد و بتواند پاسخگوی نیازهای مختلف فکری مردم در همه اعصار و زمان ها باشد.»
بهشتی سرشت در بخش دیگری از این میزگرد با اشاره به برخی برداشت های موجود درباره نگاه منفی امام به مرحوم دکتر مصدق، گفت: «برای پرداختن به این مسأله باید به سراغ زمینه های تاریخی این موضوع رویم. زمینه های تاریخی گفتار امام درباره مصدق مربوط به سال 60 است. زمانی که لایحه قصاص در شورای انقلاب تصویب شده بود و جبهه ملی در گام اول شروع به مخالفت کرده بود. ناگهان تمام گروه های سیاسی دیگر نیز به مخالفت برخاسته و قرار شد راهپیمایی بزرگی را از میدان فردوسی در مخالفت با این لایحه انجام دهند.
بعدها در مصاحبه ای که با آقای بهزاد نبوی داشتم، ایشان از آنجا که در آن مقطع وزیر مشاور در امور اجرایی شهید رجایی بود، گفت به ما اخباری رسید که مجاهدین که می خواستند حرکت مسلحانه خود را شروع کنند، قرار بود در همان راهپیمایی این کار را انجام دهند. ایشان گفتند که من و شهید رجایی خود را به امام در جماران رساندیم و موضوع را بازگو کردیم. آن روز هم امام اصلا سخنرانی نداشت ولی ایشان دستور دادند تا درب جماران را بازکنند و یک سخنرانی از قبل پیش بینی نشده را انجام دادند.
در صحبت های قبلی که امام درباره ملی شدن صنعت نفت و مصدق کرده به نوعی موید وی بوده، به نحوی که هم اشتباهات مصدق را می گفتند هم اشتباهات کاشانی را. اما هرگز به آن تندی سال 60 نبوده است. امام از این راهپیمایی به شدت عصبانی شده بودند و پی می برند که قصه حتی مخالفت با لایحه قصاص نیست. درآنجا با لحنی عصبانی قریب به مضمون می فرمایند نگذارید بگویم که او یعنی«مصدق» مسلم نبود.
بعدها که ما راجع به این مساله تحقیق کردیم. با آقای جلال الدین فارسی در استودیوی جماران مصاحبه ای کردیم و ایشان گفت «بعد از آن قضایا در خاتمه جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی وقتی همه رفتند، به همراه آقای علی شریعتمداری خدمت امام رسیدیم و من گفتم شما که این فرمایش را کردید که مصدق مسلم نبود، من در مدرسه کمال(یکی از مدارس اسلامی در نارمک بود که ساواک آن را در سال 53 بست) معلم بودم و در آنجا سندی از کسانی که کمک مالی به مدرسه کردند وجود دارد که نام دکتر مصدق نیز در میان آنهاست. سند دکتر مصدق هم وجود دارد که از مراجع برای اینکه بخشی از وجوهاتش را به عنوان کمک به این مدرسه بدهد، اجازه گرفته است.
آقای فارسی می گوید به امام گفتم، «نمی توانیم بگوییم کسی که وجوهات می داده و سندش هم موجود است، مسلمان نبود». امام در پاسخ نقل به مضمون گفتند که یکی از علمای اصفهان مطالبی را راجع به دکتر مصدق گفت که من بسیار برآشفته شدم و درصدد بودم که آن را بازگو کنم و آن روز گفتم. ولی حالا آن طور که شما می گویید از آن مطلب می گذرم».
با اینکه من این پاسخ امام را در کتاب خود آوردم ولی شاید کفایت نکند. چون آنچه مشهور شده همان حرف اول است.
به عقیده من گویش و گفتار امام گاهی حالت طلبگی و علمایی دارد. شاید منظور ایشان از عبارت او مسلم نبود این باشد که وظیفه مسلمانی را به درستی انجام نمی داده نه اینکه او مسلمان نبوده است. زیرا همین که فردی شهادتین خود را بگوید کسی حق ندارد بگوید او مسلمان نیست. چه رسد به اینکه اسم فرزندان دکتر مصدق همه اسامی ائمه معصومین است و در رساله دکتری خود نیز روی یک موضوع در فقه اسلامی کار کرده است. کسی در مسلمان بودن مصدق تردید ندارد. بنابراین «او مسلمان نبود» یعنی وظیفه اسلامی خود را در دوره نخست وزیری به درستی انجام نداده است.»
محمدجواد مرادی نیا در این باره گفت: «امام بخش قابل توجهای از دوران جوانیش را در دوره رضاشاه سپری کرد. در آن دوره که امام از آن بسیار متنفر بود، یکی از بزرگترین اقدامات ضددینی رضاشاه مبارزه جدی و تحقیرآمیز با روحانیت بوده است. در آن دوره امام تنگناهای ایجاد شده توسط رضاشاه و محدودیتهایی را که او برای روحانیت ایجاد میکند، را با پوست و استخوان خود در مرکز روحانیت یعنی شهر قم لمس میکند.
امام شاهد بوده که رضاشاه و مأمورانش به قم آمدند و مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی را صرفاً به خاطر یک امر به معروف، شخصاً به بادِ کتک گرفت. در آن دوره امام شاهد بوده که چگونه روحانیون را در کوچه و بازار تحقیر می کردند و حتی سوار ماشین نمیکردند. به آنها توهین می کردند و بسیاری را مجبور میکردند که لباس روحانی نپوشند. بنابراین روحانیت ستیزی دوره رضاشاه در ذهن امام به عنوان یکی از نمادهای اسلام ستیزی ماندگار شد.
در ادوار بعدی، هر کس که با روحانیت در میفتد احتمالاً برای امام تداعی همان معنی می شود و یک بخش آن را به عنوان نماد اسلام ستیزی می بیند. یعنی امام قبل از انقلاب برداشتش این است که افراد یا جریاناتی که درصدد تحقیر و تخفیف روحانیت هستند، میخواهند از این طریق اسلام را تضعیف کنند.
در دولت مصدق افرادی بودند که همین رویه و سیاست را داشتند و با روحانیت رابطه خوبی نداشتند. به نظر می رسد شاید یکی از دلایلی که امام به مصدق روی خوش نشان نداد و حرکت ایشان را رسماً و علناً مورد تأیید قرار نداد، روحانیت ستیزی گروهی از اطرافیان مصدق باشد.
نگاه امام به روحانیت تا سال60، همان نگاه قدیمی است. یعنی امام روحانیت را تقریباً کامل تایید می کند. بعد از انقلاب در ابتدا نظر امام این نبود که روحانیت مسئولیت اجرایی بپذیرد، با اینکه نظر ایشان این بود که روحانیون می توانند نمایندگی مجلس یا پست های نظارتی داشته باشند، اما اینکه مستقیم پست اجرایی بگیرند امام موافق نبود. حتی برای خودشان نیز قبل انقلاب این را می گفتند که اگر انقلاب پیروز شود به قم م یروند و به وظایف طلبگی خود عمل میکنند که شرایط تغییر کرد و به نوعی بر امام تحمیل شد که از نظر خود عدول کند و مستقیم وارد هدایت و رهبری شود.
اما در مورد روحانیت بعد از اینکه در جاهای مختلف پست های اجرایی گرفتند و امام برخی لغزش ها و اقدامات دور از انتظار برخی از آنها را مشاهده کرد، از سال 62 به بعد نگاهش مقداری تغییر کرد و ما شاهد تذکرات تند ایشان به روحانیون در سخنرانیهای عمومیشان بودیم.»
بهشتی سرشت در ادامه در واکنش به این ادعای برایان هوک که گفته بود «چون آیت الله خمینی در هیچ سخنرانی و اعلام موضعی درباره آمریکایی بودن کودتای 28مرداد نداشته، پس این کودتا آمریکایی نبوده» گفت: «امام نوع گویش و گفتارش خاص بوده است. برای نمونه درباره قیام 15 خرداد که مشهور این است در آن 15هزار نفر کشته شدند، هرگز از امام نشنیدید که 15هزار کشته شدند. بالاخره ایشان در تراز مرجع است و باید احتیاطات خود را داشته باشد. بنابراین امام مانند یک سیاستمدار که بگوید آمریکا در کودتای 28 مرداد نقش داشته رفتار نمی کند و در این زمینه از قاعده «العهده علی راوی» استفاده می کند.
اما برایان هوک چه استدلال ضعیفی کرده که چون امام خمینی به این موضوع اشاره نکرده، پس آمریکا در این کودتا دست نداشته است. جالب اینجاست که خود آمریکا اسناد نقش خود در کودتای 28 مرداد سال 32 را منتشر و حتی بابت آن عذرخواهی کرده است. ولی بازهم به نظر می رسد که امام به طور «کلّی» به این موضوع اشاره کرده باشند.»
مرادی نیا نیز در پاسخ به ادعای اخیر برایان هوک گفت: «امام در مقام رهبری، سیاستی داشت مبنی بر اینکه به مسائل اختلاف انگیز ورود پیدا نکند. از این رو به نظرم از مطرح کردن اتفاقاتی که هیچ نفعی جز اینکه بین اقشار مختلف مردم اختلاف انگیزی کند نداشت، خودداری میکرد.»
وی در پایان این میزگرد گفت: «نباید راه را بر پژوهش درباره امام ببندیم. به نظر من در کار پژوهش باید اجازه داد همه وارد عرصه شوند (البته همه می دانند که پژوهش با توهین و اتهام زنی، سرِ سازش ندارد و حساب آنهایی که در صدد توهین و تخریب هستند با جویندگان حقیقت جداست.) با تضاربِ آراست که می توانیم شاهد رشد افکار و اندیشه ها در جامعه باشیم. اینگونه می توان امام را زنده نگه داشت و کمک کرد تا آنچه واقعاً بوده است در تاریخ جاودان بماند.»
منبع: جماران
دیدگاه تان را بنویسید