از آشنایی در خیابان تا قتل شوهر دوم
زنی جوان که در دومین ازدواج خود هم با شکست مواجه شده بود در اقدامی ناخواسته دست به قتل زد.
زنی جوان که در دومین ازدواج خود هم با شکست مواجه شده بود در اقدامی ناخواسته دست به قتل زد.
به گزارش سایت جنایی، این زن میگوید زندگی خوب و آرامی داشت تا اینکه شوهر دومش وارد زندگیاش شد و تصمیم نادرست برای ازدواج دوم کار دستش داد. در ادامه گفتوگوی سایت جنایی با این زن جوان را بخوانید.
*درباره خودت بگو.
من سمیه هستم و 33 سال سن دارم. بخت خوبی نداشتم. دو بار ازدواج کردم. اولین بار در 19 سالگی، وقتی عاشق شدم و با وجود مخالفتهای خانواده با مردی که عاشقش بودم ازدواج کردم. حاصل زندگی اول، فرزندی 13 ساله است. هرچند ما اوایل زندگی خوبی داشتیم اما چند سال بعد شوهرم معتاد شد و از آن به بعد زندگیم رو به تباهی رفت. به همین دلیل ناچار شدم از او جدا شوم. پس از طلاق، زندگی خوبی را برای خودم و فرزندم ساختم. در واقع تکههای شکستهام را جمع کرده بودم تا اینکه فرید وارد زندگیام شد. ای کاش او را ندیده بودم و حالا هم تبدیل به قاتل نشده بودم که بخواهم تا آخر عمرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.
*چطور با همسر دومت آشنا شدی؟
بعد از جدایی، رفتم به دنبال کار مورد علاقهام. در زمینه زیبایی پوست و صورت، فعالیتم را شروع کردم. در یک کلینیک زیبایی کار میکردم و کارم پاکسازی پوست بود. یک روز که از کلینیک خارج شدم تا به خانه بروم، سوار ماشین فرید شدم. او آن شب به صورت اتفاقی تصمیم گرفت مرا به عنوان مسافر سوار کند؛ چون کارش مسافرکشی نبود. بعد هم سر صحبت را با هم باز کردیم و آشنایی ما از همان شب شکل گرفت. احساس کردم مرد خوبی است اما اشتباه کردم که تن به ازدواج دوم دادم.
*چه شد که آشنایی شما به ازدواج ختم شد؟
هم من شنونده خوبی برای مشکلات فرید بودم و هم او برای من. فرید قبل از از ازدواج با من سه مرتبه ازدواج کرده بود. دو مرتبه طلاق گرفته بود و همسر سومش هم دچار سکته قلبی شده بود. او میگفت نتوانسته بود یک همدم خوب برای خودش پیدا کند. بعد هم گفت عاشق من شده و من هم رفته رفته عاشقش شدم. تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول کردم. در واقع ما تازه عروس و داماد بودیم، زندگیمان هنوز یک ساله نشده بود که جانش را گرفتم.
*چطور او را کشتی؟
بعد از ازدواج متوجه شدم که فرید معتاد است. او هم شیشه میکشید، مثل شوهر اولم. یک دفعه تمام آن روزهای تلخ را به یاد آوردم. در زندگی قبلیم، شوهرم یک شب آنقدر مواد مصرف کرده بود که می خواست خفهام کند. اما از دستش فرار کردم و جانم را نجات دادم. در آن زندگی جان خودم را نجات دادم اما در این زندگی جان یک نفر را گرفتم. فرید مدام مرا اذیت می کرد و کتکمم می زد. بعد از ازدواج هم کارش را از دست داد و من باید کار می کردم تا خرج مواد او را هم تامین کنم. دیگر از این وضعیت خسته شده بودم. روز حادثه هم باز پول میخواست که با هم جز و بحثمان شد. بعد من میخواستم بروم مراسم ختم عمویم که تازه فوت شده بود. به او گفتم بیا برویم، اما دیدم در حال مصرف شیشه است. با چاقویی که کنارش بود به سمتم حمله کرد. من هم هلش دادم، چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم. خیلی عصبانی بودم و نتوانستم خشمش را کنترل کنم. بعد از اینکه دیدم فرید خونی روی زمین افتاده، از خانه بیرون رفتم، چون خیلی ترسیده بودم اما فکر نمی کردم بمیرد. خیلی زود برگشتم و دیدم شوهرم بی حال است، فوری به اورژانس زنگ زدم اما او زنده نماند و من باید تا آخرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.
دیدگاه تان را بنویسید