کد خبر: 580162
|
۱۴۰۱/۰۸/۰۸ ۰۸:۴۷:۰۱
| |

زندگی سیاه زن جوان زیر سایه ارتباط پنهانی شوهر

زن جوان می‌گوید شوهرش قبل از ازدواج با زنی مطلقه رابطه داشت و این ارتباط هنوز هم ادامه دارد.

زندگی سیاه زن جوان زیر سایه ارتباط پنهانی شوهر
کد خبر: 580162
|
۱۴۰۱/۰۸/۰۸ ۰۸:۴۷:۰۱

هنوز همسرم زن مطلقه‌ای را که قبل از ازدواج با او ارتباط داشت از یاد نبرده بود و از طریق فضای مجازی برایش پیام می‌فرستاد. همین ماجرا موجب بروز اختلافات شدیدی در زندگی ما شد به گونه‌ای که همسرم مرا کتک می‌زد تا از او طلاق بگیرم و... .

به گزارش روزنامه خراسان، زن 20 ساله که به اتهام ضرب و جرح از همسرش شکایت کرده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 15 ساله بودم که با میانجیگری یکی از خاله هایم «سلیمان» به خواستگاری ام آمد. آن زمان من تا کلاس هفتم درس خوانده بودم و دیگر دوست نداشتم ادامه تحصیل بدهم چرا که پدرم فردی عصبانی و بداخلاق بود و رفتارهایش در خانه من و خواهرانم را به شدت آزار می داد به طوری که وقتی برای کار در یک کارگاه مبل سازی عازم تهران شد، همه خانواده خوشحال شدیم که برای مدتی از تندخویی های او در امان هستیم، به همین دلیل من سعی می کردم بیشتر اوقات را به خانه خاله گوهر بروم. خاله ام همسایه ای داشت که خواهر سلیمان بود و مرا برای برادرش خواستگاری کرد. پدر سلیمان مشهدی و مادرش اهل کرمان بود. بنا به تقاضای خاله و خواست خواهر سلیمان، ما چند بار همدیگر را در منزل خاله ام دیدیم و با یکدیگر درباره آینده و اخلاق و رفتارمان سخن گفتیم. سلیمان تک فرزند خانواده بود و خانواده اش سعی می کردند دختر خوبی برای او انتخاب کنند اما من از عشق قبلی سلیمان خبر نداشتم و کسی هم در این باره چیزی به من نگفت. خلاصه مراسم عقدکنان ما در حالی برگزار شد که سلیمان در مغازه خواربار فروشی پدرش کار می کرد چرا که آن ها دوست نداشتند فرزندشان از آن ها دور شود. دو سال بعد زمانی که من به 17 سالگی رسیده بودم زندگی مشترکمان را در نزدیکی منزل پدر شوهرم آغاز کردیم. اگرچه در اوایل زندگی مشاجره های لفظی کوتاهی مانند بسیاری از زوج های جوان داشتیم اما از زندگی مادی و خوبی برخوردار بودیم تا این که یک روز که به طور اتفاقی به خواربارفروشی (سوپرمارکت) پدر شوهرم رفته بودم، متوجه رفتار صمیمانه و غیرمتعارف سلیمان با یکی از مشتریانش شدم ولی به موضوع اهمیت ندادم و این گونه برخوردها را برای جذب مشتری عادی تلقی کردم. در همین حال رفتارهای همسرم در منزل نیز به طور ناگهانی تغییر کرد. حالا دیگر چشمان همسرم فقط به گوشی تلفن همراه دوخته شده بود و اصلا به من توجهی نداشت به گونه ای که حتی غذایش را در بیرون از خانه می خورد و کمتر به منزل می آمد. وقتی موضوع را با مادرشوهرم در میان گذاشتم مرا نصیحت کرد که بیشتر هوای همسرم را داشته باشم چرا که او زیاد کار می کند و خسته می شود!

با وجود این به من قول داد با سلیمان در این باره صحبت کند ولی چند شب بعد همسرم به خانه آمد و با این بهانه که به او بلند سلام نکرده ام مرا زیر مشت و لگد گرفت و بدنم را سیاه و کبود کرد سپس مرا به داخل اتاق انداخت و در خانه را نیز قفل کرد. روز بعد زمانی که مادرشوهرم به منزل ما آمده بود، مرا بیهوش در گوشه اتاق پیدا کرد و بلافاصله به بیمارستان رساند. او وقتی اوضاع را این گونه دید، در این باره با پسرش صحبت کرد و سلیمان هم به او قول داد تا دست از این رفتارهای خشن بردارد و به قول معروف سر به راه شد. من هم برای حفظ زندگی ام چیزی به مادرم نگفتم و برای آن که مادرم سر و صورت کبودم را نبیند به او گفتم برای یک هفته به اتفاق همسرم به کرمان می رویم! ولی هنوز یک هفته بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که سلیمان به بهانه این که چای سرد مقابلش گذاشته ام، دوباره مرا به شدت کتک زد. این بار وقتی مادرشوهرم به خانه ما آمد بدون رودربایستی به او گفتم که سلیمان با زن دیگری ارتباط دارد! اما مادرشوهرم بسیار خود را متعجب نشان داد که باور این موضوع برایش بسیار سخت است، سلیمان هم سوگند خورد که هیچ کس در زندگی او نیست.

خلاصه روزهای زندگی مشترک به گونه ای برایم تلخ شده بود که در طول یک ماه چهار بار به شدت کتک خوردم و دم بر نیاوردم تا این که بالاخره یک روز زمانی مادرشوهرم وارد خانه ما شد که سلیمان موهایم را می کشید و با کوبیدن مشت به سرم مرا مجبور می کرد تا به زنی که در آن سوی خط تلفن بود بگویم «من سلیمان را دوست ندارم و از او طلاق می گیرم!» در این شرایط مادر شوهرم تلاش کرد تا مرا از زیر مشت و لگدهای او برهاند سپس به من توصیه کرد چند روز به خانه پدرم بروم تا با سلیمان صحبت کند!

من هم با مادرم تماس گرفتم و در حالی به خانه پدرم رفتم که آن ها تا آن لحظه از زندگی وحشتناک من خبر نداشتند. آن جا بود که فهمیدم سلیمان قبل از ازدواج با من با زن مطلقه ای به نام «فریماه» در ارتباط بوده و قصد ازدواج با او را داشته است اما مادر و خواهرش به شدت مخالف این ازدواج بوده اند و به همین دلیل به خواستگاری من آمدند تا سلیمان آن زن مطلقه را فراموش کند اما اکنون که شش ماه از ماجرای آخرین کتک کاری می گذرد سلیمان و مادرش در حالی پاسخ تلفن های مرا نمی دهند که همسرم مدعی است هیچ مدرکی برای کتک کاری هایش ندارم و باید بی سروصدا از او طلاق بگیرم و... .

به دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی کارشناسی این پرونده در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها