زن جوان داستان زندگی تلخش را بازگو کرده است:
به خاطر ازدواج با شوهرم از خانه فرار کردم اما او قاتل شد
زنی که 12 سال قبل به دنبال عشق به پسری جوان از خانه فرار کرده بود حالا دنبال پرونده قتلی است که همسرش مرتکب شده است.
12 سال از زمانی که مینا برای اولین بار از خانه فرار کرد، گذشته است. او حالا با زندگی پرآشوبی روبهروست که به خاطر قتلی که شوهرش مرتکب شده وضعیت بحرانیتری پیدا کرده است.
مینا 30 ساله است و برای سایت جنایی از زندگی خصوصی و گرفتاری که به آن مبتلا شده میگوید:
*چه مدتی است که شوهرت در زندان است؟
یک سال و نیم قبل بازداشت شد. او را به خاطر قتل یک مرد بازداشت کردهاند.
*مقتول چه کسی است؟
مقتول دوست شوهرم بود چندباری هم به خانهاش رفته بودیم. شوهرم یک روز با سرو صورت خونی به خانه آمد. گفتم چه شده گفت با آرمان دعوا کردم و با چاقو زدم. بعد هم پلیس آمد و دستگیرش کرد.
*میدانی درگیری به خاطر چه بود؟
سر پول دعوا کرده بودند شوهر من به او بدهکار بود.
*با شوهرت رابطه خوبی داشتی؟
نه. ولی با هم زندگی میکردیم، ما دو بچه داشتیم من هم جایی برای رفتن نداشتم مدارا میکردم ولی رابطه خوبی نداشتیم.
*چطور با هم آشنا شدید؟
در راه مدرسه با او آشنا شدم به خواستگاریام آمد اما پدرم راضی به ازدواج نبود میگفت پسر خوبی نیست لات است. همه وقتش را سر خیابان میگذراند اما من عاشقش شده بودم تصمیم گرفتم ازدواج کنم و از خانه فرار کردم.
*چند ساله بودی که از خانه فرار کردی؟
من 18 ساله بودم و شوهرم 20 ساله. ما از خانه فرار کردیم. به شهرستان رفتیم و سه ماه در آنجا زندگی کردیم بعد هم عقد کردیم.
*واکنش خانوادهات چه بود؟
چند روز بعد از گم شدنم با خانه تماس گرفتم و گفتم با امیر فرار کردم و از پدرم خواستم که دنبالم نگردد پدرم هم دیگر پی من را نگرفت.
*حالا چطور رابطهای با هم دارید؟
با پدر و مادرم رابطهای ندارم اما با خواهرم در ارتباط هستم. پدرم من را قبول نکرد. حتی اجازه نداد در مراسم عروسی خواهرم باشم. او نوههایش را هم ندیده است.
*چقدر بعد از ازدواج با شوهرت اختلاف پیدا کردی؟
بچه دوم که به دنیا آمد فهمیدم شوهرم به من خیانت کرده است از آن به بعد دیگر با هم خوب نشدیم در این مدت هم فهمیدم چندین بار به من خیانت کرده است. درگیر شدیم و جلوی بچهها من را کتک میزد.
*چرا طلاق نگرفتی؟
چون شوهرم تنها کسی در دنیاست دارم. پدر و مادرم از من حمایت نکردند. آنها حتی نمیدانند من با چه گرفتاری دست و پنجه نرم میکنم.
* باز هم میتوانی به سراغشان بروی شاید حالا کمکت کنند؟
پدرم به من گفت امیر مرد زندگی نیست گفت بدبخت میشوی اما من با او فرار کردم روی برگشتن به خانه پدرم را ندارم.
*کاری برای جلب رضایت اولیای دم کردهای؟
رضایت نمیدهند میگویند گذشت نمیکنند. مادر امیر هر روز با آنها تماس میگیرد اما آنها میگویند رضایت نمیدهند. به بزرگان فامیل مقتول امیدوارم شاید آنها کاری بکنند.
*همچنان میخواهی سراغ پدر و مادرت نروی؟
راهی برای برگشت نیست مطمئنم.
دیدگاه تان را بنویسید