کد خبر: 444627
|
۱۳۹۹/۰۸/۲۲ ۰۸:۳۴:۰۰
| |

محمدجواد کاشی در یادداشتی به بهانه درگذشت داود فیرحی مطرح کرد:

فیرحی هنوز پیام مرا ندیده است

محمدجواد کاشی در یادداشتی به بهانه درگذشت داود فیرحی نوشت: وقتی خبر بیماری‌اش را شنیدم، نگران شدم به سرعت پیامی برای واتس‌آپ او فرستادم: دکتر خبرهای بدی شنیدم، چطوری؟ روزی چند بار به آن پیام می‌نگرم. او هنوز پیام مرا ندیده است. هنوز هم منتظرم.

فیرحی هنوز پیام مرا ندیده است
کد خبر: 444627
|
۱۳۹۹/۰۸/۲۲ ۰۸:۳۴:۰۰

اعتمادآنلاین| محمدجواد کاشی در یادداشتی به بهانه درگذشت داود فیرحی نوشت: از رونده نپرسید کجا می‌رود، از راهی که می‌رود معلوم است رهسپار کجاست. اما فیرحی خود راه بود. باید منتظر می‌ماندی ببینی به کجا می‌رسد. دست روزگار بوته زندگی او را این همه بی‌ملاحظه‌ کنده است. چشم‌های روشن زندگی شیشه‌ای شده‌اند. چندان‌که گویی نمی‌شناسمش. تمام دغدغه‌های شخصی و جمعی‌ام را به حاشیه اتاقم پرتاب می‌کنم.

ما رونده بودیم و البته هر روز در یک راه تازه. یک روز فوکویی بودیم، یک روز هابرماسی. یک روز چپ بودیم یک روز راست. بستگی داشت به اینکه آخرین مطالعات‌مان چه بود. فیرحی همه این مباحث را می‌خواند اما با هیچ کدام تماما همدلی نمی‌کرد. بهتر از ما می‌دانست اما با هیچ کدام این سو و آن سو نمی‌شد. کنارمان همیشه نشسته بود اما مثل هیچ کدام‌مان نبود. بعدها فهمیدم در حوزه هم وضعیتی مشابه داشت. مطابق راه‌های استاندارد پیش روی طلاب، معلوم نبود کجاست و به کجا می‌رود.


تبدیل شده بود به یک دانشگاهی باسواد و همزمان یک روحانی باسواد اما خودش را که می‌شناختی، می‌دانستی او نه دانشگاهی است نه یک آخوند استاندارد. فکر می‌کرد جامعه یک چرخ‌ دنده اصلی دارد. وقتی نمی‌چرخد، جامعه راکد است. پر از بلاهت و سکون و گسیختگی و بی‌اخلاقی. اگر آن چرخ نچرخد، همه گمراه و مبتذلند. حاکمان دست به کار چپاول سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگی و تاریخی می‌شوند و مردم هم در همین کار با هم مسابقه می‌گذارند. علائم زوال همه جا پدیدار می‌شود. یک ‌بار از او پرسیدم دکتر چه می‌شود؟ گفت هیچ چیز شدنی در کار نیست. آرام آرام همه‌ چیز در حال فرو ریختن است. مثل یک ساختمان کهنه که هر روز سنگی یا آجری از این سو یا آن سو کنده می‌شود.


به نظرش کلام روشنفکران نیز در افزایش این زوال بی‌تاثیر نیست. می‌گفت سخن باید با چرخ‌ دنده‌های ساکن این جامعه نسبتی برقرار کند تا چرخ به چرخیدن بیفتد. او هم سواد دینی کسب می‌کرد، هم سواد دانشگاهی. هم به عرصه سیاست نظر داشت، هم به بگومگوهای روشنفکرانه. پروژه‌های فکری گوناگون را می‌خواند اما با هیچ کدام همراه نبود. او در حال پیشبرد کاری بود که عزم آن را کرده بود. چگونه می‌توان این چرخ را به حرکت واداشت. می‌دانست که این کار بدون دین امکان‌پذیر نیست. اما حوزویان را به اعتبار صنف بیش از همه ناتوان می‌دید بنابراین در دانشگاه حضوری فعال‌تر از حوزه داشت.


او راه بود. باید ظرف زمان به سوی سودای او گشوده می‌ماند تا مقصدی را که پی می‌گرفت بسازد. اما چند روز بیشتر به طول نینجامید، کنده شدن بوته زندگی‌اش از دنیای ما. وقتی خبر بیماری‌اش را شنیدم، نگران شدم به سرعت پیامی برای واتس‌آپ او فرستادم: دکتر خبرهای بدی شنیدم، چطوری؟ روزی چند بار به آن پیام می‌نگرم. او هنوز پیام مرا ندیده است. هنوز هم منتظرم.


او راه بود. از راهی نمی‌رفت که دیگران راه نیمه تمامش را تمام کنند. فقط او شایستگی تمام کردن آن راه را داشت. اما آنکه می‌چیند، نه صدای ما را می‌شنود و نه ملاحظات ما زندگان را دارد. کار خود را می‌کند و می‌رود. به هیچ کس پاسخگو نیست و رازش را با هیچ کس در میان نمی‌گذارد.

منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها