مسعود دهنمکی:
دوست داشتم از گردان حمزه اخراج شوم/ برای پروژههای بزرگ جنگی، سراغ من نمیآیند
«مسعود دهنمکی» کارگردان «اخراجیها»، «رسوایی» و «معراجیها» در گفتوگویی از سالهای جنگ گفت و به بعد از آن، دوران روزنامهنگاری و پس از آن سینما رسید.
اعتمادآنلاین| مسعود دهنمکیِ رزمنده؛ حالا بیش از سه دهه از آن سالها گذشته. حالا دیگر او را به سینما و فیلمهایی که میسازد، میشناسند. دیگر حتی تب سالهای بعد از جنگش هم خوابیده. سالهای انتشار «شلمچه»، «صبح دوکوهه» و همه آن فعالیتهای خبرساز سیاسیاش.
او در گفتوگویی از بغض روز پذیرش قطعنامه گفت و حس سرخوردگی. لحظه شهادت مجید سوزوکی را دوباره روایت کرد. از شلمچه و زبانه انتقاداتش گفت. از آرمانشهری که به دنبالش بودند و روزهایی که جامعه مدام از ایدهآلهای شان دور میشد. با تکرار پیام پذیرش قطعنامه امام (ره) اشک ریخت و موقع حرف زدن درباره «شلمچه» یا فروش فیلمهایش کاملا با هیجان از تیراژ بالایشان به طرف دیگر مصاحبه یادآوری میکرد که کارهایش خیلی بیشتر از کارهای دیگران طرفدار داشتهاند.
*از گردان حمزه بگویید. اصلا چرا رفتید گردان حمزه، چی شد؟
ما دفعه اول که رفتیم گردان سلمان بودیم. فکر می کنم سال 64 بود، پدافندی مهران عملیات والفجر هشت بود. سال بعدش بازگردان سلمان بودم. گردانها بعضی پدافندی و بعضی عملیاتی بودند. معمولا بچهها دوست داشتند در گردانهایی باشند که به خط میزنند. این مورد هم شانسی بود، بعضی گردان ها را پدافند نگه میداشتند و بعضی را برای عملیات میفرستادند. ما شنیدیم که گردان حمزه جزو گردانهای خط شکن عملیات بعدی است و چون خیلی از کادر گردان سلمان در عملیات قبلی داغون شده بودند، شاید پدافندی باشد. آمدیم زرنگی کنیم از گردان خودمان تسویه گرفتیم و رفتیم گردان حمزه که حاج امینی فرماندهاش بود. من هم مجروح بودم و با عصا حرکت میکردم. معمولا وقتی قرار است یک نیروی مجروح جای یک نیروی سالم را بگیرد با حساسیت برخورد میکنند. فرمانده دید با عصا هستم و مشکل دارم در ابتدا گفت نه، نیرو نمیگیریم و شرط خندهداری هم گذاشت که هر وقت توانستی 10 بار دور زمین صبحگاه بدوی، بیا بگو من نیروی رزمی قبولت کنم.
*دویدید؟
رفتم پادگان دوکوهه، امکان دویدن که نداشتم، راه میرفتم. دور اول را با هر زحمتی بود رفتم. دور دوم را نیمخیز و دور سوم را سینهخیز روی زمین. همه جمع شده بودند و نگاه میکردند، خیلی سخت بود. فکر میکنم تا غروب طول کشید. بعد از تقریبا 12، 13 ساعت رفتم و گفتم دویدم! حاجی هم دیگر نه نگفت. به گردان حمزه رفتیم و تا قطعی شد که در گردان خواهیم بود، یکباره خبر آمد که گردان حمزه قرار است پدافند برود و بقیه گردانها به عملیات میروند. بعد گردان حمزهایها یک ویژگی خاصی داشتند و عموما هر کدام بالای 10، 15 بار زخمی میشدند. یعنی در این عملیات زخمی میشدند، به بیمارستان میرفتند و با همان گچ و باند و باندپیچی برای عملیات بعدی میآمدند. یعنی همه درب و داغون بودند ولی باز شرکت میکردند. ولی حاجی یک ویژگی داشت که وقتی اسم پدافند میآمد انتقالی نمیداد. ما هم گیر کرده بودیم، آمده بودیم اینجا به عملیات برویم درحالی که اینها داشتند پدافند میرفتند. من پرسیدم فرماندهتان روی چی حساس است؟ گفتند هرکس سیگار بکشد، حاجی اخراجش میکند. من رفتم شهر و یک نخ سیگار گرفتم.
*پس «اخراجیها» را همانجا ساختی.
«اخراجیها» بعدا در گردان سلمان پیش آمده بود. اینجا خودم جزو اخراجیها بودم. رفتم یک سیگار دستم گرفتم؛ بلد هم نبودم. رفتم جلوی چادر فرماندهی و یک جوری میگرفتم که توی دستم ببیند. هی میرفتم و میآمدم. حاج امینی هم از فرماندهان لشکری بود که ابهت خاصی داشت و کسی جرات نمیکرد با او شوخی کند. دو، سه دفعه رفتم و آمدم. اول نگاه نمیکرد، نزدیکتر رفتم، مرا دید و با دست اشاره کرد بیا اینجا. رفتم و گفت تو یکی منقل و وافور هم بیاوری، به تو انتقالی نمیدهم، باید همینجا بمانی. دیگر همین شد که ما به گردان حمزه و پدافندی منطقه مهران رفتیم که عملیات کربلای 4 در جنوب شد. عملیات کربلای 5 دیگر از منطقه مهران به پادگان آمدیم و به سمت شلمچه برای کربلای 5 رفتیم.
*شما «شلمچه» را کی راه انداختید؟
74.
*اتفاقا آن دوقطبیها آن موقع هم بود.
خیلی نشریات و تریبونهای رسمی نبود که از این حرفها بزند. یادم میآید که کاریکاتوری در نشریه در ارتباط با نمازجمعه و نردهها کشیدیم، طبقهبندی و دستهبندی آدمها، یک نشریه دیگر که آن را کپی کرده و کار کرده بود را بستند. یعنی به این راحتی نبود که راجع به این چیزها حرف بزنی که چرا نماز جمعه دستهبندی دارد. یا در مورد مسئولین این حرفها را زدن، یا در مورد اشراف و آقازادهها. منظور از «شلمچه» ادامه حرکتی بود که من از 67 شروع کردم. جنگ که تمام شد، زمستان 67 تظاهرات به سمت جماران داشتیم. امام در قید حیات بودند. حرفمان این بود که جنگ جدیدی که شما در طی قطعنامه میفرمایید جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ ایمان و رذالت، ما آمدیم وسط میدان و این روندی که دارد یواش یواش طی میشود، جمع کردن تابلوی شهدا از اتوبانها و غیره نشاندهنده یک حرکت خزندهای است. چون آن موقع یک استفتایی از امام گرفته بودند که تابلوهای شهدا در اتوبان قم باعث تصادف میشود. امام هم فرمودند اگر کارشناسان این را میگویند جمع کنید. ولی همان کارشناسان یک سال بعد تابلوهای بزرگ سامسونگ و گلداستار و سونی در اتوبانها زدند دیگر باعث تصادفها نمیشد، لابد! این نشان میدهد که انگار یک مرضی پشت این کار بود. وقتی من آن موقع این حرفها را مینوشتم، همین شهرداری آن موقع شروع به پاک کردن اسم شهدا از خیابانها کرد. میگفت که مردم خیابانها را گم میکنند و میخواهند با عناوین، 1 و 2 و 3 به جای اسم شهید نامگذاری کنیم. آنها صبحها عکس شهدا را از خیابان را پاک میکردند، شعارهای جنگ و مقاومت را پاک میکردند و ما شبها مینوشتیم. یک جنگ خیابانیای بود که به قول معروف در گرفته بود. آن موقع یادم میآید که حتی روزنامه جمهوری علیه ما مینوشت. نوشتند یک عده بدخط که کار فرهنگی بلد نیستند، دارند انقلاب را بدنام میکنند. یعنی خط بد ما را میدیدند، بدخطی ما را میدیدند، خط بد فرهنگی شهرداری وقت را نمیدیدند.
*وقتی قطعنامه پذیرفته شد و شرایط عوض شد شما را خیلی ناراحت کرد؟
اصل قصه به آن روز قبول قطعنامه برمیگشت. روز قبول قطعنامه تهران بودم. چون گردان ما در حلبچه و شاخ شمیران دو، سه تا پاتک دشمن را جواب داده بودیم و عراقیها هرجا را زده بودند، گرفته بودند. در تمام خطوط تقریبا و تنها جایی را که نتوانسته بودند بگیرند همان محور شاخ شمیران بود که گردان سلمان و بقیه گردانهای لشگر آنجا بودند. همین دسته اخراجیها هم همانجا بودند و هفت تیر 67 مجید سوزوکی به همراه آن بچهها در همان شاخ شمیران، تپه مهدی شهید شد و اگر دشمن تپه مهدی را می گرفت، همانجا شاخ شمیران و حلبچه سقوط میکرد. چند روز بعد، حدود یک هفته بعد در همان منطقه عقبه بودیم که در اخبار رادیو شنیدیم که از ستاد فرماندهی کل قوا تصمیم گرفته شده که ایران از برخی مناطق عقبنشینی تاکتیکی کند و مناطقی مثل حلبچه و شاخ شمیران را خالی کردیم. ما هنوز در منطقه بودیم و انگار عراقیها بیشتر ازما رادیو گوش میکردند. وقتی نگران شدیم به سمت جلو رفتیم که یک موقع بچهها اسیر نشوند. دیدیم عراقیها همان موقع از روی شاخ بالا کشیدند. انگار آنها هم میدانستند که قرار است ایران عقبنشینی تاکتیکی کند و منطقهای که دوماه در آن پدافند کرده بودیم و دوبار پاتک جواب داده بودیم را خودمان با دست خودمان باید خالی میکردیم و عقب میآمدیم. وقتی آمدیم در تهران دیگر گردان نیرو نداشت، قطعنامه قبول شد، من در تاکسی بودم و دیدم در خیابان بوق بوق میکنند. پیام امام درباره قطعنامه خوانده میشد برخلاف آنها که بوق بوق میکردند برای ما سوالات زیادی ایجاد شده بود و اینکه چه باید کرد و چه میشود و تکلیف چیست؟ تا فردا که پیام قطعنامه امام صادر شد. به نظرم آن پیام آبی بود که روی آتش ریخته شد. انگار امام جای همین رزمندگان صفر بیدرجه است. «میدانم که به شما سخت میگذرد ولی مگر به پدر پیرتان سخت نمیگذرد؟ میدانم که شهادت شیرینتر از عسل نزد شماست ولی مگر برای پدر پیرتان اینطوری نیست؟ بغض و کینه انقلابیتان را در سینهها زنده نگه دارید، با غضب و خشم به دشمنان نظر کنید.» وقتی اینها را از امام میشنیدیم انگار قصه دیگری پشت این قرار گرفته. «من جام زهرآگین قبول قطعنامه را نوشیدم» انگار این زهر را با ما تقسیم کرده. یعنی سرباز و رهبر، سرباز و فرمانده یک حرف دارند میزنند.
* به نظرم قدری آن موقع که بحث آرمانگرایی جنگ را میکردید بعدا در فیلم «اخراجیها» از همان آرمانها خیلی فاصله نگرفتید؟
عین همان آرمانها را داریم. یک فصلی از این کتاب شده «اخراجیها».
* میخواهم بگویم یک آدمهایی را در جنگ در فیلمهایتان تصویر کردهاید که با آن آدمهایی که الان داشتید در موردشان صحبت میکردید، فرق میکنند.
نه، آنها هم جزو همینها بودند. حالا این بخشی از آن نگاه رسمی به جنگ است. کلیات آدمها دوست دارند از جنگ یک تصویر پاستوریزه ارائه دهند ولی آنها که در جنگ بودند، میدانند واقعیت جنگ چه بوده. یعنی خیلی از شهدای سرشناس حتی در رده فرماندهان لشکر، میتوانم اسم ببرم که کمتر از مجید سوزوکی نبودند. یا اتفاقاتی که در فیلم «اخراجیها» ساختم بسیار پاستوریزهتر از اتفاقاتی بود که در جنگ پیش میآمد. بله آن موقع خیلیها گارد گرفتند که جنگ اینجوری نبوده و بیانیه دادند.
* آنها که میگفتند جنگ اینجوری نبوده، به خودشان دروغ نمیگفتند؟
چرا به نظرم به خودشان دروغ میگفتند.
* چون همینها را میدیدند.
حالا دروغ نه شاید فکر میکردند مصلحتآمیز است. من نمیتوانم بگویم آدمهای مغرضی هستند. خیلی از اینها شاید در آن موقعیتی که قرار گرفتند این آدمها نبودهاند. اگر همه لشکر ما نمازشب خوان بودند و بچه پیغمبر بودند، پس این چه تعبیری است که امام میفرماید جبهه دانشگاه آدمسازی است. آنها چه کسانی بودند؟ اگر آدم بودند که میآمدند آدمتر میشدند.
*شما همان آرمانهایی که خیلی آرمانگرا بودید را در سینما به شکلی به تصویر کشیدید.
سعی کردیم. قابلیتها و توانمندیهای من یک چیزی است و سعی کردم آن بشود.
*حالا سینما سختتر بود یا جنگ؟
قابل مقایسه نیست.
* شلمچه به عنوان منطقه جنگی سختتر بود یا نشریه شلمچه؟
این وادی سختتر از جنگ است. یعنی من هیچوقت در جنگ پشیمان نمیشدم که به خط آمدم و میان آتش ولی اینجا یک جاهایی واقعا کم میآورید. عملا نمیتوانید شرایط را تحلیل کنید که چرا اینجوری برخورد میکنند؟ خودی و غیرخودی، حجم آتشی یکباره روی سرتان میریزند.
* چقدر از معنویتی که آنجا بود، اینجا است؟
برای کی؟ برای خودم یا برای دیگران؟
* برای خودتان؟
برای خودم خیلی بیشتر است.
* شما به همین دلیل که ذائقهها به سمت رسانه دیداری رفت، سراغ سینما رفتید؟
بله. من وقتی شلمچه را بستم، جبهه را بستم، تیراژش دیگر 40هزار تا شده بود من دیگر راضی نبودم. من الان شنیدهام روزنامهها را با هزارتا درمیآورند. من 40هزار تا را با دویستهزارتای جبهه مقایسه میکردم میگفتم مردم دارند به چه سمتی میروند؟
* چرا ابتدا به جای سینما به تلویزیون نرفتید؟
شاید فکر نمیکردم. مهم آن حرفی بود که میخواستم بزنم.
* شما فکر می کنید در همه فیلمهایی که ساختید، بخصوص فیلمهایی که راجع به دفاع مقدس ساختید، آرمانهای دفاع مقدس بود؟ از این موضوع راضی هستید؟
بالاخره صد درصد نمیشود گفت ولی در حد بضاعت خودم بله. به هر حال فیلمهایی که ساختم با توجه به تاثیرش در افکار عمومی و نتیجهای که داد خیلی برایم مهم بود.
* به هر حال برایتان نفع داشت.
به قول سینماییها به همان پایان جنگ فلاشبک میزنم. تصور من این بود که وقتی جنگ تمام شود، جنگی که قهرمانش واقعا ملت بودند چون برخلاف همه جنگ هایی که در طول تاریخ داشتیم، مثل آن نقشه جغرافیا مدرسه راهنمایی، که هر جنگی که شده کوچکتر شده تا شده این گربه ملوس کوچولو، ولی در این جنگ یک وجب از خاک مملکت کم نشد، وقتی این جنگ تمام میشود به نظرت با قهرمانانش چگونه برخورد میکنند؟ من خودم تصورم این بود که وقتی سوار قطار شویم و به تهران برگردیم، در مسیر میدان راهآهن تا میدان ولیعصر نمیشود راه رفت. مردم از بالای پشتبامها دارند روبان میریزند و جشن میگیرند. بالاخره هر جای دنیا این اتفاق افتاده بود، اینجوری برخورد میکردند. ولی وقتی آمدم دیدیم که اینجوری نیست. تازه یکی، دو سال بعد، چند سال بعد تازه باید سین جیم هم شویم که اصلا چرا جنگیدید؟ چرا بعد از فتح خرمشهر تمام نکردید؟ به قول اسکارت پیترسون که در نشریه برای مصاحبه آمده بود، میگفت من بعضی فیلمهای سینمای اینجا را که میبینم، تعجب میکنم فیلمهای ضدجنگ میسازند. گفتم خب، گفت همه جای دنیا میدانند که شما دفاع کردید و جنگتان تجاوزکارانه نبوده. خودتان فیلم ضدجنگ میسازید. گفتم این را باید از آنهایی بپرسید که دارند از شما تقلید میکنند. گفت از ما تقلید نمیکنند.
* بعضی فیلم شما را ضدجنگ میدانستند.
نه، هیچکس نگفته ضدجنگ. ضد جنگ تعریف دارد. باید معیار ضدجنگ را نگاه کنید. نه به فیلمهای ما نمیگویند ضدجنگ. اگر ضدجنگ بود که حتما حلوا حلوایش میکردند. خود این آدم که کارشناس سینماست و همه فیلمهای جشنواره فجر را میآمد و میدید، معروف است و کتاب نوشته و در یک آکادمی معروف شده و یک کتاب خاصی درمورد تعریف واژه شهادت با انتحاری نوشته و فرق این دو را با هم بررسی کرده، میگوید من در سینمای ایران این فیلمها را دیدم که همه میخواهند ادای فیلمهای ما را در ضد جنگ دربیاورند. آن آدم میگفت که آن چیزی که در فیلمهای تو دیدم همان چیز است که واقعیت جنگ است. همان چیزی است که تو به آن آدمسازی میگویی. یعنی جبههای که از درونش آدم ساخته میشود و میآید تعریف میکند. این آدم میگفت در پروژه ای که دادند تحقیق کنم عکس دو، سه نفر را در اتاقم زدهام که راه را بیراهه نروم. همه را هم خوب می شناخت. گفتم عکس کی؟ گفت یکی عکس آوینی. حرفهایی که آوینی در مستندهایش میزند، آن صدای آوینی روح جنگ ایران و عراق است و نه موشک و تانک و ماشین ابزار نظامی. یعنی آن روح معنوی که اینها را به سمت جبهه میبرد. گفتم خب عکس بعدی کی هست؟ گفت حاج بخشی. گفتم حاج بخشی دیگر برای چی؟ گفت به خاطر ماشین و بلندگویش. سرودی که پشت بلندگو پخش میکرد.
* نگاه سمبلیک به این موضوعات داشت؟
همان عکسی که در سه راه مرگ در شلمچه احسان رجبی از حاج بخشی گرفته بود. ماشین دارد میسوزد و حاج بخشی دارد با پتو ماشینش را خاموش میکند. میگوید از پشت بلندگو دارد نوحه آهنگران پخش میشود. میگفت آن چیزی که کارشناسان جنگ دنیا میگویند آخرین جنگ کلاسیک دنیا که نیروی انسانی در برابر ماشین جنگی مقاومت میکند، گوشت در برابر توپ همین جنگ است. و میگوید آن چیزی که این نیروها را در برابر این همه توان رزمی دشمن و دنیا نگه داشت آن روح ایمان معنوی بود. شما در سینمایتان میخواهید بیایید مثلا سرباز رایان بسازید. فیلمهایی که شبیه فیلمهای ما باشد. اکشن آن شکلی. درحالی که آنچه شما را هشت سال جلوی دنیا ایستاد، روح معنوی بود.
* ژست سیاسی شما در زمانی که نشریه درمیآوردید، با ژست زمانی که فیلم میساختید، خیلی فرق کرده. قبول ندارید؟
آنهایی که از نزدیک مرا میشناسد میدانند فرق نکرده است.
* ولی وقتی شما «اخراجیها» را ساختید، یک ایدههایی در ذهن خودتان بود ولی آن چیزهایی که مخاطب میدید، به نظرم بیشتر طنز جنگ بود.
من مخاطبم را میشناسم. خیلی باید مخاطب را دست کم بگیرید که اینطور بگویید. در «اخراجیها2» جایی که حاجی گیرینف با آن ماشین بیتالمال میخواهد اعزام بگیرد و به دوربین نگاه میکند و میگوید «استفاده اختصاصی ممنوع»، آن سالها این حرفها را زدن اگر در فیلمهای دیگران باشد، میگویند استاد فلان منظور را داشت و... اینجا خیلی رو مردم همه چیز را میدیدند و کل سینما پلان هم که میآمد، دست میزدند. یا در خصوص «اخراجیها2» این حرف را میخواستم بزنم، ابتر ماند، اینکه تصور من از پایان جنگ این بود و فکر میکردم یک پایان شکوهمندی باید رقم بخورد. وقتی فیلم را ساختم آن هم یک فیلم نمادین است با آن هواپیما، مسافرهایش و قومیتهایش و بردنش در اردوگاه، آن پلان آخر سرود ای ایران که خوانده میشود، آمار چهار میلیون نفر این فیلم را دیدند، همه پایان فیلم میایستند و سرود ای ایران را میخوانند. یعنی اتفاقی که من فکر میکردم 67 باید میافتاد حالا 77 یا 78 دارد میافتد. 10 سال دیرتر.
جلوترکه بیاییم در «رسوایی 2» خیلی رکتر این حرفها را زدهام. در «رسوایی 2» بالاخره این تحلیل عینی وجود دارد که جامعهای که در آن ارزشهای اخلاقی و معنوی و از آن طرف عدالت فرو بریزد از آن طرف زلزله سیاسی میآید و به خاطر همین این فیلم با آن بایکوت مواجه میشود. به هر حال منظور من این بود که مسلما هر مدیومی اقتضائات خودش را دارد. یعنی نشریه اقتضائات خودش را دارد. سینما اقتضائات خودش را دارد.
* اگر الان دوباره بخواهید فیلم جنگی بسازید، فکر میکنید چه المانی از جنگ باقی مانده و به آن پرداخته نشده که البته دستخورده هم نباشد. آوانگاردترین المانهایش را شما ساختهاید دیگر.
البته شما میدانید تاریخ جنگمان خیلی غنی است. هم اسارت و هم جنگ. ما هم در این حوزه چون خیلی پژوهش کردیم و حداقل 90 جلد کتاب در این حوزه دارم. آن چیزی که خودم فکر میکنم شاید یک بخشی هنوز پرداخته نشده سختی جنگ است. اینکه به شکلی پرداخته شود که نسل امروز این سوال برایش ایجاد نشود که مثلا چرا 8سال این جنگ طول کشیده؟ سختی جنگ، شلمچه، شبهای شلمچه و اتفاقاتی که آنجا رقم میخورد. شاید فکر کردم یک روزی این قابلیت فنی فراهم شود که بتوانم این کار را انجام دهم. وگرنه دیگران هستند که دارند ابعاد مختلف جنگ را کار میکنند و احساس خلاء نمی کنم که خودم حتما باید در زمینه جنگ ورود کنم و حرفی بزنم.
* الان احساس میکنم شما هم به ساخت فیلم دفاع مقدس بیرغبت هستید.
سینمای جنگ به آن مفهومی که شما میدانید، کار بخش خصوصی نیست. حمایت حکومتی و لجستیک باید باشد تا بتوان یک فیلم پر و پیمان از آن ساخت. کار بخش خصوصی نیست. آن فیلمهایی که ما ساختیم در بخش خصوصی ساخته شده و قصه بوده که آن را پیش میبرده و نه لجستیک جنگش.
* چرا نرفتید که بودجه دولتی بگیرید، فیلم بزرگ یا بیگپروداکشن بسازید؟!
به هر حال آنها آدمهای خاص خودشان را دارند. اعتماد دارند و به همان آدمها این امکانات را میدهند که فیلمهایی که مدنظر آنهاست، ساخته شود. من بخصوص بعد از اتفاقی که سر «معراجیها» برای این بچهها سر صحنه افتاد واقعا یک نگاهی دارم که فکر میکنم جفایی که در حق این آدمها شد، حداقلش این است که تا شرایط کار درست فراهم نشود، سعی کنم که کمی تعلل کنم تا امکانات درست فراهم شود. یا اگر کسانی آمدند در سینمای جنگ جانشان را از دست دادند حداقل به اندازه نیروی انتظامی که دارد با مواد مخدر مبارزه میکند برایش ارزش قائل شوند. اما ما در حوزه فرهنگ اگر کسی جانش را از دست دهد، به رسمیت نمیشناسیم ولی اگر برای موادمخدر کسی شهید شود که باید هم بشود، به رسمیت میشناسیم.
* اگر بتوانید یک بیگپروداکشن با بخش خصوصی بسازید و دنبال سختی جنگ هم بروید، کدام عملیات را میسازید؟
فکر می کنم کربلای پنج را...
* یا چهار؟
کربلای چهار و پنج قابل تفکیک از هم نیستند. این بحثهایی است که قبلا هم شده. از هم جدا نیستند ولی اگر کسی میخواهد کربلای پنج را کار کند به نظر من باید نیم نگاهی هم به کربلای چهار داشته باشد.
* اگر به شما بگویند فیلمی راجع به کسانی که جنگ را زیر سوال میبرند، بسازید، فکر میکنید می شود این کار را کرد؟ خط قرمز دارد؟
من که در سریال «معراجیها» همه اینها را ساختم. سریال بر همین اساس ساخته شد که در دانشگاهی میخواهند شهید دفن کنند و اینها بدانند کسانی که قرار است اینجا دفن شوند، حداقل بخشی از نیمکتهای دانشگاه مال اینها بوده. یعنی دارند به خانه خودشان برمیگردند. حرفهای ضدجنگ خیلی شفاف در میدان تلویزیون پخش شد. ولی به نظر من این صراحت احتیاج است که بخشی از ژانر جنگ از این به بعد پاسخ دادن به این شبهات است.
* به خصوص موضوع قطعنامه.
خیلی موارد دیگر.
* بعد از فتح خرمشهر.
بله خیلی موارد دیگر. برایشان جواب است و چیزی نیست که کسی نداند فقط احتیاج به کنار هم گذاشتن این گزارههای تاریخی و اسناد مدارک است. کنار هم که بگذارید واقعا خیلی از این شبهات برای مردم پیش نمیآید.
*یعنی اگر بخواهید فیلمی بسازید، اکشن میسازید به این سوالات جواب میدهید یا یک فیلم آرام؟
به نظرم نمی شود بدون حضور در میدان جنگ به این شبهه جواب داد.
* دیدهام که این سوال را جواب دادهاید ولی اجازه دهید باز هم بپرسم. از کجا بودجه میآوردید فیلم میساختید؟
خودم هم نمیدانم! (به شوخی)
* شما در راستای این شفافسازی بگویید. راستی راجع به شفافسازی هم میشود فیلم ساخت.
آدمی که خودش شفاف باشد خیلی از آدمهایی که دارند فیلم در مورد فساد میسازند با پولهای کثیف دارند این کار را میکنند. جالب است! در مورد فیلمهای من که همه میدانند. واقعا «فقر و فحشا» را با یک دوربین هندی کم ساختم. هیچی هم خرج نکردم. ولی «اخراجیها1» آقای کاسهساز سرمایهگذارش بود.
* چقدر خرجش شد؟
500 میلیون.
* چقدر فروخت؟
آن موقع دو و نیم میلیارد.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید