2 قتل و یک تجاوز در پرونده مردی که شکست عشقی خورد
متهم میگوید: یک راننده تیبا را در کرج کشتم و خودروی او را سرقت کردم تا در پوشش مسافربر با همدستی دوستم و پدرخواندهام دست به زورگیری بزنیم.
برای اینکه عقدههای کودکیاش را پایان دهد و پولدار شود، دو قتل و یک تجاوز در پروندهاش دارد و قتل و زورگیری، مثل اینکه کسب و کار حرفهایاش است و هیچ اضطراب و ناراحتی در چهرهاش بعد از دستگیری نمایان نیست. او همراه دوست و ناپدری افغانش دست به جنایتهای هولناک در کرج و غرب استان تهران میزد که بالاخره دستگیر شد. گفتوگوی جام جم با این متهم را بخوانید:
*خودت را معرفی کن؟
فرزاد ۲۴ساله هستم.
*افغان هستی؟
خیر، پدرومادرم ایرانی هستند. در چهارسالگی پدرم به خاطر بیماری سرطان فوت کرد و مادرم با چهار بچه قد و نیمقد ماند و سیاهروزیهای ما شروع شد.
*چرا سیاهروزی؟
داییام سال۸۲ وقتی هنوز بچه بودم، مادرم را با ۲۰۰هزارتومان به مرد افغان فروخت و مادرم همسرش شد و از آنموقع روز خوش ندیدیم.
*چه اتفاقی افتاد؟
پدرخواندهام ما را مجبور میکرد که دستفروشی کنیم و هر روز برایش پول بیاوریم. خیلی وقتها بیدلیل ما را کتک میزد و دو روز آب و غذا به ما نمیداد. از یک سال بعد زندگیام سیاهتر شد.
*چه اتفاق سیاهی افتاد؟
پدرخواندهام به من تجاوز میکرد و تهدید میکرد اگر به کسی بگویم، من را میکشد. من هم ترسیدم، سکوت کردم و او رفتارش را ادامه داد.
*چرا به مادرت نگفتی؟
اول اینکه از تهدیدهای آن مرد میترسیدم، بعد هم مادرم آدم ضعیفی بود که از مرد افغان میترسید و تحت سلطه او بود.
*کاری نکردی که او این کار را نکند؟
چرا از خانه فرار کردم در ۱۰سالگی ولی اورژانس اجتماعی مرا پیدا کرد و تحویل خانواده داد.
*بعد چه شد؟
آن زمان بود که فهمیدم مرد افغان به خواهر و برادرهایم هم تجاوز میکند.
*باز فرار نکردی؟
۱۳سالگی فرار کردم، دستفروشی کردم و مقداری پسانداز برای خودم جمع کردم. بعد مغازه زدم اما اتفاقات تلخ کودکی روی رفتارم اثر گذاشته بود؛ بیادب و بدون اعصاب بودم و به همین خاطر ورشکسته شدم.
*برگشتی خانه؟
نه. رفتم مشهد پیش خالهام و آنجا در ۲۰سالگی ازدواج کردم اما همسرم خیانت کرد و با یک بچه طلاق گرفتم.
*باز ازدواج کردی؟
من عاشق دخترخالهام بودم اما خالهام میگفت که نمیشود به دلیل بیپولی با دخترش ازدواج کنم، او برایم همسر جدیدی گرفت و از او دو فرزند دارم.
*چه شد به تهران آمدی و جنایتهای سیاه را رقم زدی؟
برگشتم از خانوادهام خبر بگیرم اما متوجه شدم برادرم حین دستفروشی تصادفکرده و یکسال در کما بوده، ناپدریام خواهر کوچکم را شوهر داده و زندگی خوبی ندارد.
*تو چه کردی؟
میخواستم از ناپدریام انتقام بگیرم اما به خودم آمدم و دیدم همدست او در جرایمش شدم.
*دو قتل در پرونده داری، درست است؟
اول یک راننده تیبا را در کرج کشتم و خودروی او را سرقت کردم تا در پوشش مسافربر با همدستی دوستم و پدرخواندهام دست به زورگیری بزنیم.
*چطور نقشهات را عملی کردی؟
برای اینکه بتوانیم در پوشش مسافربر سرقت کنیم، نیاز به ماشین داشتیم. در کرج خودرو را دربستی کرایه کرده و وقتی به محل خلوتی رسیدیم، راننده را کشتم و ماشین را سرقت کردم.
*ولی تو یک صافکار را هم به قتل رساندی.
مردادماه بود که با مرد صافکار آشنا شدم. فهمیدم او کنار خیابان کار میکند و پولهایش را زیر کفی خودرو قرار میدهد. او پول رهن خانهاش را داخل ماشین گذاشته بود. وسوسه شدم و با او ابتدا طرح دوستی ریخته و اعتمادش را جلب کردم. یک روز که مطمئن بودم پول زیادی همراه دارد، نقشه ام را عملی کردم.
*چطور قربانیان را میکشتی؟
خفهشان میکردم.
*جسدها را چه میکردی؟
بعد قتل آنها را داخل گونی گذاشته و در بیابانهای ملارد رها میکردم.
*چرا به یکی از طعمههای سرقتت که دختر جوانی بود، تجاوز کردی؟
میخواستم عقدههای درونی و کودکیام را خالی کنم. وقتی دختر جوان را به قصد سرقت سوار کردم، او را مورد تجاوز قرار دادم.
*تو به قتل یک زن افغان هم در ۹سال قبل اعتراف کردی، آن چه بود؟
من آن قتل را انجام ندادم. پدرخواندهام و دوستش وقتی متوجه میشوند همسر جوانش از خانه فرار کرده است، بعد سه سال او را شناسایی و طبق رسومشان او را به قتل میرسانند. من وقتی گیر افتادم، گفتم بگذار همه راز آن جنایت را هم بدانند. من در این سالها راز این جنایت را میدانستم اما نقشی در آن نداشتم.
*پشیمانی؟
من زندگی سراسر سیاهی از کودکی داشتم، حال اگر پشیمان شوم هم فایدهای ندارد.
*چرا برای پولدارشدن قتل انجام دادی؟
چون کاسبی کردم وشکست خوردم، تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که از راه خلاف پول دربیاورم. البته شکست در ازدواج با دخترخالهام هم در این تصمیم نقش داشت. اگر پول داشتم، خالهام با این ازدواج مخالفت نمیکرد و الان به عشقم رسیده بودم.
*پس دستگیر نمیشدی و همچنان به جرایمت ادامه میدادی؟
جرم اصلی ما زورگیری بود و در این میان دو قتل هم مرتکب شدم. اگر دستگیر نمیشدم، شاید قتلی مرتکب نمیشدم اما به سرقتهایم ادامه میدادم.
*چطوری سرقت میکردید؟
سه نفری سوار تیبای سرقتی شده و با تهدید مسافران، پول و گوشی تلفن همراهشان را میگرفتیم.
*از چند نفر سرقت کردید؟
فکر کنم ۱۲ نفر. یادم نیست.
*معتادی؟
نه. مواد مصرف نمیکنم.
*فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه. حرفهای عمل میکردم و ردی از خودم باقی نمیگذاشتم.
*پس چرا دستگیر شدی؟
همسر مرد صافکار پیگیر پرونده بود و این مرد قبل از اینکه با من بیاید به همسرش گفته بود که با من قرار دارد. البته من فکر اینجا را هم کرده بودم و خودم را با هویت جعلی به او معرفی کرده بودم اما همین سرنخ، پلیس را به من رساند. وقتی دستگیر شدم، شوکه شده بودم و ابتدا سعی کردم با انکار همه چیز خودم را خلاص کنم اما وقتی دیدم مدارک زیادی علیه من است، همه چیز را گفتم.
دیدگاه تان را بنویسید