محمدهاشمی رفسنجانی در توصیف نقش برادرش برای پایان جنگ:
مرحوم هاشمی به امام خمینی گفتند من را بهعنوان فرمانده کل محاکمه و اعدام کنید
محمدهاشمی رفسنجانی در باره نقش برادرش در پایان جنگ با عراق گفت: آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا خدمت امام میفرمایند من قطعنامه را میپذریم، شما من را بهعنوان فرمانده کل محاکمه و اعدام کنید؛ امام بعد از تأملی قطعنامه را میپذیرند.
اعتمادآنلاین| محمدهاشمی رفسنجانی در باره سوابق پیش از انقلاب خود و نیز برخی رخدادهای ساسی پس از پیروزی انقلاب با یک روزنامه به گفتوگو نشست.
بخش از این مصاحبه را می خوانید:
از تسخیر سفارت خاطرهای دارید؟
خیر من در جریان نبودم. اطرافیان آقای موسویخوئینیها در آن ماجرا حضور داشتند. آقای هاشمی و آقای خامنهای هم به حج رفته بودند. آقای هاشمی هیچوقت بیان درستی از این مسئله نمیکرد و با اصل قضیه مخالف بود و میگفتند تشنجزدایی باید انجام شود و روابط بر این پایه باشد؛ این جمله را آقای هاشمی همیشه میگفت و استراتژیاش در دوران ریاستجمهوری نیز همین بود. از دوران شهید رجایی بگویید.
ایشان ملاقاتهای زیادی با سفرای خارجی داشتند که از من میخواستند در ملاقاتها حضور داشته باشم و از آن دوران پرکار خاطره زیاد دارم. شبها در نخستوزیری میخوابیدیم و کمتر به خانه میرفتیم با وجود جنگ و مشکلات معیشت مردم کارهای زیادی داشتیم و صبح تا دیروقت کار میکردیم. رجایی خیلی پرکار و خیلی متدین و سادهزیست بود و هفتهای یک یا دو بار به منزل میرفت و عمدتا در اتاق کوچکش در نخستوزیری میماند. هرروز نیز یک حادثه داشتیم؛ ترور و شورش در همهجا وجود داشت، گروههای چپ در ترکمنصحرا و کردستان بهصورت مسلحانه مشکل درست میکردند. بههرحال سالهای اول انقلاب بسیار سخت و پرمسئله و پرکمبود بود و ما نیز بهعنوان مسئولان دولت باید برای رفع مشکلات مردم بیشتر کار کنیم و میان مردم باشیم.
شما در اطلاعات نخستوزیری هم بودید؟
خیر، من معاون سیاسی بودم، آقای خسرو تهرانی معاون اطلاعات و امنیت آقای رجایی بود، آقای فومنی هم معاون فرهنگی و بهزاد نبوی هم وزیر مشاور بود.
این روایت صحیح است که رجایی با سفیر شوروی دعوا میکند؟
سفیر شوروی آمد و پیامی مفصل بهصورت محرمانه داد، آقای رجایی هم مکالمات را ضبط میکرد و این پیام را نیز ضبط کردیم و تمام گفتههایش را به دستور شهید رجایی منتشر کردیم و آنها از این کار خیلی ناراحت شده بودند اما دعوای جدی نبود.
برای جلسه هشتم شهریور شما هم دعوت بودید؟
من آنموقع مدیرعامل صداوسیما بودم و به جلسه دعوت شده بودم، هنگامی که میخواستم به سمت نخستوزیری حرکت کنم، برق صداوسیما قطع شد، آنجا یک ژنراتور داشتیم که وقتی برق رفت، روشن شود و قاعدتا باید 17 ثانیه بعد از رفتن برق فعال میشد، اما آن روز رادیو و تلویزیون قطع شدند و ژنراتور نیز فعال نشد و اولویت من سازمان بود و ماندم تا مشکل حل شود، در همین میان صدای انفجار آمد و گفتند نخستوزیری منفجر شده است. دعوتنامهها را هم کشمیری نمیداد ولی یادم نیست چه کسی دعوت میکرد، به گمانم آقای رجایی دعوت میکرد، شاید هم خسرو تهرانی بود؛ دعوتشدهها از طرف دبیر جلسه دعوت میشدند.
7 تیر در کجا بودید؟
با آقای رجایی در نخستوزیری بودیم، سفیر لیبی تماس گرفت که پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند؛ آقای رجایی گفت بیاید، بعد به جلسه برو. ملاقاتهای خارجی آقای رجایی هم من باید حضور میداشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت کردیم و جلسه طول کشید، بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید که صدای انفجار آمد.
پیام قذافی چه بود؟
درباره جنگ و خرید اسلحه بود.
شما از مؤسسان حزب جمهوری بودید؟
حزب جمهوری پنج نفر هیئت مؤسس داشت: آیتالله خامنهای، آیتالله باهنر، آیتالله بهشتی، آیتالله موسویاردبیلی و آیتالله هاشمی یک شورای مرکزی هم بود که 30 نفر بودند و من جز آن 30 نفر بودم و کمیتههایی نیز وجود داشت؛ کمیته سیاسی بود که من بههمراه میرحسین موسوی و مسیح مهاجری و تعدادی دیگر عضو آن بودیم و روزنامه نیز توسط ما هدایت میشد، یک کمیته روابط بینالملل هم بود که من دبیر آن بودم.
دوران نخستوزیری مهندس موسوی عضو دولت بودهاید، اختلاف نظرات در دولت جنگ بر سر چه بوده است؟
آنموقع عدهای در دولت مانند آقایان توکلی، پرورش و عسکراولادی طرفدار اقتصاد بازار و مخالف دولتیکردن اقتصاد بودند؛ از جمله میگفتند بازرگانی خارجی نباید دولتی باشد، عدهای نیز در دولت میرحسین موسوی موافق اقتصاد دولتی بودند، البته قانون اساسی نظام اقتصادی را دولتی، تعاونی و خصوصی تعیین کرده بود و طبق قانون اساسی شرکتهای بزرگ دولتی بودند و بعدا آقای هاشمی سعی کرد آنها را به بخش خصوصی واگذار کند و اصل 44 را به مجمع آوردند و تصویب شد. اختلاف اصلی نیز بر سر نظام اقتصادی ایران بود که آقای حبیبالله عسکراولادی و اطرافیانشان جزء کسانی بودند که طرفدار بخش خصوصی بودند و اوایل انقلاب به علت برداشتهایی که از اقتصاد زمان شاه وجود داشت، عدهای مخالف اقتصاد دولتی بودند و میگفتند این همان اقتصاد شاهنشاهی است.
مهندس موسوی نیز حرف قانونی میزد. در آن زمان نخستوزیر و رئیسجمهور داشتیم که رئیسجمهور مسئولیت اجرائی زیادی نداشت که همین باعث شده بود میان نخستوزیر و رئیسجمهور در برخی مسائل اختلاف به وجود بیاید، البته عمده بحثها اختلاف نظرات اقتصادی بود.
نقش آیتالله هاشمی در قرارداد 598 و پایان جنگ چه بود؟
داستانش مفصل است؛ در اواخر جنگ آمریکاییها با ما وارد جنگ شدند، از طرفی امکانات ما کافی نبود و محسن رضایی هم نامهای به امام نوشته بود که در طول پنج سال با وجود مهمات کافی میتوانیم یک پیروزی به دست بیاوریم و پیروزی فوری مطرح نیست، شرایط کشور نیز وارد مرحله خطرناکی شده بود، آقای هاشمی بهعنوان جانشین فرمانده کل قوا خدمت امام میفرمایند من قطعنامه را میپذریم، شما من را بهعنوان فرمانده کل محاکمه و اعدام کنید؛ امام بعد از تأملی قطعنامه را میپذیرند، البته قبل از صدور بیانیه امام، جلسهای در دفتر رئیسجمهور تشکیل شد که 27 نفر از مسئولان شرکت کردند. آنجا درباره شرایط جبههها و جنگ بحث شد تاآنجاییکه خاطرم هست همه موافق پایان جنگ بودند. امام با وجود مجموعه این شرایط و فداکاری آقای هاشمی تصمیم گرفتند خودشان قطعنامه را بپذیرند.
