درخواست طلاق از زنی که بیکار شد
۱۰سال است که با بهناز ازدواج کردهام. او اوایل ازدواج سرکار میرفت. اما چند سال پیش بیکار شد و دیگر سراغ کار نرفت. هر بار به او میگفتم که پرس و جو و شغل دیگری پیدا کن، قبول نمیکرد.
بهناز از وقتی بیکار شد، با شوهرش اختلاف پیدا کرد. این زوج ۱۰سال با هم زندگی کردند. اما حالا پیمان از بیکاری همسرش شاکی است و سر همین موضوع هر روز با هم درگیر بودند. تا اینکه در نهایت تصمیم به جدایی گرفتند.
به گزارش جام جم، مرد جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی اش گفت: ۱۰سال است که با بهناز ازدواج کردهام. او اوایل ازدواج سرکار میرفت. اما چند سال پیش بیکار شد و دیگر سراغ کار نرفت. هر بار به او میگفتم که پرس و جو و شغل دیگری پیدا کن، قبول نمیکرد. میگفت دیگر دوست ندارم سرکار بروم. بهناز کارش خوب بود. در داروخانه کار میکرد و میتوانست کمک خرج زندگیمان شود. اما دیگر دلش نمیخواست سرکار برود. من هم سعی میکردم که به او فشار نیاورم. تا اینکه از چند وقت پیش همه چیز گران شد و قیمتها دو برابر شد. دیگر حقوق من کفاف زندگیمان را نمیداد. برای همین دوباره از بهناز خواستم سرکار برود. اما باز هم قبول نکرد. میگفت بیکار در خانه بماند راحتتر است و دلش نمیخواهد دوباره استرسهای کار را تحمل کند. در صورتی که ما خیلی در فشار مالی هستیم و زندگیمان سخت شده است. بارها با او صحبت کردم. حتی خودم برایش سپردم که جایی خوب کار پیدا کنند. چند جا هم پیدا شد، ولی او قبول نکرد. در صورتی که به راحتی میتواند کار پیدا کند و کمک خرج زندگیمان شود. از آن طرف هم خودش خرجهای زیادی دارد و مرتب از من میخواهد به او پول بدهم. بارها با او صحبت کردم. حتی گفتم به صورت پارهوقت سرکار برود یا از خرجهای بیخود و الکیاش کم کند. ولی فایدهای نداشته است. در خانه نشسته و مرتب از من میخواهد به او پول بدهم. بعد میگوید حوصله سرکار رفتن ندارد و انرژیاش کم است. دیگر از این رفتارهای او خسته شدهام. نمیخواهم در کنارش زندگی کنم. ما مدتهاست که سر این مسأله با هم درگیریم و زندگیمان به جهنم تبدیل شده است. برای همین دیگر نمیخواهم در کنار این زن خودخواه زندگی کنم. او هیچ درکی ندارد و شرایط سخت زندگی را نمیفهمد.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من سالهاست که سرکار نرفتهام. پیمان خودش همان روزهای اول گفت که سرکار نرو و حتی از این موضوع استقبال کرد. جایی که من کار میکردم تمام وقتم را میگرفت. حتی روزهای تعطیل هم باید سرکار میرفتم. داروخانه همین است. برای همین او هم مرتب غر میزد. من هم دیگر سرکار نرفتم. حالا بعد از این همه مدت دیگر نمیتوانم کار کنم. شرایط کاری را یادم رفته است. باز هم باید در آن محیطهای خستهکننده کار کنم. اما پیمان میخواهد مرا مجبور کند که سرکار بروم. اگر شغل خوبی بود، حتما قبول میکردم. ولی دیگر نمیتوانم کار کنم و او هم نمیتواند مرا مجبور کند که سرکار بروم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
دیدگاه تان را بنویسید