کد خبر: 549530
|
۱۴۰۱/۰۲/۱۰ ۰۸:۳۴:۴۷
| |

خیانت زن مطلقه به پیرمرد ثروتمند بعد از ازدواج موقت

زن جوان گفت: رئیس 70 ساله شرکت از من خواستگاری کرد. او اوضاع مالی بسیار خوبی داشت. مردی بسیار خوش قلب و مهربان بود ولی اختلاف سنی زیادی با هم داشتیم و من نمی‌توانستم همسر خوبی برای او باشم.

خیانت زن مطلقه به پیرمرد ثروتمند بعد از ازدواج موقت
کد خبر: 549530
|
۱۴۰۱/۰۲/۱۰ ۰۸:۳۴:۴۷

قصد نداشتم به مردی خیانت کنم که مرا از هرنظر حمایت می‌کرد، من به خاطر ثروت آن مرد 70 ساله حاضر شدم به عقد موقت او دربیایم ولی زمانی که در یکی از مهمانی‌ها با مرد جوانی آشنا شدم دیگر ...

به گزارش خراسان اینها بخشی از اظهارات زن جوانی است که هنگام مصرف مواد مخدر به همراه مردی غریبه دستگیر شد. این زن جوان که نسبتی با مرد غریبه نداشت، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: بعد از آن که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم در کنار مادرم به خانه‌داری پرداختم.  پدر و مادرم خیلی سنتی می‌اندیشیدند و اعتقاد داشتند ازدواج فامیلی هیچ‌گاه به شکست نمی‌انجامد چرا که فامیل از یکدیگر شناخت دارند و در صورت بروز اختلاف نیز همه بزرگان و ریش سفیدان برای حل آن تلاش می‌کنند، به همین دلیل وقتی به 17 سالگی رسیدم، عمویم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. پدر و مادرم که گویا منتظر چنین روزی بودند بدون آن که نظر مرا جویا شوند بلافاصله مقدمات مراسم عقدکنان را فراهم کردند.

آن زمان در کرمان زندگی می‌کردیم و با خانواده عمویم معاشرت نزدیکی داشتیم. با این وجود خانواده‌ها فقط به‌ابروی خودشان می‌اندیشیدند به طوری که نظر من یا پسرعمویم برای آنان هیچ اهمیتی نداشت.

خلاصه من و سیروس خیلی زود ازدواج کردیم و سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد. اگرچه عمویم به طور کامل از نظر مالی ما را حمایت می‌کرد و کمبودی در زندگی نداشتم اما همسرم مردی بی‌خاصیت بود و هیچ مسئولیتی را در برابر خانواده‌اش احساس نمی‌کرد. رفتارهای خونسرد و بی خیالی‌های همسرم به جایی رسید که دیگر نمی‌توانستم رفتارهای او را تحمل کنم.

روابط عاطفی ما نیز روز به روز به سردی می‌گرایید و من مدام به پدر و مادرم پیغام می‌دادم که قصد دارم از سیروس طلاق بگیرم ولی آنها هیچ گاه خواسته مرا جدی نمی گرفتند و تلاش می‌کردند فقط مرا نصیحت کنند. کار به جایی رسید که تهدید به خودکشی کردم ولی باز هم فایده‌ای نداشت و کسی به من  اهمیت نمی‌داد.

در این شرایط روزی پسر خردسالم را در آغوش گرفتم و به طور پنهانی به مشهد آمدم و اتاقی را در یک مسافرخانه ‌اجاره کردم. از آن روز به بعد گوشی تلفنم را نیز خاموش کردم و به هیچ تماسی پاسخ نمی‌دادم. مدتی بعد در حالی با مادرم تماس گرفتم که به دلیل آبروی از دست رفته‌شان به سروصورتش می‌کوبید و به شدت نگران بود.

پدرم که مدعی بود دیگر نمی‌تواند سرش را بین فامیل بلند کند، از من خواست هر کجا هستم زودتر به کرمان بازگردم چرا که عمویم با طلاق من موافقت کرده و به پدرم گفته‌ است که دیگر چنین عروسی را نمی‌خواهد. من هم بلافاصله به کرمان بازگشتم و در حالی از سیروس طلاق گرفتم که دیگر جایی بین خانواده و بستگانم نداشتم به همین دلیل دوباره فرزندم را برداشتم و به مشهد بازگشتم.

چند روز بعد به عنوان مستخدم و نظافتچی در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم و در اتاقی که رئیس شرکت در اختیارم گذاشته بود، به همراه «سبحان» زندگی می‌کردم تا این که چند ماه بعد رئیس 70 ساله شرکت از من خواستگاری کرد. امین اوضاع مالی بسیار خوبی داشت و به همراه خانواده‌اش ساکن کرج بود. او که بیشتر از حقوق عادی شرکت به من کمک مالی می‌کرد مردی بسیار خوش قلب و مهربان بود ولی اختلاف سنی زیادی با هم داشتیم و من نمی‌توانستم همسر خوبی برای او باشم.

از سوی دیگر نیز نمی‌خواستم این موقعیت مالی مناسب را از دست بدهم و فرزندم را در فقر و فلاکت بزرگ کنم. از طرف دیگر هم امین مدعی بود فقط زمانی که برای رسیدگی به ‌امور شرکت به مشهد می‌اید، در کنار من خواهد بود.

خلاصه به عقد موقت امین درآمدم و او برایم یک واحد آپارتمان و یک دستگاه خودروی دنا خرید. من هم گواهینامه رانندگی گرفتم و به تفریح و خوش گذرانی پرداختم.

حالا دیگر به مهمانی‌ها و پارتی‌های شبانه می‌رفتم و در همین مهمانی‌ها بود که مصرف «گل» را پس از آشنایی با فرزین آغاز کردم. او جوانی خوش برخورد و خوش‌تیپ بود که گاهی رانندگی خودروی مرا به عهده می‌گرفت تا در حالت غیرطبیعی تصادف نکنم.

ارتباط و معاشرت من و فرزین در حالی ادامه یافت که من او را به عنوان راننده شخصی‌ام به دیگران معرفی کردم ولی همسرم از این موضوع اطلاعی نداشت و تنها مخارج زندگی‌ام را می پرداخت. شب گذشته نیز من و فرزین درون خودرو مشغول استعمال مواد مخدر گل بودیم که ناگهان ماموران گشت کلانتری را بالای سرمان دیدیم و ...

حالا هم نمی‌دانم چگونه به چشمان مردی نگاه کنم که سرنوشت مرا تغییر داد ولی من فقط به خاطر پول با او ازدواج کردم...

بررسی‌های کارشناس و اقدامات قضایی این پرونده، با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها