پسر نوجوان از زندگی تلخ و دلایل مصرف مشروبات الکلی میگوید:
پولدار هستیم اما خوشبخت، نه!
پسر 18 ساله که به جرم شرب خمر بازداشت شده میگوید شرایط خانوادگی خوبی ندارد.
رادین پسر خوشخندهای است. او با اینکه میداند ممکن است مجازات در انتظارش باشد اما همچنان میخندد. رادین را همراه یکی از دوستانش در پارتی شبانه و به جرم مصرف مشروب بازداشت کردهاند.
این پسر 18 ساله برای سایت جنایی از زندگیاش میگوید:
*سن کمی داری. چرا مشروب خوردی؟
اشتباه کردم نباید میخوردم.
*ابراز ندامت که میکنی یعنی متوجه اشتباهت شدهای اما توضیح بده قبل از پشیمانی چرا این کار را کردی؟
با دوستانم دور هم جمع شده بودیم، گودبایپارتی یکی از بچهها بود، گفتیم مشروب هم بخوریم و امتحان کنیم ببینیم چیست.
*دوستت قرار بود کجا برود؟
سعید قرار بود به سربازی برود. بعد از دبیرستان دیگر درس نخواند گفت میخواهد برود سربازی و بعد هم از ایران برود.
*برای آیندهات برنامه داری؟
من میخواهم دانشگاه بروم. دانشگاه هم قبول شدم.
*میدانی سابقه داشتن میتواند برایت گران تمام شود؟
اشتباه کردم.
*چرا تنها هستی؟ کسی از خانواده دنبال کارهایت نیست؟
من تکفرزند هستم. پدر و مادرم سرکار هستند.
*اصلاً خبر دارند چه اتفاقی افتاده؟
نه. فکر میکنند من هنوز خانه دوستم هستم. فقط به دخترخالهام گفتهام چه شده.
*او برای کمک آمده است؟
با خالهام وثیقه آوردهاند تا آزاد شوم.
*چرا به مادرت نگفتی؟
رابطهام با مادرم خوب نیست.
*چرا؟
پدر و مادرم با هم خوب نیستند، آنها همیشه با هم دعوا دارند. ما خانه و ماشین داریم، پول داریم، امکانات داریم اما خوشبخت نیستیم.
*چرا احساس خوشبختی نداری؟
پدر و مادرم با هم حرف نمیزنند. هیچ وقت نشده ما سر یک میز غذا بخوریم. من وقتی دلم برای خانواده تنگ میشود خانه خالهام میروم. او شوهر ندارد ولی با دختر و پسرش خیلی خوشبخت است. شوهرش دو سال قبل فوت کرد. وقتی احمدآقا بود هم خوشبخت بودند، همیشه با هم غذا میخوردند و مسافرت میرفتند. احمدآقا همیشه با خوشرویی با من صحبت میکرد. من بیشتر خانه خالهام بزرگ شدم.
*اختلاف پدر و مادرت به خاطر چیست؟ چرا از هم جدا نشدند؟
آنها با هم اختلاف داشتند و من هم قبول کرده بودم که با هم خوب نیستند. هر دو را دوست داشتم. یک روز که دعوا کردند مادرم به پدرم گفت من این بچه را نمیخواستم، همان موقع میخواستم از تو جدا شوم تو نگذاشتی سقط کنم. من بعد از آن دیگر هیچ کدام را دوست ندارم.
*یعنی به خاطر تو طلاق نگرفتند؟
دروغ میگویند خودشان نمیخواهند طلاق بگیرند. من دانشگاه قبول شدم و با کمک خالهام کارهایم را انجام دادم، الان هم مدتی است در خانه خالهام هستم.
*با این حال میخندی و ناراحت نیستی چرا؟
ناراحتم؛ اما میخندم چون دوست ندارم کسی متوجه زندگی تلخ من بشود. من پدر و مادرم را دوست ندارم همانطور که آنها من را دوست ندارند.
دیدگاه تان را بنویسید