متن بیانیه امام را آقای هاشمی نوشتند یا حاج احمد نامهها را مینوشت؟
خیر، امام خودشان مسائل را تعیین میکردند و بیانیهها را مینوشتند و به کسی نمیدادند، حتی بر سر عزل من از صداوسیما توسط شورای سرپرستی متشکل از نمایندههای سه قوه که آقای لاریجانی منصوب شد، امام گفتند به نمایندهتان بگویید یا استعفا دهد یا شما را عزل میکنم، سپس امام من را بهعنوان نماینده خودشان در صداوسیما منصوب کردند و در مجلس بحث شده بود که این کارها از سوی احمد آقاست که امام در پایین حکم من نوشتند گفته شده احمد امور دفتر من را به دست دارد اما این حرف خلاف است و گوینده به درگاه خدا توبه کند.
یک خاطره کمتر شنیدهشده از دوران انقلاب و مسئولیتهایتان تعریف کنید.
ما خیلی امیدوار به پیروزی انقلاب بودیم، در آمریکا که با آمریکاییها بحث میکردیم، میگفتند غیرممکن است. آمریکاییها در دانشگاهها تحیلی از ثبات کشورهای مختلف بر مبنای ضریب ثبات سرمایهگذاری دارند، من نیز رشتهام اقتصاد بود، استاد ما از دانشگاه هاروارد آمده بود و از افرادی بود که ثبات کشورها را تعیین میکرد، روزی به کلاس آمد و ثبات ایران را 79 درصد اعلام کرد و گفت ایران یکی از باثباتترین کشورهای خاورمیانه است و سرمایهگذاری در آن را تأیید میکنیم.
به دنبال همین توصیه استاد، آن هیئت 50نفره همراه راکفلر در سال 1350 به ایران آمدند و آیتالله سعیدی را که با حضور سرمایهگذاران آمریکایی مخالفت کرده بود، بهشدت شکنجه دادند و شهید شد اما ما در کلاس با این نظر استاد مخالفت کردیم و منجر شد به اینکه یک پروژهای باید میدادم که برای آن یک جعبه خاتمکاریشده برداشتم و داخل آن را سیاه کردم و یکسری عکس اعدامیها و شکنجهشدهها را گذاشتم و چند قطره قرمز بهعنوان خون داخلش ریختم و روی جلدش چند تکه پوستر از سوغاتیهای ایرانی را رویش چسباندم و بردم سر کلاس و گفتم ایران را اگر میخواهید بشناسید، باید از درون ببینید، آن چیزی که از بیرون میبینید، خوب است اما برای شناخت واقعیت داخل جعبه نگاه کنید و با دیدن خون و عکس زندانیها کل کلاس بهشدت به هم ریخت. وقتی انقلاب پیروز شد، برگشتم آمریکا تا خانهام را تحویل دهم، استاد فهمید که آمدهام آمریکا، درخواست کرد همدیگر را ببینیم و به من همیشه میگفت you radical for student وقتی همدیگر را دیدیم، گفت محمد همه تحلیلهای ما این بود که در ایران انقلاب نمیشود و گروههای مبارز پتانسیل کافی را ندارند و تنها کسی که در مردم نفوذ دارد،
آیتالله خمینی است که مبارزه مسلحانه را قبول ندارد و طبق تحلیل ما ایران بالاترین ضریب ثبات را داشت، تو از کجا فهمیدی در ایران انقلاب میشود؟
این اتفاق با تحصیلات من نمیخواند. گفتم خیلی روشن است شما فقط شنیدههایتان از زبان موافقان شاه بود و آنها هیچوقت حقیقت را نمیبینند. من از درون انقلاب ایران و مخالفان شاه با شما صحبت میکردم. من وقتی مذهب و اقدامات شاه و جشن هنر شیراز و این مدل اتفاقات را مرور میکردم، میدیدم این اتفاقات در ایران ادامهدار نخواهد شد و مردم به دنبال دینشان هستند. ما عاشورا را داریم که شما نمیتوانید بفهمید عاشورا یعنی چه و استاد را توجیه کردم که زاویه تحلیل ما چیست و آنچه خودمان برداشت میکنیم، میگوییم و اتفاقات این وضع هنوز هم در آمریکا ادامه دارد و باز هم چون به یک طرف نگاه میکنند، این اشتباهات را انجام میدهند.
منبع: شرق
دیدگاه تان را بنویسید