عاقبت تلخ عشق آتشین دختر و پسر جوان
پسرم تمام وقت خودش را با درگیری در فضای مجازی و گوشی تلفن همراهش سپری می کرد و در همین شبکه های ارتباطی مجازی بود که با دختری آشنا شد و به زور و اجبار از من خواست برایش به خواستگاری بروم.
مردی که زندگی پسر و عروسش از عشق آتشین رو به نابودی می رود با مراجعه به مرکز مشاوره آرامش خراسن رضوی از مشاوران درخواست کمک کرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس این مرد به مددکار مرکز آرامش گفت: با هزار رنج و زحمت چرخ زندگی را می چرخانم و شکر خدا همیشه با قناعت، رضایت داشته ام و اعتقادم این است خدا هرچه بخواهد و خیر صلاح باشد به ما عنایت می کند.
همه آرزوهای من در آینده و سرنوشت بچه هایم خلاصه می شود و دعایم به درگاه خداوند این است که این جوان ها سر و سامان بگیرند و عاقبت بخیر شوند.
من تمام سعی ام را برای خوشبختی بچه هایم انجام داده ام ولی پسرم نتوانست گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و با اشتباهاتش دردسر درست کرده است.
عشق احساسی
او و عروسم که با یک احساس هیجانی و عشق آتشین و به اصرار زیاد با هم ازدواج کرده اند حالا پس از مدتی کوتاه مثل خروس جنگی به جان هم افتاده اند و تا می خواهیم یک کلمه حرف بزنیم؛ می گویند توافق نداریم و باید طلاق بگیریم.
آنها را به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی آورده ام تا ببینم چه راهی برای حفظ زندگی شان می توانیم پیدا کنیم.
یکی از مشکلات اساسی زندگی ما این است که حرف من به عنوان پدر در خانواده به خاطر این که همسرم در حضور بچه ها احترامم را خرد می کند خریدار و ارزش و اعتباری ندارد.
از همان اوایل زندگی مان هر زمان حرفی پیش می آمد همسرم ایراد می گرفت و جلوی بچه ها بد و بیراه می گفت و تمام سعی اش این بود که ثابت کند گفته ام غلط است.
من به خاطر حفظ زندگی ام فقط خودخوری می کردم و چیزی نمی گفتم. پسرم که به سن نوجوانی رسید با او مشکل پیدا کردم. چند بار که جر و بحث مان شد، او بدون آن که احترام پدر فرزندی را حفظ کند بدگویی هایی که مادرش پشت سرم کرده بود را به زبان می آورد و می خواست مرا محکوم کند.
با این رفتارهای پسرم دلم می شکست و احساس می کردم غم بزرگی روی سینه ام نشسته است. با این وضعیت همسرم نیز حق را به فرزندم می داد و می گفت تو نمی دانی این جوان ها چه می خواهند و باید بروی و بعضی از بچه های هم سن و سال بچه خودت را ببینی که چه کارهایی نمی کنند و ... .
اصلا انتظار نداشتم شریک زندگی ام چنین رفتاری با من داشته باشد. اختلاف های من و پسرم از 2 سال قبل جدی شد.
طرز لباس پوشیدن و حرکات و رفتار او عذابم می داد. نه این که بخواهم نظر خودم را به این بچه تحمل کنم اما چند بار سر صحبت را باز کردم و گفتم بهتر است در مورد انتخاب نوع لباس و حرکات و رفتارت بیشتر توجه داشته باشی.
افسوس همسرم با این بهانه که چرا این قدر گیر می دهی حرفم را قطع می کرد و اجازه نمی داد به عنوان پدر و پسر با هم چند کلمه حرف بزنیم.
پسرم تمام وقت خودش را با درگیری در فضای مجازی و گوشی تلفن همراهش سپری می کرد و در همین شبکه های ارتباطی مجازی بود که با دختری آشنا شد و به زور و اجبار از من خواست برایش به خواستگاری بروم.
از ترس آبرویم برایش آستین بالا زدم و با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد. خوشبختانه عروسم خانواده بسیار خوب و آبرومندی دارد اما چه فایده پسرم و همسرش که دوران عقد را سپری می کنند خام و کم تجربه هستند و آن چه باعث شده مشکل پیدا کنند شک و بدبینی شدیدی است که نسبت به همدیگر دارند.
شاید باورتان نشود با وجود این وضعیت هم وقتی می خواستم با پسرم و عروسم صحبتی داشته باشم همسرم مرا محکوم کرد و گفت: اگر تو از اول زندگی بیشتر به فکر بودی و وضعیت مالی بهتری داشتی، زودتر این بچه ها را سرخانه و زندگی خودشان می فرستادیم و ... .
او آن قدر از این حرف های توهین آمیز به من گفت که پسرم را تحریک کرد و کار به جایی رسید که درگیری لفظی پیدا کردیم و نزدیک بود با این بچه دست به یقه بشوم.
آخر شما قضاوت کنید مشکل زن و شوهری که بدبینی و شک و تردید شدید نسبت به هم دارند با پول و رفتن زیر یک سقف حل می شود؟
من به عنوان یک پدر از فرزندم در حد توان و تاجایی که بتوانم حمایت و پشتیبانی می کنم اما قرار نیست تمام زندگی اش را بی هیچ کم و کسری برایش بسازم و او بدون هیچ تلاش و قبول مسئولیت وارد زندگی مشترک خود شود چرا که این خانه از پای بست ویران خواهد بود.
من و پدر عروسم نگران آینده این 2 جوان کم تجربه هستیم و امیدوارم مشکل هرچه زودتر حل و فصل بشود.
دیدگاه تان را بنویسید