کد خبر: 434738
|
۱۳۹۹/۰۷/۰۴ ۰۸:۰۰:۰۰
| |

روایت جهانبخش خانجانی، فعال سیاسی اصلاح‌طلب، از روزهای دفاع مقدس در گفت‌وگو با «اعتمادآنلاین»:

دلم برای پاکی نیت روزهای دفاع مقدس تنگ می‌شود / توسل به حضرت زهرا‌ (س) برای شفای دختر شیخ ابوبکر

جهانبخش خانجانی گفت‌: جنگ روزهای دشواری را برای همه تحمیل کرد. اما دلم برای پاکی نیت آن روزها تنگ می‌شود.

دلم برای پاکی نیت روزهای دفاع مقدس تنگ می‌شود / توسل به حضرت زهرا‌ (س) برای شفای دختر شیخ ابوبکر
کد خبر: 434738
|
۱۳۹۹/۰۷/۰۴ ۰۸:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| روزهای دفاع مقدس روزهای متفاوتی برای رزمندگان بود. روزهایی که فعالین سیاسی امروز جامعه ایران خاطرات زیادی از آن دارند.

جهانبخش خانجانی، در گفت‌وگو با اعتمادآنلاین اظهار داشت: در سال 63 من گردان جُندالله مریوان بودم که این گردان عملیات‌های ایضایی داشت. یعنی وقتی اعضای کوموله یا منافقین به روستاها تهاجم می‌بردند، سریعا به آنجا اعزام می‌شدیم و سعی می‌کردیم دفع خطر کنیم. من در گردان فعالیت زیادی در امور تبلیغاتی داشتم، بچه‌ها با توجه به اینکه رشته‌ام تجربی بود به شوخی به من دکتر می‌گفتند.

فعال سیاسی اصلاح‌طلب در ادامه گفت: مردم کردستان بسیار نجیب و مهمان‌نواز هستند. در یکی از روزها به روستایی به نام خیرآباد برای کمک به روستایی‌ها رفتیم. آنجا برنامه بر این منوال بود که بچه‌های گردان هر چند نفر در یکی از خانه‌ها شب را به صبح برسانند تا کسی متوجه عملیات نشود. من و چند نفر از دوستان در خانه پیرمردی به نام شیخ ابوبکر ماندیم که با ماست و کره محلی از ما پذیرایی کردند و احترام زیادی به ما گذاشتند.

او تصریح کرد: شیخ ابوبکر بعد از استقبال از ما، اظهار ناراحتی و غم کرده و به ما گفت، دختری 13 ساله دارم که به خاطر بیماری در حالت بدی قرار دارد. بچه‌ها من را نشان داده و به شیخ گفتند،‌ ایشان دکتر است و می‌تواند دخترت را خوب کند. شیخ ابوبکر هم به من اصرار کرد که کاری برای مداوای دخترش کنم، من هم بالا سر دختر خانم نشستم و گفتم شما نذری به خانم فاطمه‌زهرا بکنید،‌ انشاءالله تا صبح دخترتان شفا پیدا می‌کند.

خانجانی ادامه داد: آن شب هر کاری کردم، خواب به چشمانم نیامد و لرزه به تنم افتاد که این پیرمرد را با اسم حضرت زهرا امیدوار کردم و اگر دختر علاج پیدا نکند،‌ آبرویم می‌رود. دست به دعا برداشته و تا 4 صبح با خدا راز و نیاز کردم. از آنجایی که آن وقت‌ها بازی‌های سیاسی معنویت‌مان را کم‌رنگ نکرده بود، با گریه از خدا خواستم به اذن فاطمه‌زهرا،‌ دختر را شفا بدهد.

وی توضیح داد: هنگام نماز صبح شیخ ابوبکر با شادی آمد که دخترم خوب شده و رفته است تا آغل را تمیز کند. بعد از اینکه با اشک از خدا تشکر کردیم،‌ شیخ به شوخی گفت، حالا که شما وسیله شفای دخترم شدی، من بدون هیچ قید و شرطی حاضرم او را به عقد تو درآورم که من گفتم؛ شیخ! من دانش‌آموز هستم و اصلا شرایط ازدواج ندارم.

جهانبخش خانجانی در پایان گفت: جنگ روزهای دشواری را برای همه تحمیل کرد. اما دلم برای پاکی نیت آن روزها تنگ می‌شود.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها