غلامرضا امامی، پژوهشگر:
مصدق ماند و میماند
یک پژوهشگر در یادداشتی نوشت: مصدق ماند در خزینه خاطرات مردمی که آزادی را باور دارند که در دل پاکی را دوست دارند که در دیده، راستی را ارج مینهند که دریافتهاند زمانه نیک میسنجد که تاریخ داور زبردستی است که حکم ازلی این است: مصدق ماند و میماند به روزگاران.
اعتمادآنلاین| غلامرضا امامی، پژوهشگر در یادداشتی با اشاره به کودتای 28 مرداد و تاثیر دکتر محمد مصدق در تاریخ ایران نوشت:
این قصه را الم باید
که از قلم هیچ ناید
«بایزید بسطامی»
30 تیر 1331 من در اراک بودم. در مغازه دایی بزرگوارم جناب طباطبایی که عمرش دراز باد در بازار نشسته بودم. ما آن روزها تابستانها به هوای خوش اراک پناه میبردیم. هوای دلپذیری داشت و بوستانهایی نزدیک شهر همچون «کرهرود» و «سنجان». باغهایی پر انگور و درختانی سر به فلک کشیده و مردمی روراست و سرراست همچون درختان بلند آن روزگاران. تعلق من و خانواده ما به اراک از آنجا ناشی میشد که نخست خانواده پدری من از آن شهر زیبا بودند و دکتر محمد مصدق تبارش به آشتیان بازمیگشت. از شگفتیهای روزگار این است که 3 منطقه وابسته به اراک هر یک بزرگان فراوانی در دانش و داد و ادب به ما در ایران هدیه دادهاند و آن 3 منطقه «آشتیان» و «فراهان» و «تفرش» هستند. پدرم میگفت تبار مصدق از ولایت اراک است یعنی عراق عجم. در دکان داییام نشسته بودم. 6 سال بیشتر نداشتم 30 تیر 1331. به ناگاه جمع انبوهی در بازار روان شدند و فریادشان زیر سقف بازار قدیمی اراک پیچید. آنان بانگ میزدند: یا مرگ یا مصدق. از داییام جویا شدم چه شده؟ و او برایم شرح داد که به فرمان شاه، مصدق از نخستوزیری خلع و «قوامالسلطنه» به نخستوزیری برگزیده شده. به خانه که رفتیم از
رادیو سخن قوام را شنیدیم که او این جمله را تکرار کرد: کشتیبان را سیاستی دگر آمد. بعدها خبر رسید که در 30 تیر بسیاری در تهران به خاک و خون کشیده شدند و قوام سقوط کرد و از سر ناچاری شاه و مجلس رضایت دادند که مصدق بار دیگر نخستوزیر شود. از شگفتیهای روزگار این است که در دوران بسیار اندک حکومت قوام بسیاری به خاک و خون کشیده شدند و در تهران مزار بزرگی به یاد شهدای 30 تیر همچنان موجود است. دکتر محمد مصدق وصیت کرده بود که او را پس از مرگ در کنار جانباختگان و شهدای 30 تیر به خاک بسپارند. وصیتی که عملی نشد. همچون دیگر وصیتهای او. شگفتتر آنکه این روزها میبینم و میشنوم که هالهای نورانی بر گرد چهره قوام نقش میبندد و او و برادرش وثوقالدوله عاقد قرارداد ننگین نفتی 1919 در شمار «قدیسان»! رقم زده میشوند. وصیت دیگر مصدق این بود که او چون امکان نیافت که به حج برود، گفته بود که پس از مرگش حضرت طالقانی به نیابت او به حج رود. این سخن را خود از زبان حضرت طالقانی شنیدم و ایشان فرمودند که حتی اجازه ندادند که او این وصیت و دین شرعی را ادا کند چون یا زندان بود یا گذرنامه نداشت. 28 مرداد 1332: ما در قم بودیم، رادیوی
آندریای کوچک ما در صحن حیاط روشن بود. دم غروب یادم هست که تکه ابرهای قرمزی در آسمان شناور بود. پدرم دستهایش را به هم میمالید و قدم میزد و مرتب میگفت: لاالهالاالله.
رادیو به دست اراذل و اوباش افتاده بود. مصدق سقوط کرده بود. پدرم از کوشندگان نهضت ملی بود. کوششها کرده بود و تلاشها. طومارها فراهم آورده بود و بیانیهها و در جریان قرضه ملی، یاریها رسانده بود و مصدق به امضای خود برایش نامهها نوشته بود. پدرم نگران بود. نگران پیرمرد که نکند خدای نکرده، گزندی به او برسد. آن شب پدرم نخوابید. تا صبح بیدار بود. گرد حیاط میچرخید و میگردید و مرتب میگفت: لاالهالاالله.
مصدق که بود: اشرافزادهای که در کنار مردم و با مردم زیست و در تمامی عمر به پیوندش پایدار ماند. در نوجوانی به خدمت حکومت درآمد، به اروپا سفر کرد و در سوییس درس خواند و با قرارداد 1919 وثوقالدوله به نبرد برخاست. به سال 1328 جبهه ملی ایران را پیریزی کرد و ملی شدن صنعت نفت را خواستار شد. به سال 1329 با همتی بلند و یارانی وفادار، قانون ملی شدن صنعت نفت را در مجلس شورای ملی به تصویب رساند. در اردیبهشت 1330 به تصویب مجلس شورای ملی آن زمان به نخستوزیری برگزیده شد و برای ملی شدن صنعت نفت به جد و جان کوشید. زندهیاد مهندس مهدی بازرگان را در راس هیاتی به آبادان فرستاد. انگلیسیها از آبادان رانده شدند و پرچم ایران در شرکت نفت آبادان به اهتزاز درآمد. انگلیس به شورای امنیت شکایت برد و دکتر مصدق با حضور در آن شورا به دفاع از منافع ملی ایران پرداخت. کار به دیوان بینالمللی لاهه کشید. ریاست این دیوان بر عهده سر آرنولد مکنیر انگلیسی بود. دعوا مطرح شد. دفاع جانانه مصدق از منافع ملی ایران سبب شد که دادگاه و در راس آن قاضی انگلیسی به نفع ایران رای دادند و مصدق پیروز شد و به ایران بازگشت. به دوران حکومت او از منظر داخلی اقتصاد بدون نفت پایهگذاری شد، صادرات بر واردات فزونی گرفت حتی گندم صادر شد.
در حیطه خارجی سیاست موازنه منفی را پی ریخت، نه به غرب وابسته بود و نه به شرق. کوشید در سیاست خارجی برای جهان پایهای مستقل بنیان نهد. آنچه بعدها جنبش غیرمتعهدها نام گرفت. مصدق در تمام دوران نخستوزیریاش حقوقی دریافت نکرد. دفترش خانهاش بود. همان خانهای که 28 مرداد 1332 ویران شد. افسوس وقتی که سقوط کرد «اسباب مسرت» گروهی گردید. تلگرافهای تبریک زده شد. کودتای 28 مرداد «قیام ملی»! خوانده شد. مصدق رفت و به تاریخ پیوست. او مرد سال 1951 مجله تایم شد. سالها پیش خیابانی در قاهره به نام شارع دکتر محمد مصدق به نامش نامگذاری شد و اخیرا نیز در ایران خیابانی به اسمش تصویب شد. مصدق ماند در خزینه خاطرات مردمی که آزادی را باور دارند که در دل پاکی را دوست دارند که در دیده، راستی را ارج مینهند که دریافتهاند زمانه نیک میسنجد که تاریخ داور زبردستی است که حکم ازلی این است: مصدق ماند و میماند به روزگاران.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید