کد خبر: 470771
|
۱۳۹۹/۱۲/۲۰ ۱۱:۴۱:۰۰
| |

تقی آزادارمکی، جامعه شناس و استاد دانشگاه مطرح کرد:

آرامش می خواهیم نه تاب‌آوری / ایران بیش از هر چیزی به صلح و آرامش نیاز دارد

استاد دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران معتقد است جامعه امروز ایران بیش از هر چیزی به صلح و آرامش نیاز دارد تا مردم زیر بار مشکلات اقتصادی و معیشتی تاب بیاورند و شرایط سخت زندگی را تحمل کنند.

آرامش می خواهیم نه تاب‌آوری / ایران بیش از هر چیزی به صلح و آرامش نیاز دارد
کد خبر: 470771
|
۱۳۹۹/۱۲/۲۰ ۱۱:۴۱:۰۰

اعتمادآنلاین| تعارف که نداریم، حال این روزهای جامعه خوب نیست و مشکلات معیشتی، سرعت بروز ناهنجاری‌های اجتماعی را بیشتر کرده است. شیوع کرونا هم شرایط زندگی را سخت و بغرنج‌تر کرده و اگر بگوییم کرونا دامنه فقر و بیکاری را گسترده‌تر کرده و به آبشخور اصلی بسیاری از معضلات اجتماعی بدل شده، اغراق نکرده‌ایم.

به گزارش روزنامه همشهری، در چنین بستر پرمخاطره‌ای بسیاری از روانشناس‌ها و جامعه‌شناس‌ها نسخه‌های متفاوتی را تجویز می‌کنند و هرکدام تحلیل‌ها و تئوری‌های تازه‌ای را برای تلطیف شرایط فعلی پیش روی مخاطبان‌شان قرار می‌دهند. تقی آزادارمکی، مولف کتاب‌هایی مثل «نظریه‌های جامعه‌شناسی» و «تغییرات، چالش‌ها و آینده خانواده ایرانی» که مقاله‌های بسیاری هم در باب رفتار‌شناسی اجتماعی نوشته بر این باور است که جامعه ایرانی دچار نوعی به‌هم ریختگی و بی‌نظمی اجتماعی شده و مادامی‌که مردم حقوق اجتماعی خود و اطرافیان‌شان را به رسمیت نشناسند این وضعیت ادامه می‌یابد و در قالب اختلالات رفتاری در متن جامعه، خودش را نشان خواهد داد.

استاد دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران معتقد است جامعه امروز ایران بیش از هر چیزی به صلح و آرامش نیاز دارد تا مردم زیر بار مشکلات اقتصادی و معیشتی تاب بیاورند و شرایط سخت زندگی را تحمل کنند.

واکاوی دلایل بروز بحران در جامعه همواره با نقدهای متفاوتی همراه بوده است. اساسا چه مجموعه عواملی را می‌توان در شکل‌گیری بحران‌های کوتاه‌مدت و درازمدت یا به‌عبارتی شرایط سخت زندگی، به‌خصوص درایران دخیل دانست؟


اگر بخواهیم درباره بحران‌های اقتصادی که شالوده همه بحران‌هاست صحبت کنیم باید بگویم عملکرد ضعیف در مواجهه با ناهنجاری‌های اقتصادی و نانوانی در مهم‌کردن اقتصاد به ‌معنای واقعی در شکل‌گیری بحران‌های اجتماعی تأثیر‌گذار بوده است. تحریم را دومین عامل می‌دانم و دست آخر شیوع کرونا را باید به‌عنوان یکی از مسببان این ماجرا معرفی کرد. اینکه به شیوع کرونا اشاره می‌کنم به این معنا نیست که قبل از کرونا شرایط خوب بود یا اینکه قبل از تحریم شرایط خوب اقتصادی داشتیم. این دو مقوله شرایط ما را به‌ویژه در بخش اقتصادی بدتر کرد چراکه در نظام اجتماعی ما اساسا اقتصاد یک امر مغفول‌مانده به‌شمار می‌رود و معنای واقعی‌اش را از دست داده است. اقتصاددانان ایرانی همواره استراتژی دقیق اقتصادی نداشته‌اند و یکسری آرمان‌ها و آرزوهای متعدد اقتصادی مثل اقتصاد مقاومتی، تولید ملی و اقتصاد مستقل و... داشته‌ایم اما در عمل هیچ نقشه‌راه مشخصی وجود نداشته که جامعه را به سمت و سوی ایجاد موقعیت کسب‌وکار و افزایش مهارت و تولید پول و ثروت بکشاند. نکته اصلی و ریشه بسیاری از بحران‌ها را باید در مهم‌نبودن اقتصاد در نظام اجتماعی جست‌وجو کرد. به ‌نظرم نیرویی که باید در جامعه ایرانی دغدغه تولید مهارت و کار و ثروت داشته باشد غایب است و نظام سیاسی اجازه عرض اندام به آن را نمی‌دهد.

سخت‌شدن شرایط زندگی به یک مجموعه عوامل ارتباط دارد یا صرفا معضلات اقتصادی را دلیل اصلی پدیدآمدن چنین شرایطی می‌دانید؟


جامعه ایران با بحران در بحران دست و پنجه نرم می‌کند. اگر فقط یک بحران داشتیم موضوع با اراده مقامات و مدیران دولتی و کشوری قابل حل بود. کما اینکه در بسیاری از کشورها واکسیناسیون کرونا در حال انجام است و تا چند‌ماه دیگر از این اوضاع و احوال عبور می‌کنند. در کشور ما بحران‌ها در هم تنیده شده‌اند و در چنین شرایطی پرسش مهم این است که رئیس‌جمهور آینده کدام بحران را باید برطرف کند تا شرایط زندگی مردم تغییر کند. آیا باید با فقر و نابرابری و تبعیض و ناکارآمدی مقابله کند یا برای به‌هم‌ریختگی نظام اجتماعی، فقدان مشارکت عمومی، آلودگی هوا، مشکلات زیست‌محیطی یا مهاجرت بی‌رویه چاره‌ای بیندیشد؟ تصورم این است که درهم تنیده‌شدن بحران‌های اجتماعی شرایط زندگی را برای مردم سخت کرده است. در چنین جامعه‌ای آدم‌ها توانایی عبور از نهادهای مختلف اجتماعی را ندارند و در نتیجه دچار اختلالات رفتاری می‌شوند. در مرحله بعد هم اختلالات معنایی ایجاد می‌شود و بن‌بست اندیشه‌ای شکل می‌گیرد و در نهایت جامعه را دچار بحران‌های اجتماعی متعددی می‌کند. مثلا آنچه دانش‌آموز در خانه و مدرسه می‌آموزد در تضاد کامل است یا آنچه در مدرسه می‌آموزد در مسجد یاد نمی‌گیرد و این دو با آنچه در دانشگاه و در حوزه عمومی می‌بینیم همخوانی ندارد. این یک رابطه تزاحمی است و باعث به‌هم‌ریختگی آدم‌ها و ناکارآمدی نهادهای اجتماعی شده است. در چنین بستری خانواده‌ها از کم‌شدن یا قشری‌شدن جمعیت دینداران فغان می‌کنند یا می‌گویند چرا جوان‌ها تن به ازدواج نمی‌دهند و آنها که ازدواج کرده‌اند چرا طلاق می‌گیرند. دانشگاه هم می‌گوید چرا آموزش دردی از جامعه دوا نمی‌کند و کسی چیزی یاد نمی‌گیرد. حتی رستوران‌دار می‌گوید چرا به‌رغم تنوع غذایی، مردم غذای خوب نمی‌خورند و به قول معروف بدغذا شده‌اند.

با این تحلیل و با درنظر گرفتن همه شاخص‌ها و مولفه‌های جامعه‌شناسانه چنددرصد جامعه به اختلالات رفتاری و معنایی دچار شده است؟


قریب به اتفاق مردم جامعه به‌طور مستقیم و غیرمستقیم با این اختلالات دست و پنجه نرم می‌کنند. پای صحبت مردم که می‌نشینید از وضع موجود گله و انتقاد می‌کنند. خیلی‌ها احساس‌شان این است که سواد دارند اما به‌دردشان نمی‌خورد. عده‌ای می‌خواهند در خانواده باشند اما از خانواده گریزان شده‌اند. عده‌ای دیگرمی‌خواهند بچه داشته باشند اما از فرزندان‌شان راضی نیستند. به مسافرت می‌روند اما سفر برای‌شان دلچسب نیست. ماشین دارند اما از ترافیک می‌نالند. در چنین شرایطی درواقع مردم امکانات قابل اعتنایی دارند اما گویی این امکانات علیه خودشان بسیج شده‌اند. در نتیجه یک خستگی مفرط در زیست انسان‌ها شکل می‌گیرد و زندگی را برای‌شان سخت می‌کند.

این یک نگاه جامعه‌شناسانه به اوضاع و احوال امروز جامعه است. بنابراین باید یک راهکار جامعه‌شناسانه هم برای مقابله با آن وجود داشته باشد.
متأسفانه ما خودمان را با این شرایط وفق داده‌ایم و در خوش‌بینانه‌ترین حالت دچار نوعی بیگانگی اجتماعی شده‌ایم. به همین دلیل وقتی قیمت کالایی چند برابر می‌شود مردم برای خرید آن هجوم می‌برند یا برای کالایی که کمیاب می‌شود در صف‌های طولانی خرید می‌ایستند. حتی برای تماشای نزاع و درگیری خیابانی تجمع می‌کنند یا به فرد عریانی که در خیابان ظاهر شده خیره می‌شوند و پست‌های نامتعارف را لایک می‌کنند. اینها برای جامعه، نشانه‌های عجیبی است و از وضعیت بد فرهنگی حکایت دارد. همه ما کم‌وبیش به این وضعیت عادت کرده‌ایم. وقتی هم عادت کنیم دو نتیجه در پی دارد: اول اینکه ممکن است به یک سیستم سیاسی و اجتماعی بی‌اعتنا به زیست مردم دچار شویم و دوم اینکه ممکن است جامعه دچار انحطاط شود و نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را هم منحط می‌کند. درنتیجه ممکن است همه ما اعم از فقیر و غنی، دیندار و بی‌دین و قشر سنتی و روشنفکر تا مدت‌ها با انحطاط تاریخی پیش برویم. جامعه‌ای که به این نقطه برسد معلوم نیست دچار چه سرنوشتی خواهد شد. چنین جامعه‌ای می‌تواند به حیاتش ادامه بدهد اما به‌عنوان یک جامعه منحط.

چه باید کرد که شرایط سخت زندگی، جامعه را به این سمت سوق ندهد؟


طرح چنین پرسش‌هایی اساسا صحیح نیست. برخی در مورد تغییر سبک زندگی صحبت می‌کنند اما این هم یک تئوری ایده‌آلیستی است. به فردی که فلج شده نمی‌توان آموزش داد که چگونه از روی موانع بلند پرش کند. این کار جز اینکه به جسم و ذهن فرد آسیب وارد کند فایده دیگری ندارد. خیلی از ایده‌آل‌هایی که تناسبی با واقعیت ندارد به ذهن و جسم مردم جامعه آسیب جدی وارد می‌کند. باید ایده‌آل‌هایی را مطرح کنیم که با واقعیت موجود سازگار باشد. ایده‌آل جامعه امروز ما این است که عصا دستمان بگیریم و راه برویم؛ مثل فرد معلولی که باید برایش ویلچر مهیا کنیم و به دونده‌ای که خوب راه می‌دود کفش مناسب بدهیم تا قهرمان شود. صدها ایده‌آل به تناسب افراد جامعه وجود دارد اما این تفاوت و تناسب به رسمیت شناخته نمی‌شود و از یک ایده‌آل واحد سخن گفته می‌شود که آن هم یکسان‌سازی‌ است. یکسان‌سازی‌ هم قهر و غلبه و به‌هم‌ریختگی و انفجار فرهنگی را ایجاد می‌کند. من معتقدم همه ایده‌آل‌هایی که تاکنون مطرح شده نتیجه معکوس داشته، جز آنهایی که با منطق فرهنگی همراه بوده و با موقعیت جامعه و مردم تناسب داشته است. ایده‌آل منطقی یعنی فردی که زمینگیر شده روی ویلچر قرار بگیرد، فردی که روی ویلچر است بتواند بایستد و فردی که ایستاده با کمک عصا راه برود. مگر جامعه ما یک جامعه سرپاست که همه را در یک صف واحد قرار بدهیم و آنها را به یک سمت و سوی مشخص هدایت کنیم؟

در چنین شرایطی که برخی آن را «شرایط سخت زندگی» و شما آن را «شرایط بحرانی» توصیف می‌کنید بحث تاب‌آوری اجتماعی هم مطرح می‌شود؛ یعنی تحمل شرایط سخت تا بازگشت به شرایط عادی. به لحاظ جامعه‌شناسی نشانه‌های بازگشت به شرایط عادی در جامعه مشاهده می‌شود و تجویز چنین نسخه‌ای با واقعیات جامعه امروز ما سازگار است؟


آنهایی که بحث تاب‌آوری اجتماعی را مطرح می‌کنند نگران وقوع دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی هستند و تحمیق را تبلیغ می‌کنند. وقتی گوناگونی و تکثر بحران‌ها و ایده‌آل‌ها به رسمیت شناخته شود، تنظیم وضعیت‌ها تجلی پیدا می‌کند تا یک سازه جدید در جامعه شکل بگیرد. در این سازه جدید عده‌ای آهسته و با کمک عصا راه می‌روند، عده‌ای دیگری به سرعت می‌دوند و برخی دیگر سر جای خودشان می‌نشینند. ما نمی‌توانیم همه افرادی که در حال دویدن هستند را بنشانیم و تاب‌آوری اجتماعی را به آنها تفهیم کنیم. با تئوری غلطی به نام تاب‌آوری اجتماعی، کسی که سال‌ها زحمت کشیده و مدرک گرفته را مجبور به مهاجرت می‌کنیم و سرمایه عده‌ای سرمایه‌دار خرد و کلان در بورس نابود می‌شود. این ظرفیت‌ها را باید به رسمیت شناخت. تاب‌آوری اجتماعی یک تئوری ایدئولوژیک و کلیشه‌ای برای جلوگیری از عصیان اجتماعی است.

در چنین وضعیتی یک شهروند عادی را چگونه می‌توان با شرایط امروز جامعه سازگار کرد؟ راهکاری که هم از اختلالات معنایی و رفتاری جلوگیری کند و هم ظرفیت‌ها و موقعیت‌ها را به رسمیت بشناسد.


شهروند عادی برای خودش کارهایی می‌تواند انجام دهد و جامعه هم می‌تواند مسیر دیگری را پیش رویش قرار دهد. شهروند عادی می‌تواند همچنان خودش و دیگران را تخریب کند. کما اینکه در پاره‌ای موارد این اتفاق افتاده است. مثلا قرار بود کسی که تخصص دارد در بورس سرمایه‌گذاری کند اما همه مردم بورس‌باز شدند. قرار بود کسانی که نیاز دارند خودرو بخرند اما همه برای خرید خودرو ثبت‌نام می‌کنند. قرار بود بی‌خانمان‌ها خانه‌دار شوند اما همه مردم در تب‌وتاب خرید خانه به‌سرمی‌برند. اینکه یک نفر در خانه‌اش روغن جامد دارد اما وقتی کمیاب می‌شود در صف خرید می‌ایستد اسمش تخریب اجتماعی است. مردم آموزش دیده‌اند که تخریب کنند و قدرت تخریب جامعه بالا رفته است که این هم محصول ایده‌آل گرایی است نه واقعیت‌گرایی. راه چاره این است که در جامعه اعلام صلح و دوستی کنیم. این بهترین نسخه‌ای است که می‌توان برای جامعه امروز ایران تجویز کرد. وقتی پاپ از آن‌سوی دنیا به عراق رفته و دعوت به صلح می‌کند چرا ما سراغ صلح و دوستی نرویم. آنچه بشر امروز سخت به آن نیاز دارد آرامش است نه تاب‌آوری اجتماعی، نه هیجان، نه انقلابی‌گری و نه یکسان‌سازی‌ و تغییر سبک زندگی. این تئوری‌های ایدئولوژیک دردی از جامعه ما دوا نخواهد کرد. من می‌توانم با صدای موسیقی یا ایجاد سروصدا، همسایه‌ها را آزار دهم اما وقتی دیگران را به رسمیت بشناسم و در آرامش زندگی کنم، خودم و همسایه‌ها و محیط پیرامونم آرام می‌گیرند. این خاصیت صلح و دوستی و آرامش است که به محیط پیرامون‌مان تسری پیدا می‌کند. مشکل جدی امروز جامعه ما ناآرامی و بروز هیجانات بیش از حد و خوی عصیانگری است.

آگاهی‌بخشی و دعوت مردم به مطالعه چقدر می‌تواند به تلطیف اوضاع کمک کند؟


تنها راه ما آموزش‌دادن به مردم است. این وظیفه برعهده تلویزیون است اما مدام دولت را تخریب می‌کند و این جریان درنهایت به ظهور لمپنیسم اجتماعی منجر می‌شود. نقد با به استهزا‌گرفتن تفاوت‌های بنیادی دارد. وقتی نقد می‌کنید همه می‌توانند مورد نقد قرار گیرند و همه امور به‌تدریج اصلاح خواهد شد. درنتیجه آرامش نسبی در جامعه حکمفرما می‌شود. ما باید به مردم آموزش بدهیم و از آنها تمنا کنیم که دیگران و فضای پیرامون‌شان را به رسمیت بشناسند تا تحمل شرایط سخت زندگی برای‌شان آسان‌تر شود. در این بین رسانه‌ها نقشی کلیدی ایفا می‌کنند. ما باید با صدایی رساتر از همیشه، آرامش را برای مردم و جامعه طلب کنیم. تردید نداشته باشید که صدای ما در این عالم باقی می‌ماند و یک روز اثر خودش را خواهد گذاشت.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها