«اعتمادآنلاین» گزارش میدهد:
سردسته باند سرقت هنگام فرار سقوط کرد و حافظهاش را از دست داد/ همدستان سارق در جستوجوی مخفیگاه اموال مسروقه
ابتلای سردسته باند سرقت به فراموشی باعث شد همدستانش نتوانند مخفیگاه اموال مسروقه را پیدا کنند و از دزدیهایی که انجام دادهاند بینصیب بمانند.
سارقانی که قصد داشتند همدست خود را از بیمارستان بربایند قبل از اینکه برای عملی کردن نقشه خود اقدامی کنند از سوی پلیس شناسایی و دستگیر شدند.
به گزارش اعتمادآنلاین، مرد جوانی که حالت سراسیمه و نگران داشت چند روز پیش با مرکز فوریتهای پلیسی 110 تماس گرفت و از سرقت ناموفق خانهاش خبر داد.
پس از آن گروهی از ماموران نزدیکترین واحد گشت کلانتری به محل اعزام شدند و شاکی در تحقیقات گفت: به سفر کاری رفته بودم، اما کارم زودتر از چیزی که پیشبینی کرده بودم تمام شد. زودتر به خانه برگشتم. همین که کلید را از جیبم درآوردم تا داخل قفل بگذارم متوجه سروصداهایی شدم که از داخل خانه میآمد. فهمیدم افرادی داخل خانهام هستند. نمیدانم چه شد که آنها هم متوجه حضورم پشت در شدند. به همین دلیل ناگهان صداها قطع شد و احساس کردم افرادی که در خانهام هستند از پلههای اضطراری فرار کردند. همزمان صدای مهیبی به گوش رسید که به نظر میرسید چیزی یا شخصی سقوط کرده است. جرات نکردم وارد خانه شوم چون نگران بودم سارقان هنوز در خانه باشند و آسیبی به من برسانند به همین دلیل با پلیس تماس گرفتم.
ماموران پس از ورود به خانه، با بههمریختگی روبهرو شدند که گفتههای صاحبخانه مبنی بر وقوع سرقت را تایید میکرد. بررسیها نشان داد همانطور که شاکی گفته سارقان نتوانسته بودند نقشه سرقتشان را کامل اجرا کنند. در ادامه تحقیقات و بررسی محل ماموران لکههای خون را در طبقه همکف و پایین پلههای اضطراری مشاهده کردند که از مجروح شدن یکی از سارقان هنگام فرار خبر میداد. ادامه تحقیقات نیز نشان داد یکی از سارقان هنگام فرار به خاطر عجله تعادلش را از دست داده و به پایین سقوط کرده است.
همچنین بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه نیز فرضیه ماموران را تایید کرد. تصاویر نشان میداد سه مرد نقابدار، مرد جوانی را که مشخص است قادر به راه رفتن نیست و تقریباً بیهوش شده، از حیاط پشتی خانه محل سرقت بیرون بردهاند. سه مرد نقابدار نفر چهارم را ترک موتورسیکلت نشانده و از محل برده بودند.
در ادامه تحقیقات، کارآگاهان پلیس با انگشتنگاری از محل سرقت موفق شدند اثرانگشت یکی از سارقان را به دست آوردند. این اثرانگشت متعلق به مجرمی سابقهدار به نام گودرز بود که بیش از 6 بار به اتهام سرقت دستگیر شده بود.
همزمان با تحقیقات پلیسی برای دستگیری متهم شناساییشده و همدستانش، حراست یکی از بیمارستانهای جنوب تهران در تماس با پلیس اعلام کرد: رهگذری که در حال عبور از خیابانی خلوت بوده، متوجه پیکر نیمهجان و خونآلود مرد جوانی شده که روی زمین افتاده بود. رهگذر ابتدا تصور کرده بود مرد جوان فوت کرده، اما صدای ناله خفیف و تکان پلکهایش باعث شد رهگذر متوجه شود فرد خونآلود هنوز زنده است و با پلیس و اورژانس تماس گرفت و در نهایت مرد مجروح به بیمارستان انتقال یافت.
مسئولان حراست بیمارستان گفتند مرد مجروح بهشدت آسیب دیده و هیچ مدرک شناساییای همراهش نیست و خودش هم به خاطر وضع جسمانی قادر به صحبت نیست.
به دنبال این اطلاعات، گروهی از ماموران پلیس پایتخت راهی بیمارستان شدند و با ثبت مشخصات مرد مجهولالهویه، با توجه به لباسهایی که به تن داشت، مشخص شد او همان مرد مجروحی است که سارقان نقابدار بهسختی سوار موتورسیکلت کرده و با خود برده بودند. بررسی دوباره تصاویر دوربینهای مداربسته در حوالی محل سرقت ناموفق، این احتمال را تقویت کرد. در حالی که مرد زخمی هیچ مدرک هویتی نداشت، اثرانگشت او سوابق کیفریاش را برای ماموران فاش کرد و مشخص شد چندین بار به اتهام سرقت بازداشت و آخرین بار چند ماه قبل از زندان آزاد شده است.
موضوعی که توجه ماموران را به خود جلب کرد این بود که این سابقهدار مجروح وقتی قادر به صحبت شد، حافظهاش را از دست داده بود و نمیدانست چه اتفاقی برایش رخ داده، حتی از گذشته خود هم چیزی به خاطر نداشت.
در حالی که تحقیقات از مرد مجروح به نتیجه نرسیده بود، ماموران در نهایت مخفیگاه گودرز را شناسایی کردند و متهم جوان به دام افتاد. متهم که ابتدا منکر سرقت بود در مواجهه با مدارک پلیسی به سرقت سریالی از خانههای شمال با همدستی مردی که حافظهاش را از دست داده بود و سه نفر دیگر از دوستانش اعتراف کرد. با اعتراف متهم سابقهدار سه همدست دیگر آنها نیز بازداشت شدند و بررسیهای در این زمینه به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت ادامه دارد.
سردسته فراموشکار
تحقیقات نشان داد اعضای این باند همسلولی و همبند بودند و نقشه دور جدید سرقتها را در زندان کشیدهاند. در ادامه مصاحبه با گودرز را بخوانید:
*شگردتان چه بود؟
خانه یا آپارتمانهایی را که چراغشان خاموش بود، شناسایی میکردیم. اگر طبقه اول بودند که از بالکن وارد میشدیم اما اگر در طبقات بالاتر بودند، صبر میکردیم تا خودرویی داخل پارکینگ برود، ما به صورت نامحسوس قبل از اینکه در پارکینگ بسته شود وارد ساختمان میشدیم. بعد هم به طبقه مورد نظر میرفتیم و با کلیدهایی که خودمان ساخته بودیم درها را باز میکردیم و سرقت را انجام میدادیم.
*چه مدت است سرقت میکنید؟
مدت زیادی نیست، برای اینکه همدستانم تازه از زندان آزاد شدهاند و قرارمان این بود که همه از زندان آزاد شویم بعد سرقتها را شروع کنیم.
*ماجرای همدست زخمیتان چیست؟
در آخرین سرقت، از شانس بد، صاحبخانه رسید. ما برای اینکه فرار کنیم از پلههای اضطرار رفتیم؛ اما یکی از دوستانم تعادلش را از دست داد و از طبقه دوم پرتاب شد و به طبقه منفی یک افتاد. نمیتوانستیم آنجا رهایش کنیم و او را همانطور زخمی با خودمان بردیم؛ اما در بین راه متوجه شدیم که نفس نمیکشد. فکر کردیم مرده است. به همین دلیل در خیابانی در جنوب تهران و جایی خلوت رهایش کردیم؛ اما فردای آن روز که برگشتم جسد نبود و کسی هم خبر نداشت.
*برای اینکه از وضعیت دوستتان باخبر شوید به آنجا برگشتید؟
یکی از دلایل این بود اما دلیل اصلی این بود که جیبهای او را بگردیم تا شاید کلید و آدرسی پیدا کنیم؛ اما زمانی که برگشتیم از جسد خبری نبود. از چند کسبه سوال کردیم، گفتند او را به بیمارستان بردهاند، خوشحال از اینکه او زنده است در جستوجوی بیمارستانی بودیم که در آن بستری است. بیمارستان را پیدا کردیم اما مشکل اینجا بود که فهمیدیم حافظهاش را از دست داده است.
*چرا دوباره دنبال او گشتید؟
او سردسته ما بود و اموال سرقتی را به او میدادیم تا تقسیم کند. قرارمان هم اینطور شد که هر وقت سهم هر کدام مبلغ قابل توجهی شد سهممان را بدهد. به این دلیل پولهایی را که مبلغش پایین بود خرج میکردیم و نمیتوانستیم با آنها چیز درست و حسابی بخریم. تمام اموال دزدی دست او مانده بود. وقتی تصور کردیم فوت شده، برگشتیم تا جیبهایش را بگردیم شاید کلید یا آدرسی پیدا کنیم و به اموال سرقتی و جایی که مخفی کرده بود برسیم. زمانی که متوجه شدیم زنده است دوباره خوشحال شدیم که میتوانیم آدرس را بگیریم؛ اما فهمیدیم بدون حافظه به هیچ درد ما نمیخورد تا اینکه ناگهان طی جستوجو در اینترنت به یک راهحل رسیدیم.
*میخواستید چهکار کنید؟
در مورد افرادی که حافظهشان را از دست میدهند خواندیم و به این نتیجه رسیدیم که اگر فرد در شرایط مشابه قرار بگیرد یا شوکه شود ممکن است حافظهاش برگردد. با خودمان گفتیم همدستمان را مخفیانه از بیمارستان خارج میکنیم و به خانهاش میبریم شاید با دیدن خانهاش، مخفیگاه یادش بیاید. یا اینکه به پشتبام ساختمانی چندطبقه ببریمش و وانمود کنیم میخواهیم او را به پایین بیندازیم و شوک این اتفاق حافظهاش را برگرداند.
*خودتان نمیتوانستید خانهاش را بگردید؟
این کار را کردیم، درست همان شب که فکر میکردیم مرده است با اینکه حال خوبی نداشتیم مانند دزدها وارد خانهاش شدیم و همه جا را گشتیم اما خبری از وسایل نبود. فکر میکردیم اگر زودتر از پلیس به خانه او برویم دستمان به اموال سرقتی میرسد اما نرسید. در فکر این بودیم که چطور سردستهمان را مخفیانه از بیمارستان خارج کنیم که پلیس من و همدستانم را بازداشت کرد.
دیدگاه تان را بنویسید