متهم جوان در گفتوگو با «اعتمادآنلاین» توضیح میدهد چطور سارق حرفهای شد:
مهاجرت به تهران؛ آغاز جرمهای سریالی پسر جوان
بار اول که دستگیر شدم به خاطر مواد من را در پارک گرفتند، سه ماه در زندان بودم، آنجا با چند نفر آشنا شدم و اینطور بود که وارد باند سرقت شدم.
کیوان جوانی است که از غرب کشور به تهران آمد تا زندگی خوبی برای خودش درست کند اما به دام اعتیاد افتاد و این شروع زندگی مجرمانهاش بود. این متهم برای اعتمادآنلاین میگوید که چه شد از یک جوان دامدار به یک مجرم تبدیل شد.
*گفتی در یکی از شهرهای مرزی زندگی میکردی و چند سالی است به تهران آمدهای؛ چرا؟
من دامدار بودم، با پدر و برادرم دامداری میکردیم. یک روز سیل آمد و هست و نیست ما را برد، پدر و برادرم هم بعد از آن اتفاق جانشان را از دست دادند. مادرم را وقتی بچه بودم از دست داده بودم و یک خواهر داشتم که او هم ازدواج کرده بود. وقتی تنها شدم به تهران آمدم تا زندگی خوبی برای خودم درست کنم.
*در تهران مشغول چه کاری شدی؟
اول در شرکتهای باربری کار میکردم. کارگر بودم. به ما جاخواب هم داده بودند. با چند نفر آشنا شدم و کمکم دوست شدیم. بعد که زمستان شد و بار کم شد کارهای دیگر هم میکردم اما دیگر جاخواب نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم در پانسیون زندگی کنم. آنجا با چند جوان دیگر آشنا شدم و دوستی عمیقی پیدا کردیم ولی...
*همانجا معتاد شدی؟
بله معتاد شدم. دو پسر دانشجو در پانسیون بودند، من آنجا معتاد شدم. با آنها دمخور بودم. برای امتحان مواد میکشیدند و اعتیاد پیدا کرده بودند، بعد هم من معتاد شدم. از آن به بعد همه چیز خراب شد.
*چطور وارد باند سرقت شدی؟
بار اول که دستگیر شدم به خاطر مواد من را در پارک گرفتند، سه ماه در زندان بودم، آنجا با چند نفر آشنا شدم و اینطور بود که وارد باند سرقت شدم.
*گفتی کارگر بودی، چرا به همان کارگری مشغول نشدی؟
من اعتیاد داشتم. بدنم بنیه قبلی را نداشت ضمن اینکه سابقهدار هم بودم و کسی قبولم نمیکرد، به همین خاطر تصمیم گرفتم سرقت کنم.
*چه چیزی میدزدیدی؟
لوازم داخل خودرو سرقت میکردم. پول زیادی نبود، در حدی که مواد بکشم و غذا بخورم.
*این بار که دستگیر شدهای تعداد شکات خیلی زیاد است، فکر میکنی بتوانی رضایت بگیری؟
برای آدم معتاد زندگی تمام شده است. من دیگر زندگی ندارم، همیشه زندانی هستم. زندگیام را نابودم کردم و خودم را به خاطر این کار نمیبخشم.
*خواهرت خبر دارد؟
نه خبر ندارد. نمیخواهم جلوی شوهرش سرشکسته شود. ای کاش هیچوقت به تهران نمیآمدم.
دیدگاه تان را بنویسید