آغاز عصر مکلاها / تأثیر فوت دو آیتالله یزدی بر اردوگاه اصولگرایی
به نظر میرسد ژنرالهای اصولگرا که کمکم جانشین شیوخ شدند عامدانه به استقبال چنین تغییری رفتند. برخی معتقدند که با پایان عصر شیوخ، دوره مُکلاها فرا رسیده و امثال لاریجانی، حدادعادل و جلیلی و قالیباف و باهنر و رضایی و بادامچیان و در ردههای پایینتر، ضرغامی و فتاح و توکلی و زاکانی و... جزیرههایی کوچک و بزرگ از مریدان و حامیان خود را گرد آوردهاند.
اعتمادآنلاین| زنگ پایان شیخوخیت اگرچه سالهاست در اردوگاه اصولگرایی نواخته شده اما درگذشت دو چهره کاریزمای شاخص روحانی یعنی آیتالله محمد یزدی رئیس جامعه مدرسین و آیتالله مصباح یزدی پدر معنوی جبهه پایداری به طور قطع بر نمادهای باقیمانده از روزگاران بر صدر بودن شیوخ اصولگرا در سیاست پایان داد. از این دو نفر در سالهای آخر در کنار آیتالله مهدویکنی رئیس جامعه روحانیت مبارز، در بزنگاه اختلاف بهویژه در کوران انتخابات به عنوان سهضلعی وحدتبخش جریان اصولگرایی یاد میشد حتی نمادین. با درگذشت آیتالله مهدویکنی در سال 93 این سهضلعی لرزان به دوضلعی بدل شد و با درگذشت دو آیتالله دیگر به فاصله یک ماه همه نمادهای وحدت به طور کامل از بین رفت. نکته قابل تأمل اینکه حتی بعد از فوت آیتالله مهدویکنی برخی میگفتند دو چهره باقیمانده یعنی مصباح یزدی و محمد یزدی هم وجاهت مرحوم آیتالله مهدویکنی را ندارند که مورد وثوق تمام جریانهای سیاسی باشند و به عنوان محور وحدت عمل کنند. واقعیت هم همین بود. مثلا آیتالله مصباح یزدی به عنوان لیدر یا پدر معنوی جبهه پایداری شناخته میشد تا کل جریان اصولگرایی و به خاطر برخی دیدگاههای خاص و حداکثری این جریان بسیاری از اصولگرایان تمایلی به دادن نقشی همانند مهدویکنی به او نداشتند. حالا اصولگرایان که در دوران حیات این شیوخ در این سالهای آخر به سختی تن به وحدت میدادند در دوران پساشیخوخیت باید راه تازهای برای خود پیدا کنند. البته اگر فضای سیاست به گونهای پیش رود که نیاز به وحدت را حس کنند. اگر قرار باشد رقیب جدی برای همیشه کنار زده شود، قطعا اصولگرایان دغدغه وحدت نخواهند داشت و در یک فضای رقابت درونگروهی به تقسیم قدرت خواهند پرداخت.
شیوخ طردشده
اما بحران شیخوخیت در اصولگرایی لزوما به درگذشت شیوخشان مربوط نیست. آنها پیش از این برخی از چهرههای متنفذ خود را حتی در دوران حیاتشان از دست دادهاند. ناطق نوری و آیتالله هاشمیرفسنجانی از این جملهاند که اولی هنوز در قید حیات است. اصولگرایان اگر سعی در طرد ناطق نوری نکرده بودند، قطعا او این روزها بهترین چهره برای راهبری سیاست در میانشان بود. ناطق سال 84 سعی کرد سنت شیوخ را با حضور فردی خودش تقویت کند. همین به مذاق جامعه روحانیت و آیتالله مهدویکنی خوش نیامد. برخی اخبار حاکی از این است که آنچه باعث اختلاف ناطق و اصولگرایان شد به پیش از مناظرههای سال 88 احمدینژاد بازمیگردد. مهدویکنی از اینکه ناطق به عنوان عضو جامعه روحانیت میخواست فردی نقش شیخ لیدر را به عنوان رئیس شورای هماهنگی نیروهای انقلاب ایفا کند دلخور بود و آن را عنوان هم کرده بود. هرچه بود نتیجهاش به ضرر هر دو شد. نه ناطق در مقام شیخ اصولگرایان باقی ماند و نه جامعه روحانیت تقویت شد.
نهاد به جای شیوخ؟
در روزگار پایان شیخوخیت، طیف سنتیتر جریان اصولگرایی به دنبال حفظ نهال نازک سنت شیخوخیت زیر چتر جامعه روحانیتاند تا از بقایای این سنت در غیاب چهرههای کاریزمای نسل نخست انقلاب حفاظت کنند. با درگذشت آیتالله مهدویکنی نقش و اثرگذاری جامعه روحانیت به طور کامل کمرنگ شد. قطعا با درگذشت آیتالله یزدی نقش جامعه مدرسین هم کمرنگ خواهد شد. تنها تفاوت این است که به نظر میرسد فوت آیتالله مصباح یزدی به کمرنگشدن جبهه پایداری در سیاست منجر نشود. چون این جبهه برخلاف دو نهاد دیگر هم به لحاظ ساخت جریانی و هم میانگین سنی اعضا نوپاست و اتفاقا مسیر خودش را جدای از بود یا نبود آیتالله مصباح یزدی میرود. سهم آنها از ساختار قدرت در اصولگرایی در سالهای اخیر رو به فزونی بوده است. این روزها طیفی از اصولگرایان سعی میکنند شورای وحدت را با محوریت جامعه روحانیت تقویت کنند. حجتالاسلام حسین ابراهیمی عضو جامعه روحانیت پیشتر گفته بود: «اوضاع بههرحال در حال تغییر و تحول است. نسل سوم دارد روی کار میآید، نسل اول به آخر میرسد، نسل دوم بخشی فعال و بخشی فعال نیستند. در واقع الان نوبت نسل سوم انقلاب است. معتقدم به تناسب تحولاتی که
به وجود آمده شیخوخیت به حال خودش باقی است. البته بعضی خواستند بگویند دیگر نیاز به شیخوخیت نیست اما زمان هرچه میگذرد، حوادث تازه طوری است که وجود شیخوخیت را میطلبد. لذا شیخوخیت اصولگرایی در جایگاه خودش است اما نمیتوان گفت شیخوخیت همانند سالهای اول انقلاب برمیگردد. خیر، اثرگذاریاش مانند آن زمان نیست اما جایگاه شیخوخیت همچنان در بین اصولگرایان محفوظ است. اگر تشکلهای شیخوخیتی انسجام لازم را داشته باشند و تصمیمات را در وقت خودش بگیرند، در این صورت شیخوخیت میتواند همان آثاری که دهه 60 داشت، الان هم داشته باشد. در گذشته تشکیلات جامعه روحانیت در مناطق تهران فعال بود اما الان فعالیت آنچنانی در مناطق مشاهده نمیشود که خود این مشکل ایجاد کرده است، لذا اگر جامعه روحانیت کل تهران را پوشش دهد اثرگذاریاش بیشتر میشود. البته استانها در انتخابات مجلس فعال بودند و آثارش هم خوب بود ولی ما در مناطق تهران فعال نبودیم، اگر فعال باشیم با یک اثرگذاری بیشتر میتوانیم کار کنیم. البته جامعه مدرسین مقداری کارش را توسعه داده است اما جامعه روحانیت بیشتر باید در بین علما حضور داشته باشد».
اما طیف جوانتر که ذیل شورای ائتلاف گرد آمدهاند تمایلی به حفظ این سنت ندارند و ترجیحشان این است که جامعه روحانیت محور نباشد. آنها شورای ائتلاف را برگزیدهاند. با این حال همه اصولگرایان در ظاهر عنوان میکنند که تشکیلات باید جایگزین چهرههای کاریزمای روحانی شود اما کدام تشکیلات و با حضور کدام چهرهها؟
مهدی چمران نایبرئیس جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی و عضو فعلی شورای ائتلاف درباره اینکه چه فردی از اصولگرایان شایستگی لیدری این جریان را دارد، گفته بود: درباره ویژگیهای رهبری اصولگرایان تحقیقی نشده است و درباره اینکه چنین جایگاهی باید فردی یا گروهی و تشکیلاتی باشد باید بررسی عمیقی صورت گیرد. ما بر این اسمهای گفتهشده در رسانهها تکیه نمیکنیم. علیرضا خجستهپور، قائممقام جامعه اسلامی مهندسین، هم گفته بود که دوران چهرههای کاریزما و شیخوخیت افراد به پایان رسیده. هرکدام از اسامی موجود در جریان اصولگرایی پرآوازه هستند اما مسیر این جناح به سمت ائتلافهاست و نامها راهبر اصولگرایان نخواهند بود. ترقی عضو شورای مرکزی مؤتلفه هم معتقد بود که ما از افراد عبور کردیم و کسی اکنون نمیتواند به عنوان فرد نقش رهبری را ایفا کند که همه او را قبول داشته باشند. هیچ وقت بحثی درباره اسامی رهبری در جریان اصولگرایی صورت نگرفته و همه به سمت تشکیلات محوری حرکت میکنند. به گفته او این تشکیلات شورای ائتلاف یا وحدت اصولگرایان است که محوریت دارد. این در حالی است که در بین احزاب و جریانهای اصولگرایی مؤتلفه خود را السابقون میداند
و طبیعتا وقتی بحث از تشکیلات میشود بیتمایل نیست که مؤتلفه نقش پررنگتری در این تشکیلات وحدت داشته باشد.
در نهایت به نظر میرسد ژنرالهای اصولگرا که کمکم جانشین شیوخ شدند عامدانه به استقبال چنین تغییری رفتند. برخی معتقدند که با پایان عصر شیوخ، دوره مُکلاها فرا رسیده و امثال لاریجانی، حدادعادل و جلیلی و قالیباف و باهنر و رضایی و بادامچیان و در ردههای پایینتر، ضرغامی و فتاح و توکلی و زاکانی و... جزیرههایی کوچک و بزرگ از مریدان و حامیان خود را گرد آوردهاند.
منبع: روزنامه شرق
دیدگاه تان را بنویسید