کد خبر: 408987
|
۱۳۹۹/۰۳/۱۳ ۰۸:۱۸:۰۰
| |

آخرین روزهای امام در قاب خاطرات همسر و آیت‌الله هاشمی / امام چه ساعتی فوت کرد؟

دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت 10 و 20 دقیقه شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمی‌کرد.

آخرین روزهای امام در قاب خاطرات همسر و آیت‌الله هاشمی / امام چه ساعتی فوت کرد؟
کد خبر: 408987
|
۱۳۹۹/۰۳/۱۳ ۰۸:۱۸:۰۰

اعتمادآنلاین| «... بالاخره خبر آوردند که آقا به هوش آمده‌اند. عصر به دیدن آقا رفتم. پرسیدم: «حالتان چطور است؟» نگاهی پرغم به صورت من انداختند و هیچ جوابی ندادند و چشم‌هایشان را بستند. دو مرتبه صدایش زدم و گفتم: «آقا... آقا...» باز گوشه چشمی به من انداخت و نگاهی کرد. اما حرفی نمی‌توانست بزند و مجدداً چشم‌ها را روی هم نهاد. چند دقیقه بیشتر نتوانستم بمانم چون تعدادی از آقایان آمده بودند. روزهای دیگر هم هر روز رفتم، اما صبح روز آخر وقتی او را دیدم، به من نگاهی کرد و گفت: «دعا کن بروم»، و چشم‌هایش را بست و به نظرم رسید، به خواب رفت...» مرحومه خدیجه ثقفی، همسر گرامی امام خمینی (ره) [کتاب «دلیل آفتاب»]


«... رفتم در اتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده و چهره ایشان گل انداخته است و دارند نماز می‌خوانند... همان طور که خوابیده بودند، با آن فشار سرشان را بالا می‌آوردند به عنوان رکوع و بعد دوباره برای سجود. من هرچه کردم با آقا حرف بزنم، دلم نیامد آن فضای معنوی را به هم بزنم. بعد فقط یک کمی به ایشان نگاه کردم و از اتاق آمدم بیرون. ساعت 3 بعدازظهر حالشان بد شد که دستگاه‌ها شروع کردند به کار و ساعت 10 شب هم ایشان فوت کردند.» مرحوم سیداحمد خمینی، یادگار امام خمینی (ره) [کتاب «فصل صبر»]


«آن شب علی خواب بود. از صدای شیون و گریه از خواب پرید و گفت: «چیه؟» من گفتم: «هیچی علی جان! دسته آمده است.» علی بلند شد و گفت: «خوب پاشو، پاشو پیش آقا برویم.» گفتم: «نه، آقا خواب هستند.» بغلش کردم و نمی‌دانم چه حالی به او دست داد که یک‌باره گفت: «بیا برویم توی آسمان! برویم توی آسمان!» گفتم: «چرا علی؟» گفت: «آخر آقا رفته‌اند توی آسمان.» فاطمه طباطبایی، همسر مرحوم سید احمد خمینی [کتاب «اقلیم خاطرات»]


«...دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت 10 و 20 دقیقه شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمی‌کرد. فقط یک بار اطلاع دادند که تنفس، طبیعی شد ولی زود این وضع تمام شد. شیون از داخل خانه و بیمارستان و سپس بیرون خانه بلند شد. حضار را دعوت به صبر کردم و برنامه را برای آنها توضیح دادم. پذیرفتند و آرام گرفتند و قرار شد به عنوان دعای توسل گریه کنند. صبر خانم‌های بیت برای ما جالب بود. تا ساعت 12 شب برای تنظیم برنامه‌ها ماندیم. به خانه آمدم و با استفاده از قرص آرام‌بخش خوابیدم.» مرحوم آیت‌الله رفسنجانی [خاطرات روزنوشت]

منبع: شهروند

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها