زن جوان داستان زندگیاش را در گفتوگو با «اعتمادآنلاین» بازگو کرد:
برای آخرین بار از شوهر دزدم حمایت میکنم
زن جوان میگوید از سر ناچاری تا به حال مجبور شده از همسر سابقهدارش حمایت کند اما بعد از این دیگر چنین کاری نخواهد کرد.
شیلا وقتی کودک بود پدر و مادرش را از دست داد و زندگی سختیهایش را از همان زمان به او نشان داد. او حالا به خاطر سرقتهایی که شوهرش مرتکب شده راه دادگاه را طی میکند. شیلا داستان زندگیاش را برای اعتمادآنلاین تعریف میکند.
*چطور با شوهرت آشنا شدی؟
من در یک خانه کار میکردم. صاحب خانه زن ثروتمند و خوبی بود. من با سعید در آنجا آشنا شدم و زندگیمان را شروع کردیم. مدتی که گذشت زن صاحبخانه هر دوی ما را اخراج کرد.
*چرا اخراج شدید؟
سعید سرقت کرد. او از خانه زن ثروتمند مقدار زیادی پول برداشت و زن هم به خاطر من شکایت نکرد اما هر دوی ما را از خانه اخراج کرد.
*خانوادهات واکنشی نشان ندادند؟
من خانوادهای ندارم.
*چرا؟
وقتی دوساله بودم پدر و مادرم در تصادف فوت کردند و من را مادربزرگم بزرگ کرد. ۱۰ساله بودم که مادربزرگم هم فوت کرد و دیگر هیچکدام از اعضای فامیل حاضر نشدند من را قبول کنند به همین خاطر مرا به بهزیستی تحویل دادند. من تا ۱۹سالگی بهزیستی بودم تا اینکه کار پیدا کردم. زن ثروتمند از خیران بهزیستی بود، او به من پیشنهاد کار در خانهاش را داد و من هم مشغول به کار شدم، دو سال بعد هم با سعید ازدواج کردم.
*چرا وقتی متوجه شدی سعید خلافکار است جلو او را نگرفتی؟
من در آن زمان باردار بودم چون خودم روز خوش در زندگی ندیدم نمیخواستم بچهام هم بیپدر و مادر بزرگ شود، به همین خاطر درخواست کردم زن ثروتمند گذشت کند. سعید هم قول داد سرقت نکند اما از آن به بعد دیگر کارش شده بود دزدی.
*چند فرزند داری؟
سه فرزند دارم. این بار به سعید گفتهام که دیگر کارهایش را تحمل نمیکنم و از او طلاق میگیرم.
*شوهرت چند سابقه دارد؟
سابقهاش زیاد است، سه چهار بار بازداشت شد اما من هر بار کمکش میکردم و رضایت شکات را میگرفتم. این بار قول داده کنار بگذارد و من هم به او گفتهام اگر دوباره به کارهایش ادامه دهد طلاق میگیرم. من بچههای بزرگ دارم. دخترم نزدیک عروس شدنش است نمیتوانم بگویم بابای بچهام دزد است. من این بچهها را به دندان کشیدم تا بزرگ شدند.
*فکر میکنی شوهرت سر قولش بایستد؟
نمیدانم. ولی این بار هم به خاطر دختر کوچکم که برای پدرش بیتابی میکرد دنبال کار سعید آمدم و به او گفتم این آخرین بار است.
*زندگیات را چطور میگذرانی؟
با کارگری در خانههای مردم. من با پول کارگری توانستم یک خانه ۵۰متری با قسط و بدبختی بخرم، سعید هر کاری کرد من خانه را به نام او نکردم بعد هم پول دزدی او را در خانهام نیاوردم. حالا هم با کارگری و درآمد کم و پسانداز اندکی که دارم زندگی میکنم اما پول دزدی سعید را نمیخواهم.
*چقدر امیدواری شوهرت این کارهایش را کنار بگذارد؟
امید نداشته باشم که نمیتوانم زندگی کنم با این همه بدبختی؛ اما به هر حال من روی شوهرم حساب نکردهام.
دیدگاه تان را بنویسید